نمیتونم ازت دست بکشم part 3
قابل تحمل نبود! تصور اینکه چندلحظه نداشته باشتش سخت بود
نگاهی به پرونده ها انداخت
واقعا انقدر ارزش داشت؟انقدری بود که تنها ادم زندگیشو از دست بده؟
دوباره پشت میزش نشست.
گوشیشو از جیبش درآورد و شماره همسرش روگرفت
خیره به پرونده ها، منتظر شنیدن زمزمه زیبای معشوقش بود
فکر کردن به اینکه الان توی چه حالیه صدبرابر نگرانیش رو بیشتر میکرد!
یه بار، دوبار، سه بار!؟
پشت سرهم شمارش رو میگرفت و هرسری نگران تر میشد و چیزی جز همون پیام قبلی نبود
پیام های تکراری پشت هم دلهره بدی رو تویوجودش گذاشته بود!
چرا خاموشه؟ای کاش حداقل فقط جوابش زو نمیداد ، ولی دیگه چرا خاموشش کرده بود؟
اگر اتفاقی براش افتاده بود و نمیتونست خودشو نجات بده چی؟
با نگرانی زیاد گوشی رو توی دستش فشار داد زیرلب زمزمه کرد
_ات.. ات لطفا جوابمو بده اینجوری اذیتم نکن.
دیگه اروم و قرار نداشت
کل اتاق رو متر کرده بود
تصمیم گرفت کمی صبر کنه، تحمل نداشت توی اتاق خودش، بدون اون بمونه
سمت اتاق همسرش رفت تا مطمئن شه اونجارو گشته و کمکاری نکرده
رفت بگرده تا جواب سوالاشو با راه حل های بهتری پیدا کنه.
با استرس قدم هاش رو طی میکرد قدم به قدم این خونه رو گشته بود
نبود کهنبود
میدونست، میدونست که اونجا نیست اما چاره چی بود؟چاره ای جز اینکار برای اروم کردن خودش نداشت
حداقل باید خیالش راحت میشد تا بعدا خودش رو سرزش نکنه!
چند ساعت میگذشت
دیگه تقریبا دیروقت شده بود
حداقل تا این زمان بیرون بودن برای پروانه قشنگش خیلی دیر بود!
اونقدری دیر شده بود که کل شهر خاموش بود
کجا میتونست رفته باشه؟توی این شهر بزرگ...تک و تنها؟
اصلا کسی رو داشت؟میتونست به کسی اعتماد کنه یا لاقل امشب رو جایی سر کنه؟
یعنی...واقعا تنهاش گذاشته بود؟
به همین اسونی تونست ترکش کنه؟ولی،ولی مگه قول نداده بود تا اخرش بمونه...پس چیشد؟
نمیتونست باور کنه، نمیتونست با خودش کنار بیاد، فقط بخاطر یه حرف؟یه حرف ساده اینجوری تنهاش گذاشت...
دیگه داشت بعضش میگرفت، خسته شده بود از بس خیره به در مونده بود
پس چرا ساعت نمیگذره...چرا زودتر برنمیگرده تا ارومش کنه و بگه پیشش میمونه
تقصیر اون بود...همه چی تقصیر اون بود؟خودشو مقصر میدونست؛ نمیدونست کدوم راه درسته و اشتباه!
هیچ جونی براش نمونده بود خسته تر از همیشه بود و اینو میشد از توی چشماش خوند!
روی مبل دراز کشید به سقف خیره شد
گوشی توی دستش بود؛ هردقیقه زنگ میزد و با صدای بوق مواجه میشد:
(مشترک موردنظر پاسخگو نیست لطفا بعدا تما..)
تحمل نداشت و قبل تموم شدن از پیغام گیر قط میکرد تا دوباره زنگ بزنه
دیگه براش یه جور عادت شده بود و از بس توی این چندساعت زنگ زده بود که تعدادش از دستش رفته بود
کلافه هوفی کشید و دوباره به گوشی خیره شد.
همینجوری شماره هارو بالا و پایین میکرد تا یکی رو پیدا کنه که از ات خبر داشته باشه؛
چشمش به شماره تهیونگ خورد، شاید..شاید میتونست کمکش کنه؟هرچی بود از هیچی بهتر بود...
با صدای خسته و گرفته شروع به حرف زدن کرد
_ا..الو؟
#الوکوک؟چطوری پسر؟ چیشده این وقت شب زنگ زدی هوم؟
با صدای شاد ته مواجه شد، چجوری باید بهش میگفت حالش بده؟نمیخواست این وقت شب مزاحمش بشه
اما راهی نمونده بود و فقط یه چیز میخواست!
اون ات رو میخواست قطعا بدون اون نمیتونست.
با خسته ترین حالت ممکن و صدای گرفتش ادامه داد
_مرسی ته خوبم،...میتونی بیای؟
بین کلمه هاش مکث های زیادی بود و خیلی طول میکشید تا حرفش رو بتونه به پایان برسونه
قطعا شنیدن این صدا خبر خوبی رو به ته نمیداد و کنجکاویش رو برای دلیل حال بده رفیقش بیشتر میکرد!
#چیشده صدات گرفته؟خوبی؟مگه ات کجاست که تو انقدر صدات گرفته شده؟
با شنیدن اسم ات دوباره چشماش پر اشک شد
_نه.. نه ته خوب نیستم(بغض)
[ شرط لایکا هنوز نرسیده، ولی انقدر قشنگ ذوق میکنید و منتظرید که نمیتونم نه بگم بهتون😭✨]
۴۰ لایک ۴۰ کامنت؟💅🏻
نگاهی به پرونده ها انداخت
واقعا انقدر ارزش داشت؟انقدری بود که تنها ادم زندگیشو از دست بده؟
دوباره پشت میزش نشست.
گوشیشو از جیبش درآورد و شماره همسرش روگرفت
خیره به پرونده ها، منتظر شنیدن زمزمه زیبای معشوقش بود
فکر کردن به اینکه الان توی چه حالیه صدبرابر نگرانیش رو بیشتر میکرد!
یه بار، دوبار، سه بار!؟
پشت سرهم شمارش رو میگرفت و هرسری نگران تر میشد و چیزی جز همون پیام قبلی نبود
پیام های تکراری پشت هم دلهره بدی رو تویوجودش گذاشته بود!
چرا خاموشه؟ای کاش حداقل فقط جوابش زو نمیداد ، ولی دیگه چرا خاموشش کرده بود؟
اگر اتفاقی براش افتاده بود و نمیتونست خودشو نجات بده چی؟
با نگرانی زیاد گوشی رو توی دستش فشار داد زیرلب زمزمه کرد
_ات.. ات لطفا جوابمو بده اینجوری اذیتم نکن.
دیگه اروم و قرار نداشت
کل اتاق رو متر کرده بود
تصمیم گرفت کمی صبر کنه، تحمل نداشت توی اتاق خودش، بدون اون بمونه
سمت اتاق همسرش رفت تا مطمئن شه اونجارو گشته و کمکاری نکرده
رفت بگرده تا جواب سوالاشو با راه حل های بهتری پیدا کنه.
با استرس قدم هاش رو طی میکرد قدم به قدم این خونه رو گشته بود
نبود کهنبود
میدونست، میدونست که اونجا نیست اما چاره چی بود؟چاره ای جز اینکار برای اروم کردن خودش نداشت
حداقل باید خیالش راحت میشد تا بعدا خودش رو سرزش نکنه!
چند ساعت میگذشت
دیگه تقریبا دیروقت شده بود
حداقل تا این زمان بیرون بودن برای پروانه قشنگش خیلی دیر بود!
اونقدری دیر شده بود که کل شهر خاموش بود
کجا میتونست رفته باشه؟توی این شهر بزرگ...تک و تنها؟
اصلا کسی رو داشت؟میتونست به کسی اعتماد کنه یا لاقل امشب رو جایی سر کنه؟
یعنی...واقعا تنهاش گذاشته بود؟
به همین اسونی تونست ترکش کنه؟ولی،ولی مگه قول نداده بود تا اخرش بمونه...پس چیشد؟
نمیتونست باور کنه، نمیتونست با خودش کنار بیاد، فقط بخاطر یه حرف؟یه حرف ساده اینجوری تنهاش گذاشت...
دیگه داشت بعضش میگرفت، خسته شده بود از بس خیره به در مونده بود
پس چرا ساعت نمیگذره...چرا زودتر برنمیگرده تا ارومش کنه و بگه پیشش میمونه
تقصیر اون بود...همه چی تقصیر اون بود؟خودشو مقصر میدونست؛ نمیدونست کدوم راه درسته و اشتباه!
هیچ جونی براش نمونده بود خسته تر از همیشه بود و اینو میشد از توی چشماش خوند!
روی مبل دراز کشید به سقف خیره شد
گوشی توی دستش بود؛ هردقیقه زنگ میزد و با صدای بوق مواجه میشد:
(مشترک موردنظر پاسخگو نیست لطفا بعدا تما..)
تحمل نداشت و قبل تموم شدن از پیغام گیر قط میکرد تا دوباره زنگ بزنه
دیگه براش یه جور عادت شده بود و از بس توی این چندساعت زنگ زده بود که تعدادش از دستش رفته بود
کلافه هوفی کشید و دوباره به گوشی خیره شد.
همینجوری شماره هارو بالا و پایین میکرد تا یکی رو پیدا کنه که از ات خبر داشته باشه؛
چشمش به شماره تهیونگ خورد، شاید..شاید میتونست کمکش کنه؟هرچی بود از هیچی بهتر بود...
با صدای خسته و گرفته شروع به حرف زدن کرد
_ا..الو؟
#الوکوک؟چطوری پسر؟ چیشده این وقت شب زنگ زدی هوم؟
با صدای شاد ته مواجه شد، چجوری باید بهش میگفت حالش بده؟نمیخواست این وقت شب مزاحمش بشه
اما راهی نمونده بود و فقط یه چیز میخواست!
اون ات رو میخواست قطعا بدون اون نمیتونست.
با خسته ترین حالت ممکن و صدای گرفتش ادامه داد
_مرسی ته خوبم،...میتونی بیای؟
بین کلمه هاش مکث های زیادی بود و خیلی طول میکشید تا حرفش رو بتونه به پایان برسونه
قطعا شنیدن این صدا خبر خوبی رو به ته نمیداد و کنجکاویش رو برای دلیل حال بده رفیقش بیشتر میکرد!
#چیشده صدات گرفته؟خوبی؟مگه ات کجاست که تو انقدر صدات گرفته شده؟
با شنیدن اسم ات دوباره چشماش پر اشک شد
_نه.. نه ته خوب نیستم(بغض)
[ شرط لایکا هنوز نرسیده، ولی انقدر قشنگ ذوق میکنید و منتظرید که نمیتونم نه بگم بهتون😭✨]
۴۰ لایک ۴۰ کامنت؟💅🏻
۱۵.۱k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.