Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁷⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
شوگا: نمیخواین چیزی بگید؟!.
سرم رو با گیجی تکون دادم که ابروهاش رو بالا انداخت و متعجب نگاهم کرد:
شوگا: مشکل از دانشگاهتونه یا....
مکث کوتاهی کرد:
شوگا: خانواده شوهرتون؟!.
چشمام رو بستم
شوگا: خانم لی....
دوباره نگاهش کردم، سرش رو آروم تکون داد. به سختی و دستپاچه گفتم:
ا/ت: چیزی نیست.....ببخشید وقتتونو گرفتم.
از جا بلند شدم و گفتم:
ا/ت: من میتونم برم پیش یونا؟!.
اونم بلند شد ولی قبل از اینکه بفهمم موضوع چیه به طرف اتاقی حرکت کرد:
شوگا: دنبالم بیاید.
با تعجب به رفتنش نگاه کردم و بی اختیار پاهام به اون قسمت کشیده شدن.
وقتی پشت سرش رفتم داخل متوجه شدم اون یه اتاق معمولی نیست و اتاق کارشه.
پشت میزی که خیلی به میز دفتر کارِ اصلیش شباهت داشت نشست و یه دفترچه و خودکار برداشت و بدون نگاه به من گفت:
شوگا: اون درو ببندید بشینید لطفا.
ا/ت: ببخشید....من...
نگاهم کرد:
شوگا: بشینید خانم لی.
آب دهنم رو قورت دادم و در رو بستم و به سستی جلو رفتم.
☆☆☆
شوگا منو رسوند خونه، بدون اینکه حرفی بین مون زده بشه یا چیزی از حرفای آروم به روم بياره.
به خواست مامان شوگا شب هم کنارشون موندم با هم شام درست کردیم.
بعد از شام شوگا خواست خودش شخصا منو برسونه خونه.
شوگا هنوز ایستاده بود تا من برم داخل بعد حرکت کنه، در خونه رو باز کردم و تا رفتم داخل صدای تک بوق ماشینش رفتنش رو نشون داد.
در رو بستم و برگشتم که همون لحظه نگاهم به قامت بلند و مردونه ای افتاد که توی تاریکی داشت سیگار میکشید.
در رو بستم و با قدم های آروم تری جلو رفتم.
توی تاریکی حیاط درست نمی دیدمش همین که نزدیک رسیدم نگاهش رو مستقیم به خودم دیدم و همینطور کج خندش رو....
تهیونگ: چه عجب بلاخره اومدی!
با ديدنش ترس برم داشت و بی اختیار نفس لرزونم محکم بیرون دادم و گفتم:
ا/ت: سلام
چند قدم جلوتر اومد، ناخواسته کمی عقب رفتم.....تهیونگ خودشم میدونه علاوه بر نفرتم، ازش ترس هم دارم.
تهیونگ: کجا بودی تا الان چرا امروز نیومدی مگه بهت تذکرنداده بودم؟!.
چیزی نگفتم که با عصبانیت داد زد:
تهیونگ: مگه با تو نیستم؟!.
ا/ت: سر کار بودم.
منی که فقط برای سوال پرسیدنش انقدر ازش وحشت دارم حالا اگه بفهمه امروز موضوع رو با یه وکیل بهتر از خودش در میون گذاشتم چه واکنشی نشون میده!!
تهیونگ: با کی اومدی؟!.
ا/ت: خودش منو رسوند.
ادامه کامنت.
ₚₐᵣₜ⁷⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
شوگا: نمیخواین چیزی بگید؟!.
سرم رو با گیجی تکون دادم که ابروهاش رو بالا انداخت و متعجب نگاهم کرد:
شوگا: مشکل از دانشگاهتونه یا....
مکث کوتاهی کرد:
شوگا: خانواده شوهرتون؟!.
چشمام رو بستم
شوگا: خانم لی....
دوباره نگاهش کردم، سرش رو آروم تکون داد. به سختی و دستپاچه گفتم:
ا/ت: چیزی نیست.....ببخشید وقتتونو گرفتم.
از جا بلند شدم و گفتم:
ا/ت: من میتونم برم پیش یونا؟!.
اونم بلند شد ولی قبل از اینکه بفهمم موضوع چیه به طرف اتاقی حرکت کرد:
شوگا: دنبالم بیاید.
با تعجب به رفتنش نگاه کردم و بی اختیار پاهام به اون قسمت کشیده شدن.
وقتی پشت سرش رفتم داخل متوجه شدم اون یه اتاق معمولی نیست و اتاق کارشه.
پشت میزی که خیلی به میز دفتر کارِ اصلیش شباهت داشت نشست و یه دفترچه و خودکار برداشت و بدون نگاه به من گفت:
شوگا: اون درو ببندید بشینید لطفا.
ا/ت: ببخشید....من...
نگاهم کرد:
شوگا: بشینید خانم لی.
آب دهنم رو قورت دادم و در رو بستم و به سستی جلو رفتم.
☆☆☆
شوگا منو رسوند خونه، بدون اینکه حرفی بین مون زده بشه یا چیزی از حرفای آروم به روم بياره.
به خواست مامان شوگا شب هم کنارشون موندم با هم شام درست کردیم.
بعد از شام شوگا خواست خودش شخصا منو برسونه خونه.
شوگا هنوز ایستاده بود تا من برم داخل بعد حرکت کنه، در خونه رو باز کردم و تا رفتم داخل صدای تک بوق ماشینش رفتنش رو نشون داد.
در رو بستم و برگشتم که همون لحظه نگاهم به قامت بلند و مردونه ای افتاد که توی تاریکی داشت سیگار میکشید.
در رو بستم و با قدم های آروم تری جلو رفتم.
توی تاریکی حیاط درست نمی دیدمش همین که نزدیک رسیدم نگاهش رو مستقیم به خودم دیدم و همینطور کج خندش رو....
تهیونگ: چه عجب بلاخره اومدی!
با ديدنش ترس برم داشت و بی اختیار نفس لرزونم محکم بیرون دادم و گفتم:
ا/ت: سلام
چند قدم جلوتر اومد، ناخواسته کمی عقب رفتم.....تهیونگ خودشم میدونه علاوه بر نفرتم، ازش ترس هم دارم.
تهیونگ: کجا بودی تا الان چرا امروز نیومدی مگه بهت تذکرنداده بودم؟!.
چیزی نگفتم که با عصبانیت داد زد:
تهیونگ: مگه با تو نیستم؟!.
ا/ت: سر کار بودم.
منی که فقط برای سوال پرسیدنش انقدر ازش وحشت دارم حالا اگه بفهمه امروز موضوع رو با یه وکیل بهتر از خودش در میون گذاشتم چه واکنشی نشون میده!!
تهیونگ: با کی اومدی؟!.
ا/ت: خودش منو رسوند.
ادامه کامنت.
۶.۰k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.