*my mafia friend*PT1
وسط ماموریت بود...هه چیز اشوب شده بودو درهم ریخته بود... اما رامشش رو حفظ کرده بود...تلاش میکرد زیر دستاشو کنترل کنه تا بتونن با زیر دستای دشمنش مقابله کنن... داشت دورو برش رو نگاه میکرد...که چشمش به دختر بچه ی حدودا 14 ساله ای خورد...یه لحظه اینگار قلبش خورد...انگار دلش سوخت براش...برا خودش ه غیرقابل باور بود...رییس مافیایی که هیچوقت دلش برای کسی نمیسوخت الان...هع...از نگاه دختر میشد متوجه شد که چیزی دیگه به گریه کردنش نمونده...بدون لحظه ای مکث رفت سمت دخترک و گفت
-بیا از اینجا بریم بیرون...
دختر که هق هق افتاده بود توی سینه اش گفت
+م.م.من میترسمم...
-میدونم فقط باهام بیا...
با کمک چندتا از زیر دستاش دختر رو خونه خارج کرد... و خودش دوباره برگشت داخل...دختر کنار دوتا از زیر دستای اون وایساده بودو منتظر بود...بعد یک ربع اون پسر با صورت تغریبا خونی از خونه اومد بیرون و رفت سمت زیر دستاشو اون دختر...
-خوبی؟
دختر نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر گریه...پسر بدون مکس دختر رو مهمون اغوش گرمش کرد
کم کم اروم شد...بعد چند مین متوجه شد که هیچ صدایی از دختر نمیاد... از خودش جداش کردو متوجه شد که بیهوش شده...براید استایل بغلش کردو گذاشتش توی ماشین...خودش هم سوار شدو حرکت کرد سمت عمارتش...وسط راه با صدای ضعیف دختر به خودش اومد
+اوممم...چ.چرا من اینجامم؟
-بهوش اومدی؟
+هوم
دختر خمیازه ای کشیدو چندبار پلک زد...
+تو کیی؟اصن چرا من توی ماشین توعم؟
-جونگکوکم بیست و پنج سالمه...و مافیام:)و تو؟
+یه لحظه اجوشی...تو مافیایی؟
-وایسا...تو به من گفتی اجوشییی!!!من و کوک صدام کن
+باشه اجوشی.
-ایشششش
+خب.یعنی اون مرتیکه دشمنت بوده؟؟
-مگه پدرت نبود؟
+نه...پدرم منو به اون فروخت:)اونم مافیاعه
-او اهان...خودتو معرفی نکردی؟
+سولار هستم...14 سالمه دیگهه همین:)
-خوشبختم...
+مطمئن باشم کاریم نداری؟؟؟و مثل اون نیستی؟
-اهوم...مطمئن باش...
+الان کجا داریم میریم؟؟؟
کوک که از کیوتی سولار خندش گرفته بود گفت
-داریم میریم خونه...چطور میتونی اینقدر سوال بپرسیو خسته نشی اخه؟؟
+اهان...خب اخه همینطوری که نمیتوم به کسی اعتماد کنم
-ببین اگه مثل اون بودم مطمئنا نجاتت نمیدادم
+قانع شدم:)
.
.
.
اسلاید دوم(سولار)
.
خب گایززز اینم فیک جدید بهش عشق بورزید لطفا و حمایتش کنید میشه گفت اولین فیک مافیایی هست که دار مینویسم:)
-بیا از اینجا بریم بیرون...
دختر که هق هق افتاده بود توی سینه اش گفت
+م.م.من میترسمم...
-میدونم فقط باهام بیا...
با کمک چندتا از زیر دستاش دختر رو خونه خارج کرد... و خودش دوباره برگشت داخل...دختر کنار دوتا از زیر دستای اون وایساده بودو منتظر بود...بعد یک ربع اون پسر با صورت تغریبا خونی از خونه اومد بیرون و رفت سمت زیر دستاشو اون دختر...
-خوبی؟
دختر نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر گریه...پسر بدون مکس دختر رو مهمون اغوش گرمش کرد
کم کم اروم شد...بعد چند مین متوجه شد که هیچ صدایی از دختر نمیاد... از خودش جداش کردو متوجه شد که بیهوش شده...براید استایل بغلش کردو گذاشتش توی ماشین...خودش هم سوار شدو حرکت کرد سمت عمارتش...وسط راه با صدای ضعیف دختر به خودش اومد
+اوممم...چ.چرا من اینجامم؟
-بهوش اومدی؟
+هوم
دختر خمیازه ای کشیدو چندبار پلک زد...
+تو کیی؟اصن چرا من توی ماشین توعم؟
-جونگکوکم بیست و پنج سالمه...و مافیام:)و تو؟
+یه لحظه اجوشی...تو مافیایی؟
-وایسا...تو به من گفتی اجوشییی!!!من و کوک صدام کن
+باشه اجوشی.
-ایشششش
+خب.یعنی اون مرتیکه دشمنت بوده؟؟
-مگه پدرت نبود؟
+نه...پدرم منو به اون فروخت:)اونم مافیاعه
-او اهان...خودتو معرفی نکردی؟
+سولار هستم...14 سالمه دیگهه همین:)
-خوشبختم...
+مطمئن باشم کاریم نداری؟؟؟و مثل اون نیستی؟
-اهوم...مطمئن باش...
+الان کجا داریم میریم؟؟؟
کوک که از کیوتی سولار خندش گرفته بود گفت
-داریم میریم خونه...چطور میتونی اینقدر سوال بپرسیو خسته نشی اخه؟؟
+اهان...خب اخه همینطوری که نمیتوم به کسی اعتماد کنم
-ببین اگه مثل اون بودم مطمئنا نجاتت نمیدادم
+قانع شدم:)
.
.
.
اسلاید دوم(سولار)
.
خب گایززز اینم فیک جدید بهش عشق بورزید لطفا و حمایتش کنید میشه گفت اولین فیک مافیایی هست که دار مینویسم:)
۲۱.۵k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.