خان زاده پارت293
#خان_زاده #پارت293
مغموم نگاهم و به اهورا دوختم که تند برای طرفداری از مونس گفت
_چرا می خواید روی کوتاهی خودتون سرپوش بزارید و همه چیزو بندازید تقصیر یه بچه بی گناه؟شما خودتون سهل انگاری کردید و نبردیدش پایگاه سلامت روستا تا واکسن 18 ماهگی فلج اطفالش رو بزنه! شما مسبب مرگ پسره منید.
اینقدر در صدای اهورا تحکم و جدیت موج می زد که کسی جرعت نکرد حرفی بزنه...
زنیکه عفریطه می خواد همه چیزو بندازه تقصیره یه نوزاد بیچاره!
آخه مگه چه قدر یه نفر می تونه بی رحم باشه که حتی به یه نوزاد هم رحم نکنه؟!
اهورا به سمتم اومد و مونس و بغل گرفت.
رو به همه با غیظ گفت
_این بچه دختره منه...از این به بعد هرکی درموردش چرت و پرت بگه با من طرفه، حتی شما مامان!
مامانش سرش و پایین انداخت و چیزی نگفت که اینبار ارباب از جاش بلند شد و جدی گفت
_ما قبول داریم که این بچه دختره تو اما هرچی نباشه یه جنس مونث...وارث من باید پسر باشه!
اهورا زهرخندی زد و عصبی زمزمه کرد
_خب چی کار کنم؟نمی تونم که این بچه رو تبدیل به پسر کنم!
با حرف بعدی ارباب رسما وا رفتم و پاهام شل شد.
_دوباره ازدواج می کنی و برای من وارث میاری...حق انتخاب رو هم به خودت میدم...مهتاب یا آیلین! فرقی نداره،چیزی که من از تو می خوام یه وارثه...اگه قبول کنی و دوباره با یکی شون ازدواج کنی تمام داراییمم رو بهت می بخشم.
همه خشک شون زده بود...از جمله خوده اهورا!
مادرش زودتر از همه به حرف اومد و گفت
_اما ارباب آیلین ک...
ارباب میون کلامش پرید
_هیس! تو هیچی نگو...آیلین با آوردن این دختر ثابت کرد که اجاقش کور نیست...پس بهتره تو هم دخالت نکنی...من حق انتخاب رو به اهورا دادم.
درمونده به اهورا زل زدم.
اصلا حرفای ارباب درمورد وارث برام مهم نبودش.
تنها چیزی که برام اهمیت داشت انتخاب اهورا بود...
یعنی مهتاب رو انتخاب می کرد؟؟
🍁 🍁 🍁
🍁 🍁 🍁 🍁
مغموم نگاهم و به اهورا دوختم که تند برای طرفداری از مونس گفت
_چرا می خواید روی کوتاهی خودتون سرپوش بزارید و همه چیزو بندازید تقصیر یه بچه بی گناه؟شما خودتون سهل انگاری کردید و نبردیدش پایگاه سلامت روستا تا واکسن 18 ماهگی فلج اطفالش رو بزنه! شما مسبب مرگ پسره منید.
اینقدر در صدای اهورا تحکم و جدیت موج می زد که کسی جرعت نکرد حرفی بزنه...
زنیکه عفریطه می خواد همه چیزو بندازه تقصیره یه نوزاد بیچاره!
آخه مگه چه قدر یه نفر می تونه بی رحم باشه که حتی به یه نوزاد هم رحم نکنه؟!
اهورا به سمتم اومد و مونس و بغل گرفت.
رو به همه با غیظ گفت
_این بچه دختره منه...از این به بعد هرکی درموردش چرت و پرت بگه با من طرفه، حتی شما مامان!
مامانش سرش و پایین انداخت و چیزی نگفت که اینبار ارباب از جاش بلند شد و جدی گفت
_ما قبول داریم که این بچه دختره تو اما هرچی نباشه یه جنس مونث...وارث من باید پسر باشه!
اهورا زهرخندی زد و عصبی زمزمه کرد
_خب چی کار کنم؟نمی تونم که این بچه رو تبدیل به پسر کنم!
با حرف بعدی ارباب رسما وا رفتم و پاهام شل شد.
_دوباره ازدواج می کنی و برای من وارث میاری...حق انتخاب رو هم به خودت میدم...مهتاب یا آیلین! فرقی نداره،چیزی که من از تو می خوام یه وارثه...اگه قبول کنی و دوباره با یکی شون ازدواج کنی تمام داراییمم رو بهت می بخشم.
همه خشک شون زده بود...از جمله خوده اهورا!
مادرش زودتر از همه به حرف اومد و گفت
_اما ارباب آیلین ک...
ارباب میون کلامش پرید
_هیس! تو هیچی نگو...آیلین با آوردن این دختر ثابت کرد که اجاقش کور نیست...پس بهتره تو هم دخالت نکنی...من حق انتخاب رو به اهورا دادم.
درمونده به اهورا زل زدم.
اصلا حرفای ارباب درمورد وارث برام مهم نبودش.
تنها چیزی که برام اهمیت داشت انتخاب اهورا بود...
یعنی مهتاب رو انتخاب می کرد؟؟
🍁 🍁 🍁
🍁 🍁 🍁 🍁
۲۹.۸k
۱۶ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.