خان زاده پارت106
#خان_زاده #پارت106
_نظافت؟
سرمو عین مجرما پایین انداختم که بی هوا داد زد
_یه دختر بچه رو گذاشتین اینجا نظافت کنه؟
نالیدم
_الم شنگه راه ننداز اهورا. من بچه نیستم خودم خواستم کار کنم.
_چی کار کنی؟نظافت مدرسه؟مگه تو...
مدیر مدرسمون خانم آزاد وسط حرفش پرید
_آقای محترم صداتو بیار پایین.اصلا شما کی باشی؟
اهورا یه قدم جلو رفت و غرید
_من همونیم که قراره در این مدرسه رو گل بگیره و شماها رو بفرسته پی سبزی پاک کردن.
مچ دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند.. با تقلا گفتم
_ولم کن اهورا... اه ولم کن کیفم بالاست. نمیشنوی؟... اهورا... اصلا به تو چه؟
وسط حیاط ایستاد. با خشم نگاهم کرد و گفت
_تو چی کم داشتی که اومدی اینجا آشغال جمع کن شدی مگه من پول نفرستادم برات!
مثل خودش با عصبانیت گفتم
_من به پول تو دست نزدم. دلیلی نداره پول واسم بفرستی.دیگه صاحب اختیارمم نیستی پس به تو ربطی نداره که من کجا و چی کار میکنم!
رومو اون ور کردم تا برگردم که بازوم و گرفت و باز دنبال خودش کشوند و با فک قفل شده غرید
_به خوابت ببینی.. فکر کردی بزرگ شدی دختره ی احمق؟
با پوزخند گفتم
_کار برای من عار نیست برای تو عاره اهورا چون همیشه از جیب بابات خوردی و بهترین لباسا رو پوشیدی!کارای بزرگ بخوای بکنی باید شرافتت و بذاری کنار من ترجیح میدم کلفتی کنم تا اینکه برم هر جا و هر کس به خاطر مطلقه بودنم به چشم یه هرزه نگام کنه.
با این حرفم متوقف شد. لبمو گاز گرفتم و تازه فهمیدم چی گفتم.
چشماش و ریز کرد و گفت
_چی گفتی؟
با ماستمالی گفتم
_هیچی... منظوری نداشتم.
نفس عمیقی کشید و گفت
_تا روی سگم بالا نیومده میگی کی همچین زری زده.
🍁 🍁 🍁 🍁
_نظافت؟
سرمو عین مجرما پایین انداختم که بی هوا داد زد
_یه دختر بچه رو گذاشتین اینجا نظافت کنه؟
نالیدم
_الم شنگه راه ننداز اهورا. من بچه نیستم خودم خواستم کار کنم.
_چی کار کنی؟نظافت مدرسه؟مگه تو...
مدیر مدرسمون خانم آزاد وسط حرفش پرید
_آقای محترم صداتو بیار پایین.اصلا شما کی باشی؟
اهورا یه قدم جلو رفت و غرید
_من همونیم که قراره در این مدرسه رو گل بگیره و شماها رو بفرسته پی سبزی پاک کردن.
مچ دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند.. با تقلا گفتم
_ولم کن اهورا... اه ولم کن کیفم بالاست. نمیشنوی؟... اهورا... اصلا به تو چه؟
وسط حیاط ایستاد. با خشم نگاهم کرد و گفت
_تو چی کم داشتی که اومدی اینجا آشغال جمع کن شدی مگه من پول نفرستادم برات!
مثل خودش با عصبانیت گفتم
_من به پول تو دست نزدم. دلیلی نداره پول واسم بفرستی.دیگه صاحب اختیارمم نیستی پس به تو ربطی نداره که من کجا و چی کار میکنم!
رومو اون ور کردم تا برگردم که بازوم و گرفت و باز دنبال خودش کشوند و با فک قفل شده غرید
_به خوابت ببینی.. فکر کردی بزرگ شدی دختره ی احمق؟
با پوزخند گفتم
_کار برای من عار نیست برای تو عاره اهورا چون همیشه از جیب بابات خوردی و بهترین لباسا رو پوشیدی!کارای بزرگ بخوای بکنی باید شرافتت و بذاری کنار من ترجیح میدم کلفتی کنم تا اینکه برم هر جا و هر کس به خاطر مطلقه بودنم به چشم یه هرزه نگام کنه.
با این حرفم متوقف شد. لبمو گاز گرفتم و تازه فهمیدم چی گفتم.
چشماش و ریز کرد و گفت
_چی گفتی؟
با ماستمالی گفتم
_هیچی... منظوری نداشتم.
نفس عمیقی کشید و گفت
_تا روی سگم بالا نیومده میگی کی همچین زری زده.
🍁 🍁 🍁 🍁
۹.۱k
۱۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.