💔رویای عشق پارت ۴ ❤
💔رویای عشق پارت ۴ ❤
هیونجین: بیا بینا
بینا با تردید سمت هیونجین رفت و کمی ازش دور ایستاد
هیونجین: برو آماده شو امروز تو شرکت کارت دارم
بینا : شما اینجا باشین چجوری آماده بشم
هیونجین: میدونی اوتاقم بالکن داره اما
هیونجین: میدونی اتاق منم بالکن داره اما بالکن اتاق تو خیلی هواش خوبه
بینا کنار هیونجین ایستاد
بینا : وقعانی
هیونجین: آره
نگاه اش اوفتاد سمته بینا و با جدیت گفت
هیونجین: برو آماده شو تو شرکت راجبه اینکه چرا نمیری دانشگاه حرف میزنیم
بینا خجالت کشید و از بالکن خارج شد و سمت کمد لباس رفت
______________________
از حموم بیرون رفت و به سمته بالکن رفت هیونجین اونجا نبود پس یعنی حتما متظرشه
شلوار جین با زیرپوش آستین کوتاه پوشید و کافیشن اش رو برداشت و سمت سالون رفت
_____________________
بینا با خودش کلافه گفت
// یک ساعته منو اورده اینجا و هیچی هم
نمیگه اوف چیکارکنم هیونجین دیگه داری عصبانیم میکنی اما امروز از هر روزه دیگی خوشتیپ شده جذاب دختر کش اون موها بلندی که داره دیونم میکنه //
از رو مبل بلند شد و سمت پنچره رفت و با صدایه بلند گفت
بینا : قلبمو ماله خودت کردی در حالی که خودتم خبر نداری
کارینا : سلام بینا
بینا سمته صدایی که شنید چرخید
بینا : همچنین ....
کارینا : چرا اومدی یعنی کار داری
بینا با خودش گفت
//دختره مزاحم همیشه مزاحمه ازش متنفرم ۰ //
کارینا : قهوه یا چیزه دیگی میخواهی
بینا : نه نمیخواهم فقد هیو....
کارینا مثل یه زر زرو گفت
کارینا: هیونجین کار داره تو برو بعدا بیا
بینا : نه نمیخواد خودش گفت که بمونم
کارینا : اما خودش گفت که بری
بینا با اخم گفت
بینا : آما.....
ناامیدی شده بود مگه اون عروسک بود که باهاش اینجوری رفتار میکرد شاید بخاطر اینکه یتیم بود و بی کس کلافه کیف اش رو برداشت و سمت در قدم برداشت از اتاق خارج شد و سمت در خروجی رقت با صدای مه شنید ایستاد
هیونجین: کجا میری مگه من اجازه دادم بری
بینا بغض اش گرفت بود و اشکی از چشم هایش سرازیر شد و دوباره قدم برداشت هیونجین عصبی سمت اش رفت و مچ دست اش رو گرفت و عصبی غرید
هیونجین: مگه با تو حرف نمیزنم ....
هیونجین: بیا بینا
بینا با تردید سمت هیونجین رفت و کمی ازش دور ایستاد
هیونجین: برو آماده شو امروز تو شرکت کارت دارم
بینا : شما اینجا باشین چجوری آماده بشم
هیونجین: میدونی اوتاقم بالکن داره اما
هیونجین: میدونی اتاق منم بالکن داره اما بالکن اتاق تو خیلی هواش خوبه
بینا کنار هیونجین ایستاد
بینا : وقعانی
هیونجین: آره
نگاه اش اوفتاد سمته بینا و با جدیت گفت
هیونجین: برو آماده شو تو شرکت راجبه اینکه چرا نمیری دانشگاه حرف میزنیم
بینا خجالت کشید و از بالکن خارج شد و سمت کمد لباس رفت
______________________
از حموم بیرون رفت و به سمته بالکن رفت هیونجین اونجا نبود پس یعنی حتما متظرشه
شلوار جین با زیرپوش آستین کوتاه پوشید و کافیشن اش رو برداشت و سمت سالون رفت
_____________________
بینا با خودش کلافه گفت
// یک ساعته منو اورده اینجا و هیچی هم
نمیگه اوف چیکارکنم هیونجین دیگه داری عصبانیم میکنی اما امروز از هر روزه دیگی خوشتیپ شده جذاب دختر کش اون موها بلندی که داره دیونم میکنه //
از رو مبل بلند شد و سمت پنچره رفت و با صدایه بلند گفت
بینا : قلبمو ماله خودت کردی در حالی که خودتم خبر نداری
کارینا : سلام بینا
بینا سمته صدایی که شنید چرخید
بینا : همچنین ....
کارینا : چرا اومدی یعنی کار داری
بینا با خودش گفت
//دختره مزاحم همیشه مزاحمه ازش متنفرم ۰ //
کارینا : قهوه یا چیزه دیگی میخواهی
بینا : نه نمیخواهم فقد هیو....
کارینا مثل یه زر زرو گفت
کارینا: هیونجین کار داره تو برو بعدا بیا
بینا : نه نمیخواد خودش گفت که بمونم
کارینا : اما خودش گفت که بری
بینا با اخم گفت
بینا : آما.....
ناامیدی شده بود مگه اون عروسک بود که باهاش اینجوری رفتار میکرد شاید بخاطر اینکه یتیم بود و بی کس کلافه کیف اش رو برداشت و سمت در قدم برداشت از اتاق خارج شد و سمت در خروجی رقت با صدای مه شنید ایستاد
هیونجین: کجا میری مگه من اجازه دادم بری
بینا بغض اش گرفت بود و اشکی از چشم هایش سرازیر شد و دوباره قدم برداشت هیونجین عصبی سمت اش رفت و مچ دست اش رو گرفت و عصبی غرید
هیونجین: مگه با تو حرف نمیزنم ....
۱.۱k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.