خان زاده پارت107
#خان_زاده #پارت107
نفس عمیقی کشید و شمرده شمرده گفت
_تا این مدرسه رو روی سرت خراب نکردم بگو کی همچین زری زده؟
از تهدیدش ترسیدم اما خودمو نباختم و گفتم
_مگه غیر از اینه؟مگه اینجا زن مطلقه رو به چشم یه هرزه نمیبینن؟
عصبی داد زد
_پس اون حلقه ی لامصب و دستت کن تا نگن بی صاحابی!
یه قدم عقب رفتم و گفتم
_تو دیگه حقی برای تایین تکلیف کردن نداری.الانم برو...
نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت
_خدایا بهم صبر بده!
دوباره مچ دستم و گرفت که عصبی داد زدم
_چی کاره ی منی که بهم دست میزنی؟
همون لحظه حسین آقا بابای مدرسه سر و کلش پیدا شد و گفت
_چه خبره اینجا؟ آقا بفرما بیرون.
اهورا بی اعتنا دستمو دنبال خودش کشوند و گفت
_زنمه... شما دخالت نکن!
در ماشین و برام باز کرد. با حرص دستمو از دستش کشیدم.
منتظر نگاهم کرد تا سوار بشم.
نفسی با حرص فوت کردم و سوار شدم.
شل نگیر آیلین...باید بفهمه حق دستور دادن به تو رو نداره.
تمام حرصش رو سر در خالی کرد. زودتر از اون گفتم
_ما طلاق گرفتیم اهورا.. اینکه من کلفتی میکنم یا مردم به تو چه ربطی داره؟
نگاه تندی بهم انداخت و غرید
_روزی که خواستم طلاقت بدم گفتم به حال خودت میذارمت؟گفتم تا وقتی زنده ای حواسم بهت هست گفتم یا نگفتم؟
_اما من میخوام روی پای خودم وایستم.
_با کلفتی؟
نگاه بدی بهش انداختم و گفتم
_من کلفتی نمیکنم من فقط کار میکنم.
سر تکون داد و گفت
_اوکی از امروز واسه من کار کن!
اخم ریزی کردم و گفتم
_چی داری میگی؟
_مگه نمیگی هدفت کار کردنه؟ منم میخوام تو شرکت استخدامت کنم.
سکوت کردم که ادامه داد
_دیگه نمیخوام یه روز دیگه هم تو این خراب شده جارو دستت بگیری.فهمیدی؟
گیج گفتم
_اما من نه کامپیوتر بلدم نه زبان.. بیام تو اون شرکت بازم باید نظافتچی بشم اهورا!
نگاه معناداری بهم انداخت و گفت
_به نظرت من میذارم تو نظافت چی بشی؟
سکوت کردم خواست دستمو بگیره که با اخم گفتم
_درک میکنم تمام عمرت روابط بازی با دخترا داشتی اما دست به من نزن اهورا.. من محرم نامحرم حالیمه!بابت پیشنهادتم ممنون من نمیخوام از سر ترحم وارد کاری بشم که بلد نیستم ترجیح میدم تو دنیای کوچیک خودم زندگی کنم.
فهمید میخوام پیاده بشم که قفل مرکزی رو زد و گفت
_منم میخوام که اون دنیای کوچیکت و من بسازم.
🍁 🍁
نفس عمیقی کشید و شمرده شمرده گفت
_تا این مدرسه رو روی سرت خراب نکردم بگو کی همچین زری زده؟
از تهدیدش ترسیدم اما خودمو نباختم و گفتم
_مگه غیر از اینه؟مگه اینجا زن مطلقه رو به چشم یه هرزه نمیبینن؟
عصبی داد زد
_پس اون حلقه ی لامصب و دستت کن تا نگن بی صاحابی!
یه قدم عقب رفتم و گفتم
_تو دیگه حقی برای تایین تکلیف کردن نداری.الانم برو...
نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت
_خدایا بهم صبر بده!
دوباره مچ دستم و گرفت که عصبی داد زدم
_چی کاره ی منی که بهم دست میزنی؟
همون لحظه حسین آقا بابای مدرسه سر و کلش پیدا شد و گفت
_چه خبره اینجا؟ آقا بفرما بیرون.
اهورا بی اعتنا دستمو دنبال خودش کشوند و گفت
_زنمه... شما دخالت نکن!
در ماشین و برام باز کرد. با حرص دستمو از دستش کشیدم.
منتظر نگاهم کرد تا سوار بشم.
نفسی با حرص فوت کردم و سوار شدم.
شل نگیر آیلین...باید بفهمه حق دستور دادن به تو رو نداره.
تمام حرصش رو سر در خالی کرد. زودتر از اون گفتم
_ما طلاق گرفتیم اهورا.. اینکه من کلفتی میکنم یا مردم به تو چه ربطی داره؟
نگاه تندی بهم انداخت و غرید
_روزی که خواستم طلاقت بدم گفتم به حال خودت میذارمت؟گفتم تا وقتی زنده ای حواسم بهت هست گفتم یا نگفتم؟
_اما من میخوام روی پای خودم وایستم.
_با کلفتی؟
نگاه بدی بهش انداختم و گفتم
_من کلفتی نمیکنم من فقط کار میکنم.
سر تکون داد و گفت
_اوکی از امروز واسه من کار کن!
اخم ریزی کردم و گفتم
_چی داری میگی؟
_مگه نمیگی هدفت کار کردنه؟ منم میخوام تو شرکت استخدامت کنم.
سکوت کردم که ادامه داد
_دیگه نمیخوام یه روز دیگه هم تو این خراب شده جارو دستت بگیری.فهمیدی؟
گیج گفتم
_اما من نه کامپیوتر بلدم نه زبان.. بیام تو اون شرکت بازم باید نظافتچی بشم اهورا!
نگاه معناداری بهم انداخت و گفت
_به نظرت من میذارم تو نظافت چی بشی؟
سکوت کردم خواست دستمو بگیره که با اخم گفتم
_درک میکنم تمام عمرت روابط بازی با دخترا داشتی اما دست به من نزن اهورا.. من محرم نامحرم حالیمه!بابت پیشنهادتم ممنون من نمیخوام از سر ترحم وارد کاری بشم که بلد نیستم ترجیح میدم تو دنیای کوچیک خودم زندگی کنم.
فهمید میخوام پیاده بشم که قفل مرکزی رو زد و گفت
_منم میخوام که اون دنیای کوچیکت و من بسازم.
🍁 🍁
۱۳.۸k
۱۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.