فیک(سرنوشت )پارت ۹۸
فیک(سرنوشت )پارت ۹۸
جونگ کوک ویو
می سون: چشم سرورم..من آلیس رو درست بعدی فرار کردن از قصر پیدا کردم..دخترم مایا تو قصر خاندان کیم خدمتکار بود و دوست صمیمی آلیس..آلیس رو با مایا دیده بودم..و مث مایا دوسش دارم..
اون شب حالش خیلی بد بود..و فردا اون شب مین جون به دنیا اومد..آلیس نمیخاست برگرده به قصر و منم نخاستم مجبورش کنم..
چون نمیتونستم تنها ولش کنم..به خونهم آوردمش..من آلیس و مین جون ۸ سال رو همنجا باهم زندگی کردیم..
جونگ کوک: آلیس با کسی بود؟؟
می سون: میتونم با اطمینان کامل بگم..نه..هیچوقت..پسرای زیادی بهش پیشنهاد دادن اما آلیس همشون رو نادیده گرفت..
جونگ کوک: تو این مدت چیکار کرد
می سون: همش حواسش به مین جون بود..
جونگ کوک: کسی اذیتش کرد
می سون: متاسفانه کردش..چندباری موقع رد کردن پيشنهاد یه پسره..اون پسره شروع کرد به اذیت کردن آلیس..اما بعدی مدتی دیگه ناپدید شد..
جونگ کوک: نمیدونین کجاست
می سون: نه..
جونگ کوک: میتونم مطمئن بشم که آلیس بهم خیانت نکرده؟
می سون: میتونم به جونم قسم بخورم..آلیس بهت خیانت نکرده..و مین جون پسر خودتونه..۴ روز دیگه ۸ سالش میشه..
جونگ کوک: ۴ روز دیگه
می سون: اوهوم..۴ روز دیگه..
جونگ کوک: میخاین باهامون به قصر دیدن آلیس برین..
می سون: معذرت میخام..اما الان نمیتونم..با اینکه میخام اما نمیتونم تو اون وضعیت ببینمش.
جونگ کوک: هرموقع خاستین میتونین بیاین..شما مراقب آلیس و مین جون بودین الانم حق دارین تا من مراقب شما باشم..
می سون: ممنون سرورم..اما نیاز نیس..چند روز دیگه منم از این دنیا میرم..
جونگ کوک: لطفا این حرف رو نزنین
می سون: شنیدن حقیقت تلخه..
جونگ کوک: آره....خب..خیلی خیلی زیاد ممنون..من باید برم..
تا خاست تعظيم کنه..مانعش شدم..سرم رو به چپ و راست تکون دادم
جونگ کوک: بیشتر از این من رو شرمنده خود نکنین
می سون: این چه حرفیه سرورم
جونگ کوک: و باهام راحت باشین..
کمک کردم که از تپه بالا بره نزدیک خونه دستش رو ول کردم و دست مین جون رو گرفتم..
مین جون: مامان بزرگ شما باهامون نمیرین
می سون:الان نه عزیزم..نمیتونم اینجا رو ول کنم..اما به مامانت بگو..به دیدنش میام..
مین جون: کاش میشد میرفتی..اما میدونم اينجا رو چقدر دوس داری..پس زود زود به دیدن مون بیاین..منو مامانم دیدنتون میایم.
می سون: باشه..
مین جون سری خم کرد و راه افتادم..
اون خیلی باهوش بود میدونست با کی چجوری حرف بزنه..میدونست به کی چجوری احترام بزاره..من مدیون آلیسم واسه اینکه مین جون رو خیلی خوب بزرگ کرده..
جونگ کوک: میتونی بابا صدام کنی
مین جون: پس این سوءتفاهم تموم شد
لبخندی زدم و گفتم
جونگ کوک: آره
مین جون: خوشحالم..منم تونستم کاری انجام بدم تا شما و مامان یجا بشین.
جونگ کوک: و اینکه باهام رسمی حرف نزن..
مین جون:سعیم رو میکنم
..
سوار ماشین شدیم..دوباره راه اومده رو رفتیم ..
حیاط قصر از ماشین پیاده شدیم..دوباره دستش رو گرفتم هوا تاریک شده بود.. و ستاره ها نمایان..هوا یه کوچولو سرد بود..
وارد قصر شدیم که سالن و راهرو خالی بود..بهش نگاه کردم انگار بیقرار بود..از پله ها بالا رفتيم..روبرو در اتاق که آلیس توش بود وایستادیم..نگاهی بهم انداختیم..
دستگیره در رو فشار دادم..و رفتیم تو.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
شرط نمیزارم
چون بنده یه کوچولو مریضه..
هرموقع تونستم و از این پارت به قدر کافی حمایت شده بود بعدیو میزارم.
جونگ کوک ویو
می سون: چشم سرورم..من آلیس رو درست بعدی فرار کردن از قصر پیدا کردم..دخترم مایا تو قصر خاندان کیم خدمتکار بود و دوست صمیمی آلیس..آلیس رو با مایا دیده بودم..و مث مایا دوسش دارم..
اون شب حالش خیلی بد بود..و فردا اون شب مین جون به دنیا اومد..آلیس نمیخاست برگرده به قصر و منم نخاستم مجبورش کنم..
چون نمیتونستم تنها ولش کنم..به خونهم آوردمش..من آلیس و مین جون ۸ سال رو همنجا باهم زندگی کردیم..
جونگ کوک: آلیس با کسی بود؟؟
می سون: میتونم با اطمینان کامل بگم..نه..هیچوقت..پسرای زیادی بهش پیشنهاد دادن اما آلیس همشون رو نادیده گرفت..
جونگ کوک: تو این مدت چیکار کرد
می سون: همش حواسش به مین جون بود..
جونگ کوک: کسی اذیتش کرد
می سون: متاسفانه کردش..چندباری موقع رد کردن پيشنهاد یه پسره..اون پسره شروع کرد به اذیت کردن آلیس..اما بعدی مدتی دیگه ناپدید شد..
جونگ کوک: نمیدونین کجاست
می سون: نه..
جونگ کوک: میتونم مطمئن بشم که آلیس بهم خیانت نکرده؟
می سون: میتونم به جونم قسم بخورم..آلیس بهت خیانت نکرده..و مین جون پسر خودتونه..۴ روز دیگه ۸ سالش میشه..
جونگ کوک: ۴ روز دیگه
می سون: اوهوم..۴ روز دیگه..
جونگ کوک: میخاین باهامون به قصر دیدن آلیس برین..
می سون: معذرت میخام..اما الان نمیتونم..با اینکه میخام اما نمیتونم تو اون وضعیت ببینمش.
جونگ کوک: هرموقع خاستین میتونین بیاین..شما مراقب آلیس و مین جون بودین الانم حق دارین تا من مراقب شما باشم..
می سون: ممنون سرورم..اما نیاز نیس..چند روز دیگه منم از این دنیا میرم..
جونگ کوک: لطفا این حرف رو نزنین
می سون: شنیدن حقیقت تلخه..
جونگ کوک: آره....خب..خیلی خیلی زیاد ممنون..من باید برم..
تا خاست تعظيم کنه..مانعش شدم..سرم رو به چپ و راست تکون دادم
جونگ کوک: بیشتر از این من رو شرمنده خود نکنین
می سون: این چه حرفیه سرورم
جونگ کوک: و باهام راحت باشین..
کمک کردم که از تپه بالا بره نزدیک خونه دستش رو ول کردم و دست مین جون رو گرفتم..
مین جون: مامان بزرگ شما باهامون نمیرین
می سون:الان نه عزیزم..نمیتونم اینجا رو ول کنم..اما به مامانت بگو..به دیدنش میام..
مین جون: کاش میشد میرفتی..اما میدونم اينجا رو چقدر دوس داری..پس زود زود به دیدن مون بیاین..منو مامانم دیدنتون میایم.
می سون: باشه..
مین جون سری خم کرد و راه افتادم..
اون خیلی باهوش بود میدونست با کی چجوری حرف بزنه..میدونست به کی چجوری احترام بزاره..من مدیون آلیسم واسه اینکه مین جون رو خیلی خوب بزرگ کرده..
جونگ کوک: میتونی بابا صدام کنی
مین جون: پس این سوءتفاهم تموم شد
لبخندی زدم و گفتم
جونگ کوک: آره
مین جون: خوشحالم..منم تونستم کاری انجام بدم تا شما و مامان یجا بشین.
جونگ کوک: و اینکه باهام رسمی حرف نزن..
مین جون:سعیم رو میکنم
..
سوار ماشین شدیم..دوباره راه اومده رو رفتیم ..
حیاط قصر از ماشین پیاده شدیم..دوباره دستش رو گرفتم هوا تاریک شده بود.. و ستاره ها نمایان..هوا یه کوچولو سرد بود..
وارد قصر شدیم که سالن و راهرو خالی بود..بهش نگاه کردم انگار بیقرار بود..از پله ها بالا رفتيم..روبرو در اتاق که آلیس توش بود وایستادیم..نگاهی بهم انداختیم..
دستگیره در رو فشار دادم..و رفتیم تو.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
شرط نمیزارم
چون بنده یه کوچولو مریضه..
هرموقع تونستم و از این پارت به قدر کافی حمایت شده بود بعدیو میزارم.
۳۴.۰k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.