پارت۶۰
پارت۶۰
تهیونگ:یوری
یوری:جانم
تهیونگ:برای فردا مامانم گفته که بریم پیششون میخوای بریم
یوری:اره روشون و زمین ننداز بگو میایم
تهیونگ:باشه
یوری: تهیونگا من خستم میرم بخوابم
تهیونگ:باشه شبت بخیر
*پرش زمانی به فردا*
ویو یوری
امروز باید میرفتیم پیش پدرو مادر تهیونگ بلند شدم یه دوش گرفتم و موهام و خشک کردم و رفتم پایین یه صبحونه درست کردم و منتظر تهیونگ موندم تا بیاد که گوشیم زنگ خورد دیدم مامانمه
یوری:الو
مادریوری:سلام دخترم
یوری:سلام چطورید خوبین
مادریوری:ممنون شما خوب باشید ماهم خوبیم چه خبر چیکارا میکنین
یوری:هیچی سلامتی راحت رسیدین
مادریوری:اره دخترم راحت رسیدیم
یوری:خوبه ماهم امروز و دعوت خانواده تهیونگ هستیم و قراره که بریم
مادریوری:خب به سلامتی مین سو اصن دلش نمیخواست برگرده خونه خیلی ناراحته
یوری:خاله اینا همونجا خونه هستن یا رفتن
مادریوری:نه همینجا پیش خودمونن مین سو هم یه جا نشسته و پاهاشو بغل کرده و لباسایی که تو براش گرفتی و پوشیده و اجازه نمیده کسی به تب لتش دست بزنه هرچیسوک هون و مین سوک و ووجین و یوجین میرن پیشش تا باهاش بازی کنن از این حال درش بیارن میگهنه من فقط و فقط خاله و عمورو میخوام خالت هم کهنمیتونه نزدیکش بشه
یوری:ای خدا من قربونش برم مامان گوشی و بده دستش
مادریوری: باشه عزیزم ازمن فعلا خدانگهدار
و گوشی و به مین سو داد
یوری:سلام عشق خاله
مین سو:سلام خاله جونم خوبی خیلی دلم براتون تنگ شده(بغض)
یوری:قربونت برم منم دلم براتون تنگ شده ولی یه ۶.۷ماه دیگه دوباره همو میبینیم تو باید مراقب خودت باشی و با تب لتت بازی کن و بگو ببرنت بیرون منم بهشون میگم که حواسشون بهت باشه و اذیتت نکنن
مین سو:خاله اینجا اصن بهم خوش نمیگذره همه ادم بزرگن من همبازی ندارم سوک هون و مین سوک و ووجین و یوجین هم خودشون میرن بیرون و خوش میگذرونن هیچکس حواسش بهم نیست من تورو میخوام تو خیلی باهام خوب بودی همش میبردیم بیرون ولی اینا نه همشون سرشون تو کاره خودشونه
یوری:عشقم من بهشون میگم ببرنت بیرون و برید شهربازی و شام هم برید بیرون و برات وسیله بخرن تا از این حال و احوال دربیای ولی قول بده مراقب خودت باشی تا وقتی دوباره هم و دیدیم باشه من به خاله سویون میگم اون ببرتت بیرون خوبه
مین سو:اره ممنون خاله قشنگم
یوری: قربونت برم مراقب خودت باش گوشی و بده به مامانم حالا
مین سو:باشه خدانگهدار
و گوشی و به مامان یوری داد و اوناهم حرف زدن و یوری گفت مین سو به همراه خاله سویون برن بیرون و خوش بگذرونن و بعدا زنگ میزنه و میپرسه و بعد خداحافظی کردن و گوشی و قط کرد که همون موقع هم تهیونگ بیدار شد و اومد پایین
..........
تهیونگ:یوری
یوری:جانم
تهیونگ:برای فردا مامانم گفته که بریم پیششون میخوای بریم
یوری:اره روشون و زمین ننداز بگو میایم
تهیونگ:باشه
یوری: تهیونگا من خستم میرم بخوابم
تهیونگ:باشه شبت بخیر
*پرش زمانی به فردا*
ویو یوری
امروز باید میرفتیم پیش پدرو مادر تهیونگ بلند شدم یه دوش گرفتم و موهام و خشک کردم و رفتم پایین یه صبحونه درست کردم و منتظر تهیونگ موندم تا بیاد که گوشیم زنگ خورد دیدم مامانمه
یوری:الو
مادریوری:سلام دخترم
یوری:سلام چطورید خوبین
مادریوری:ممنون شما خوب باشید ماهم خوبیم چه خبر چیکارا میکنین
یوری:هیچی سلامتی راحت رسیدین
مادریوری:اره دخترم راحت رسیدیم
یوری:خوبه ماهم امروز و دعوت خانواده تهیونگ هستیم و قراره که بریم
مادریوری:خب به سلامتی مین سو اصن دلش نمیخواست برگرده خونه خیلی ناراحته
یوری:خاله اینا همونجا خونه هستن یا رفتن
مادریوری:نه همینجا پیش خودمونن مین سو هم یه جا نشسته و پاهاشو بغل کرده و لباسایی که تو براش گرفتی و پوشیده و اجازه نمیده کسی به تب لتش دست بزنه هرچیسوک هون و مین سوک و ووجین و یوجین میرن پیشش تا باهاش بازی کنن از این حال درش بیارن میگهنه من فقط و فقط خاله و عمورو میخوام خالت هم کهنمیتونه نزدیکش بشه
یوری:ای خدا من قربونش برم مامان گوشی و بده دستش
مادریوری: باشه عزیزم ازمن فعلا خدانگهدار
و گوشی و به مین سو داد
یوری:سلام عشق خاله
مین سو:سلام خاله جونم خوبی خیلی دلم براتون تنگ شده(بغض)
یوری:قربونت برم منم دلم براتون تنگ شده ولی یه ۶.۷ماه دیگه دوباره همو میبینیم تو باید مراقب خودت باشی و با تب لتت بازی کن و بگو ببرنت بیرون منم بهشون میگم که حواسشون بهت باشه و اذیتت نکنن
مین سو:خاله اینجا اصن بهم خوش نمیگذره همه ادم بزرگن من همبازی ندارم سوک هون و مین سوک و ووجین و یوجین هم خودشون میرن بیرون و خوش میگذرونن هیچکس حواسش بهم نیست من تورو میخوام تو خیلی باهام خوب بودی همش میبردیم بیرون ولی اینا نه همشون سرشون تو کاره خودشونه
یوری:عشقم من بهشون میگم ببرنت بیرون و برید شهربازی و شام هم برید بیرون و برات وسیله بخرن تا از این حال و احوال دربیای ولی قول بده مراقب خودت باشی تا وقتی دوباره هم و دیدیم باشه من به خاله سویون میگم اون ببرتت بیرون خوبه
مین سو:اره ممنون خاله قشنگم
یوری: قربونت برم مراقب خودت باش گوشی و بده به مامانم حالا
مین سو:باشه خدانگهدار
و گوشی و به مامان یوری داد و اوناهم حرف زدن و یوری گفت مین سو به همراه خاله سویون برن بیرون و خوش بگذرونن و بعدا زنگ میزنه و میپرسه و بعد خداحافظی کردن و گوشی و قط کرد که همون موقع هم تهیونگ بیدار شد و اومد پایین
..........
۳۵۰
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.