پارت۶۲
پارت۶۲
*پرش زمانی به خونه پدرومادر تهیونگ*
مادرتهیونگ:خیلی خوشحالمون کردید که اومدین
یوری:خیلی ممنون لطف دارید
پدرتهیونگ:تهیونگ که اذیتت نمیکنه
یوری:عه پدرجان دلتون میاد اینجوری بگید مثل اون تو دنیا گیر نمیاد
تهیونگ:بله بله
برادرتهیونگ:تهیونگ واقعا خوش سلیقه اس
یوری:خجالتم ندید
اونشب خیلی حرف زدن و باهم وقت گذروندن ولی خواهر تهیونگ واقعا از ازدواج یوری و تهیونگ راضی نبود بعد از شام بود و یوری طرفارو جمع کرد و دید که خواهر تهیونگ میخواد ظرفارو بشوره
یوری:بزارین من بشورم
خواهر تهیونگ که بدش هم نمیومد به راحتی قبول کرد و یوری یکمی ناراحت شد از رفتار های خواهر تهیونگ و احساس بدی بهش دست داد اون داشت ظرفا و میشست که خواهر تهیونگ اومد تو اشپزخونه
خواهر تهیونگ:این دیگه چه جور ظرف شستنیه ها اصن بلدی ولش کن خودم میشورم و یوری و زد کنار
خواهر تهیونگ الکی از یوری ایراد میگرفت همینطور که داد و بیداد میکرد تهیونگ اومد تو اشپزخونه
تهیونگ:چخبره اینجا ها
برادرتهیونگ:چیشده
خواهر تهیونگ:اصلا بلد نیست ظرف بشوره تازه پررویی هم میکنه
یوری:من اصن روی حرف تو حرف زدم
خواهرتهیونگ:اره
تهیونگ:خیلیمخوب شسته چرا الکی ایراد میگیری
یوری:یکی نیست همین و بگه
که خواهر تهیونگ یکی زد توی گوش یوری کا یوری افتاد روی زمین
خواهر تهیونگ:خیلی بی ادبی
تهیونگ:بسته واقعا این چه وضعشه هان (داد)
و دست یوری و گرفت و وسایلشون و برداشت
تهیونگ:مامان بابا ممنونم از مهمون نوازی خب دیگه ما میریم
و سریع از اونجا خارج شدن
تهیونگ:یوری اروم باش گریه نکن
یوری:اخه منکاری نکردم
تهیونگ:دیگه نمیذارم بیای اینجا باشه بیا بریم خونه
یوری:اهوم
و سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردن یوری خوابش برده بود و تهیونگ نمیخواست بیدارش کنه پس بغلش کرد و بردش بالا و گذاشتش روی تخت تا بخوابه
..........
*پرش زمانی به خونه پدرومادر تهیونگ*
مادرتهیونگ:خیلی خوشحالمون کردید که اومدین
یوری:خیلی ممنون لطف دارید
پدرتهیونگ:تهیونگ که اذیتت نمیکنه
یوری:عه پدرجان دلتون میاد اینجوری بگید مثل اون تو دنیا گیر نمیاد
تهیونگ:بله بله
برادرتهیونگ:تهیونگ واقعا خوش سلیقه اس
یوری:خجالتم ندید
اونشب خیلی حرف زدن و باهم وقت گذروندن ولی خواهر تهیونگ واقعا از ازدواج یوری و تهیونگ راضی نبود بعد از شام بود و یوری طرفارو جمع کرد و دید که خواهر تهیونگ میخواد ظرفارو بشوره
یوری:بزارین من بشورم
خواهر تهیونگ که بدش هم نمیومد به راحتی قبول کرد و یوری یکمی ناراحت شد از رفتار های خواهر تهیونگ و احساس بدی بهش دست داد اون داشت ظرفا و میشست که خواهر تهیونگ اومد تو اشپزخونه
خواهر تهیونگ:این دیگه چه جور ظرف شستنیه ها اصن بلدی ولش کن خودم میشورم و یوری و زد کنار
خواهر تهیونگ الکی از یوری ایراد میگرفت همینطور که داد و بیداد میکرد تهیونگ اومد تو اشپزخونه
تهیونگ:چخبره اینجا ها
برادرتهیونگ:چیشده
خواهر تهیونگ:اصلا بلد نیست ظرف بشوره تازه پررویی هم میکنه
یوری:من اصن روی حرف تو حرف زدم
خواهرتهیونگ:اره
تهیونگ:خیلیمخوب شسته چرا الکی ایراد میگیری
یوری:یکی نیست همین و بگه
که خواهر تهیونگ یکی زد توی گوش یوری کا یوری افتاد روی زمین
خواهر تهیونگ:خیلی بی ادبی
تهیونگ:بسته واقعا این چه وضعشه هان (داد)
و دست یوری و گرفت و وسایلشون و برداشت
تهیونگ:مامان بابا ممنونم از مهمون نوازی خب دیگه ما میریم
و سریع از اونجا خارج شدن
تهیونگ:یوری اروم باش گریه نکن
یوری:اخه منکاری نکردم
تهیونگ:دیگه نمیذارم بیای اینجا باشه بیا بریم خونه
یوری:اهوم
و سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردن یوری خوابش برده بود و تهیونگ نمیخواست بیدارش کنه پس بغلش کرد و بردش بالا و گذاشتش روی تخت تا بخوابه
..........
۲.۵k
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.