کیش و مات
کیش و مات
پارت 28
متین
با امیر غذا رو خوردیم انقدر خوشحال بودم که گفتم بزار به امیر حال بدم
متین : امروز شستن ظرفا با من
امیر :😂😂
متین : چرا میخندی
امیر : متین اصلا امروز ظرف نداریم یادت رفته غذا از بیرون سفارش دادیم
متین : 😂😂یادم نبود
امیر : زحمت کشیدی پهلوون
متین : خواهش میکنم
امیر و متین : 😂
دیانا
رفتم پیش ارسلان دیدم روی تخت خوابیده هیج وقت دلم نمیخواست توی اون وضع ببینمش صورتش زخمی بود دستش باند پیچی بود نا خداگاه زدم زیر گریه رفتم کنارش نشستم
دیانا : ارسلان منو ببخش، اصلا نباید جواب متین رو میدادم، ارسلان غلط کردم تو رو خدا جشمات و باز کن کاش الان من حای تو اینجا خوابیده بودم ارسلان جون من چشات رو باز کن
ارسلان
بهوش اومده بودم میخواستم زنگ پرستار رو بزنم که دیدن داره در اتاقم باز میشه حدس زدم دیانا باشه به خاطر همین خودم رو زدم به خواب وقتی حرفاش رو شنیدم دلم میخوایت منم گریه کنم ولی وقتی که گفت کاش من حای تو بودم چشام رو باز کردم ولی اون داست گریه میکرد کنار تخت و سرش رو گذاشته بود روی دستم من با اون یکی دستم سرش رو ناز کردم که وقتی سرش رو بلند کرد و منو دید منم لبخند زدم و پرید بغلم و منم محکم بغلش کردم اخ که چقدر مزه داد دلم برای بغل کردنش تنگ شده بود انقدر گریه کرده بود جشماش قرمز بود
ارسلان : دفعه اخرت باشه که اون مرواریدات میریزه، راستی تو چند دقیفه پیش گفتی ای کاش حای من بودی تو غلط میکنی ترجيح میدم خودم روی این تخت بخوابم تا تو
بعد این حرفم زد زیر خنده و اشکاش رو پاک کرد
دیانا : من میرم به بجه ها بگم بهشون اومدی زود میام
ارسلان : اوکی
پارت 28
متین
با امیر غذا رو خوردیم انقدر خوشحال بودم که گفتم بزار به امیر حال بدم
متین : امروز شستن ظرفا با من
امیر :😂😂
متین : چرا میخندی
امیر : متین اصلا امروز ظرف نداریم یادت رفته غذا از بیرون سفارش دادیم
متین : 😂😂یادم نبود
امیر : زحمت کشیدی پهلوون
متین : خواهش میکنم
امیر و متین : 😂
دیانا
رفتم پیش ارسلان دیدم روی تخت خوابیده هیج وقت دلم نمیخواست توی اون وضع ببینمش صورتش زخمی بود دستش باند پیچی بود نا خداگاه زدم زیر گریه رفتم کنارش نشستم
دیانا : ارسلان منو ببخش، اصلا نباید جواب متین رو میدادم، ارسلان غلط کردم تو رو خدا جشمات و باز کن کاش الان من حای تو اینجا خوابیده بودم ارسلان جون من چشات رو باز کن
ارسلان
بهوش اومده بودم میخواستم زنگ پرستار رو بزنم که دیدن داره در اتاقم باز میشه حدس زدم دیانا باشه به خاطر همین خودم رو زدم به خواب وقتی حرفاش رو شنیدم دلم میخوایت منم گریه کنم ولی وقتی که گفت کاش من حای تو بودم چشام رو باز کردم ولی اون داست گریه میکرد کنار تخت و سرش رو گذاشته بود روی دستم من با اون یکی دستم سرش رو ناز کردم که وقتی سرش رو بلند کرد و منو دید منم لبخند زدم و پرید بغلم و منم محکم بغلش کردم اخ که چقدر مزه داد دلم برای بغل کردنش تنگ شده بود انقدر گریه کرده بود جشماش قرمز بود
ارسلان : دفعه اخرت باشه که اون مرواریدات میریزه، راستی تو چند دقیفه پیش گفتی ای کاش حای من بودی تو غلط میکنی ترجيح میدم خودم روی این تخت بخوابم تا تو
بعد این حرفم زد زیر خنده و اشکاش رو پاک کرد
دیانا : من میرم به بجه ها بگم بهشون اومدی زود میام
ارسلان : اوکی
۳۱.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.