هت وارث

هـ؋ـت وارث🍷
Part30
حس خوبی نسبت به اینکه الان با یه گودزیلا توی خونه ام نداشتم .ازفکر و خیال بیرون اومدم و سمت خونه راهی شدم ،کم کم داشت زمستون میومد و هوا هم از حس و حال پاییز در میومد !
یه چند وقت دیگه سئول دیگه توی برفا غرق بود!
کریسمس هم نزدیک بود !
خدای من اولین کریسمسم توی این خونواده اس !
یعنی برا هم کادو میدن؟جشن میگیرن؟الان که فکر میکردم هیچی راجب این خونواده نمیدونستم ...راجب پدر ،داداش کوک ،عمو جیمین و جیهوپ ،عمو شوگا و جین و نامجون .انگار آریا متوجه اخم های توی همم شد .سمتم خم شد ،اروم با صدایی که توش هیچ نوع حسی رو نمیدیدم لب زد :
آریا:اخمات تو همه کوچولو !
با تردید سمتش برگشتم و گفتم:
ا/ت:ها؟
خندید ،از اون خنده های که جز جذابیت چیزی دیگه ی توش نبود .ایران از مردمش معلوم بود یه کشور زیبا و جذابی بود حتما !
جلو روم ایستاد و جلو روم خم شد .دستی روی بینیم کشید و گفت:
آریا:بخنده کوچولو !
انگار داشت به زبون مادریش حرف میزد .چه شیرین بود !
با چشمای گرد شده ام بهش زل زده بودم و محو اون نیشخند شده بودم .
کمرش رو صاف کرد و به سمت آشپز خونه رفت و گرم صحبت با آجوما شد .معلوم بود با آجوما خیلی خوبه ..
ادامه دارد
بچهههه ها من زنده ام 😊