فیک(سرنوشت )پارت ۹۷
فیک(سرنوشت )پارت ۹۷
جونگ کوک ویو
کنار پنجره ماشین نشسته بود سکوت اختیار کرده بود..نگاهی به نیم رُخش انداختم..اشکاش دونه دونه روی دستش میچکید..اما اون خیلی قوی بود..چون نمیزاشت حتی من صدای گریه ش رو بیشنوم..
دستم رو به سمتش دراز کردم..و بعدش کشیدم به سمت خودم..تا محکم بغلش کردم.. که صدای هق هقش بلند شد..
جونگ کوک: گریه کن...خودت رو راحت کن..نترس من اینجام
با صدای لرزون بچهگونش گفت
مین جون: من اونقدر هم قوی نيستم..میترسم واقعا میترسم مامانم تنهام بزاره..میترسم که بره میترسم که فکر کنه من بزرگ شدم و تنهام بزاره...میترسم..بابا..میترسم..خیلی..
دستای کوچیکش رو دوری کمرم حلقه کرد و محکم فشار داد..
من همیشه منتظر همچون روزی بودم..روزی که بهم بگه بابا..بلاخره روزش رسید..اما خوشحال نیستم..چون نمیتونم به خود این باور رو بدم که اون واقعا پسر منه..از خودم واسه این طرز فکرم متنفر بودم..اما راهی نبود..
دستاش شل شد..کمی عقب رفت..
مین جون: معذرت میخام..نباید بابا صداتون میکردم.
سریع اشکام رو پاک کردم و گفتم
جونگ کوک: اشکالی نداره..
نگاهی به جاده های شلوغ شهر انداختم که گفت.
مین جون: آخر این جاده..دیگه نمیشه با ماشین رفت..باید پیاده شیم....
جونگ کوک: باشه..
ماشین گوشهی جاده ایستاد..پارچه مشکی رو دوری صورتم بستم..و از ماشین پیاده شدم..
از من جلوتر راه افتاد..
وارد یه کوچه شد..و بالا رفت..و بعدی تموم کردن اون کوچه..وارد یه مکان سبز شدیم..که بیشتر شبیه به بهشت بود..
و یه خونه رو بلندی تپه..
تا خونه رو دید به سمتش دوید..که منم مجبور شدم بدوم..
هرقدر نزدیک تر شدیم..میتونستم اونی که جلو در خونه نشسته رو تشخیص بدم یه پيرزن بود..مین جون تا دیدیش دستاش رو باز کرد که اون خانمم با آغوش باز از مین جون استقبال کرد..نمیدونم بهم چی گفتن که لحظهی تو آغوش هم اشک ریختن..
مین جون از خانمه جدا شد و گفت
مین جون: مامان بزرگ..شاهزاده دوم..بابام..
دوباره با کلمه بابا قلبم ذوب شد..
خانمه تا فهمید من کیم..تعظیم کرد..کنارش رفتم و دستم رو روی شونش گذاشتم و بلند کردم
جونگ کوک: نیاز نیس..
می سون: چرا سرورم..خوشحالم از دیدنتون..
جونگ کوک: مین جون منو آورد اینجا..گفت اینجا تنها جایه که میتونم مطمئن شم آلیس بهم خیانت نکرده...
می سون: آلیس کجاست
مین جون: مامانم زخمی شده..حالش خیلی بد بود..
می سون: سرورم پس شما اینجا؟؟
مین جون: مامان بزرگ میشه درمورد این ۸ سال بگی
جونگ کوک: میخام بدونم این ۸ سال آلیس کجا بود با کی بود...
می سون: بفرمایید بیاید تو.. باهم حرف بزنیم
جونگ کوک: ممنون..مین جون تو همنجا وایسا..منو خانم می سون باهم حرف میزنیم..و بعدش دوباره برمیگردیم قصر..
مین جون: بله..
جونگ کوک: خونه نه..میشه برم نزدیک اون درخت
می سون: البته..
دنبال خانم می سون راه افتادم..نزدیک درخت ایستاد کنارش ایستادم..
اما انگار نمیدوست از چی بگه..
جونگ کوک: لطفا راحت باشین
می سون: نمیدونم چی بگم از کجا شروع کنم
جونگ کوک: از همون اول که آلیس رو پیدا کردی.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
جونگ کوک ویو
کنار پنجره ماشین نشسته بود سکوت اختیار کرده بود..نگاهی به نیم رُخش انداختم..اشکاش دونه دونه روی دستش میچکید..اما اون خیلی قوی بود..چون نمیزاشت حتی من صدای گریه ش رو بیشنوم..
دستم رو به سمتش دراز کردم..و بعدش کشیدم به سمت خودم..تا محکم بغلش کردم.. که صدای هق هقش بلند شد..
جونگ کوک: گریه کن...خودت رو راحت کن..نترس من اینجام
با صدای لرزون بچهگونش گفت
مین جون: من اونقدر هم قوی نيستم..میترسم واقعا میترسم مامانم تنهام بزاره..میترسم که بره میترسم که فکر کنه من بزرگ شدم و تنهام بزاره...میترسم..بابا..میترسم..خیلی..
دستای کوچیکش رو دوری کمرم حلقه کرد و محکم فشار داد..
من همیشه منتظر همچون روزی بودم..روزی که بهم بگه بابا..بلاخره روزش رسید..اما خوشحال نیستم..چون نمیتونم به خود این باور رو بدم که اون واقعا پسر منه..از خودم واسه این طرز فکرم متنفر بودم..اما راهی نبود..
دستاش شل شد..کمی عقب رفت..
مین جون: معذرت میخام..نباید بابا صداتون میکردم.
سریع اشکام رو پاک کردم و گفتم
جونگ کوک: اشکالی نداره..
نگاهی به جاده های شلوغ شهر انداختم که گفت.
مین جون: آخر این جاده..دیگه نمیشه با ماشین رفت..باید پیاده شیم....
جونگ کوک: باشه..
ماشین گوشهی جاده ایستاد..پارچه مشکی رو دوری صورتم بستم..و از ماشین پیاده شدم..
از من جلوتر راه افتاد..
وارد یه کوچه شد..و بالا رفت..و بعدی تموم کردن اون کوچه..وارد یه مکان سبز شدیم..که بیشتر شبیه به بهشت بود..
و یه خونه رو بلندی تپه..
تا خونه رو دید به سمتش دوید..که منم مجبور شدم بدوم..
هرقدر نزدیک تر شدیم..میتونستم اونی که جلو در خونه نشسته رو تشخیص بدم یه پيرزن بود..مین جون تا دیدیش دستاش رو باز کرد که اون خانمم با آغوش باز از مین جون استقبال کرد..نمیدونم بهم چی گفتن که لحظهی تو آغوش هم اشک ریختن..
مین جون از خانمه جدا شد و گفت
مین جون: مامان بزرگ..شاهزاده دوم..بابام..
دوباره با کلمه بابا قلبم ذوب شد..
خانمه تا فهمید من کیم..تعظیم کرد..کنارش رفتم و دستم رو روی شونش گذاشتم و بلند کردم
جونگ کوک: نیاز نیس..
می سون: چرا سرورم..خوشحالم از دیدنتون..
جونگ کوک: مین جون منو آورد اینجا..گفت اینجا تنها جایه که میتونم مطمئن شم آلیس بهم خیانت نکرده...
می سون: آلیس کجاست
مین جون: مامانم زخمی شده..حالش خیلی بد بود..
می سون: سرورم پس شما اینجا؟؟
مین جون: مامان بزرگ میشه درمورد این ۸ سال بگی
جونگ کوک: میخام بدونم این ۸ سال آلیس کجا بود با کی بود...
می سون: بفرمایید بیاید تو.. باهم حرف بزنیم
جونگ کوک: ممنون..مین جون تو همنجا وایسا..منو خانم می سون باهم حرف میزنیم..و بعدش دوباره برمیگردیم قصر..
مین جون: بله..
جونگ کوک: خونه نه..میشه برم نزدیک اون درخت
می سون: البته..
دنبال خانم می سون راه افتادم..نزدیک درخت ایستاد کنارش ایستادم..
اما انگار نمیدوست از چی بگه..
جونگ کوک: لطفا راحت باشین
می سون: نمیدونم چی بگم از کجا شروع کنم
جونگ کوک: از همون اول که آلیس رو پیدا کردی.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
۲۴.۰k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.