رمان جدید ( دو رگه)
نسیم زیبای صبحگاهی به صورتش میزد
دختری با موهای دو رنگ که نصفش سفید و نصفش مشکی بود و چشمانی ابی و صورتی رنگ پریده و لباسی نقره ای و با بال هایی به شکل بال های فرشتگان کنار پسری تکیه داده بود بالای تپه ای کنار درخت
پسر هم مثل او بود موهایی سفید و مشکی داشت و چشمانی ابی و بال هایی مثل فرشتگان،
هردو خواهر و برادر دوقلو بودند
اسم دختر رافائلا بود و اسم پسر رافائل هردو فرشته بودند قدرت شفا بخشی و نگهداری از حیوانات داشتند
ولی دو رگه بودند
پدرشان شاه شیاطین بود و جن زاد ولی مادرشان فرشته
و از اونجایی که فرشتگان جنسیت و جسم ندارند وقتی فرشته عاشق شاه شیاطین شد از خدا درخواست جسم زن پری کرد از او یک دختر و پسر دوقلو بچه دار شد ولی زمانی فرشتگان دیگه به او گفتند نباید پیش او باشد وگرنه پلید می شود
فرشته همراه با بچه هاش فرار کرد و با شاه پریزاد ها ازدواج کرد که او پاک و مهربان بود و از فرزندان دیگری دارد
رافائل از پدره اصلیش متنفر بود
چون روح او به سمت خوبی میرفت ولی خواهرش گاهی به پدر اصلیش سر میزد ولی فرشته ها مخالف بودن چون او شیطان بود هرکاری کنی بد بود
رافائلا:چرا دلت نمیخواد پدر رو ببینی به هرحال پدر ماست
رافائل اخم کرد و گفت من به یه شیطان نمیگم پدر
باهم از اونجا بلند شدند بال هاشون رو باز کردن بال هایی دو رنگ دقیقا مثل موهاشون سفید مشکی توی اسمون باهم پرواز کردند
رافائل : تاحالا اون مدرسه رو دیدی؟
رافائلا:کدوم مدرسه؟
مدرسه خوب ها و شرور ها یه قسمت برای بد هاست یه قسمتش برا خوب ها یه مدرسه انسانی تو دنیای قصه ها
واقعا دوست دارم ببینمش
رافائل موقع رفتن حواست باشه قلبتو به کسی ندی
و بعد رفت به سمت دیگری
چی؟ منظورت چیه؟
هیچی بیا بهت نشون بدم مدرسه کجاست
رفتند و رسیدند دم در دو مدرسه هم شکل با این تفاوت که مدرسه خوب ها مثل قصری سفید بود و مدرسه بعد ها قصری سیاه
خب چون ما خوبیم بهتره اول بری مدرسه خوب هارو ببینی بیا بریم
رفتند تو دانش اموز های قلعه خوبی شاهزاده ها و شاهدخت هایی زیبا بودند
پریان به انها تعظیم کردند و در را باز کردند
یک پری کوچک اومد جلو گفت:شما رو میبرم به اتاق مدیر
ته راه رو اتاقی بزرگ بود پری در زد
کسی گفت بیاین تو
و رفتند تو
مردی جذاب و قد بلند که موهایی سفید و چشمای ابی داشت و لباسی مثل شاهزاده ها پوشیده بود روی میز نشسته بود تا چشم رافائلا به او خورد انگار قلبش تپشش سریع شد
رافائل سلام کرد و گفت ما خواهر و برادر دوقلوییم من رافائلم و ایشون خواهرم رافائلا فرشته دو رگه هستیم یعنی نیمی از ما پریه و نیمی فرشته پدر ما شاه پریانه
رافائلا با تعجب نگاهش کرد!
مدیر مدرسه نگاهی به صورت رافائلا کرد و گفت :حتما شمارو قبول #کپی_نکنید
دختری با موهای دو رنگ که نصفش سفید و نصفش مشکی بود و چشمانی ابی و صورتی رنگ پریده و لباسی نقره ای و با بال هایی به شکل بال های فرشتگان کنار پسری تکیه داده بود بالای تپه ای کنار درخت
پسر هم مثل او بود موهایی سفید و مشکی داشت و چشمانی ابی و بال هایی مثل فرشتگان،
هردو خواهر و برادر دوقلو بودند
اسم دختر رافائلا بود و اسم پسر رافائل هردو فرشته بودند قدرت شفا بخشی و نگهداری از حیوانات داشتند
ولی دو رگه بودند
پدرشان شاه شیاطین بود و جن زاد ولی مادرشان فرشته
و از اونجایی که فرشتگان جنسیت و جسم ندارند وقتی فرشته عاشق شاه شیاطین شد از خدا درخواست جسم زن پری کرد از او یک دختر و پسر دوقلو بچه دار شد ولی زمانی فرشتگان دیگه به او گفتند نباید پیش او باشد وگرنه پلید می شود
فرشته همراه با بچه هاش فرار کرد و با شاه پریزاد ها ازدواج کرد که او پاک و مهربان بود و از فرزندان دیگری دارد
رافائل از پدره اصلیش متنفر بود
چون روح او به سمت خوبی میرفت ولی خواهرش گاهی به پدر اصلیش سر میزد ولی فرشته ها مخالف بودن چون او شیطان بود هرکاری کنی بد بود
رافائلا:چرا دلت نمیخواد پدر رو ببینی به هرحال پدر ماست
رافائل اخم کرد و گفت من به یه شیطان نمیگم پدر
باهم از اونجا بلند شدند بال هاشون رو باز کردن بال هایی دو رنگ دقیقا مثل موهاشون سفید مشکی توی اسمون باهم پرواز کردند
رافائل : تاحالا اون مدرسه رو دیدی؟
رافائلا:کدوم مدرسه؟
مدرسه خوب ها و شرور ها یه قسمت برای بد هاست یه قسمتش برا خوب ها یه مدرسه انسانی تو دنیای قصه ها
واقعا دوست دارم ببینمش
رافائل موقع رفتن حواست باشه قلبتو به کسی ندی
و بعد رفت به سمت دیگری
چی؟ منظورت چیه؟
هیچی بیا بهت نشون بدم مدرسه کجاست
رفتند و رسیدند دم در دو مدرسه هم شکل با این تفاوت که مدرسه خوب ها مثل قصری سفید بود و مدرسه بعد ها قصری سیاه
خب چون ما خوبیم بهتره اول بری مدرسه خوب هارو ببینی بیا بریم
رفتند تو دانش اموز های قلعه خوبی شاهزاده ها و شاهدخت هایی زیبا بودند
پریان به انها تعظیم کردند و در را باز کردند
یک پری کوچک اومد جلو گفت:شما رو میبرم به اتاق مدیر
ته راه رو اتاقی بزرگ بود پری در زد
کسی گفت بیاین تو
و رفتند تو
مردی جذاب و قد بلند که موهایی سفید و چشمای ابی داشت و لباسی مثل شاهزاده ها پوشیده بود روی میز نشسته بود تا چشم رافائلا به او خورد انگار قلبش تپشش سریع شد
رافائل سلام کرد و گفت ما خواهر و برادر دوقلوییم من رافائلم و ایشون خواهرم رافائلا فرشته دو رگه هستیم یعنی نیمی از ما پریه و نیمی فرشته پدر ما شاه پریانه
رافائلا با تعجب نگاهش کرد!
مدیر مدرسه نگاهی به صورت رافائلا کرد و گفت :حتما شمارو قبول #کپی_نکنید
۵۷.۵k
۲۰ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.