پارت ۱۶
پارت ۱۶
تقریباً نزدیکای صبح شده بود و خب طبق عادت گوشی نارا دقیقا ساعت ۷ صبح توی دستای جیمین زنگ میخوره جیمین هول هولکی گوشی رو سریع میزاره کنار نارا جیمین به سرعت خودش زنگ رو قطع کرد و نارام با فکر اینکه قطع شد دور زد تا جایی راحت تر پیدا کن و بخوابه کوکم که خواب آلود بود آروم بلند شد از اتاق خارج شد جیمینم بعد عوض کردن لباسش از اونجا خارج شد جیمین بعد پایین اومدن از پله ها به سرعت تو حالت مرئی رفت ولی خب کوک انقدر خوابش میومد که روی مبل خوابش برده بود ولی اگه هانا میدید چی ؟مطمئنن بدبخت بودن بدون شک جیمین با دیدن یونا که از اتاق خارج میشد بدون فکر سمت کوک رفت و آون از روی مبل انداخت یونا ندیدش البته صدای انفجار بلندی توی خونه به وجود آورد که باعث بیدار شدن تمام اعضا شد یونا که گیج و منگ به اطراف نگاه میکرد که با هانا رو به رو شد که ترسیده از آشپزخانه خارج میشد هانا یه نگاه به یونا کرد و یه نگاه به اطراف
&چیو ترکوندی و قایمش کردی؟
*به جونم قسم هیچی فقط داشتم از حموم میومدم بیرون
&تو گفتی من باور نکردم
*باور کن نمیدونم صدای چی بود مگه مغز خر خوردم چیزی رو بشکنم
نارا با وحشت از پله پایین اومد البته از این نگذریم که تو پله های آخر لیز خورد و با پشت نازنینش افتاد رو زمین
+آخ نابود شدم
هانا به سرعت سمت نارا رفت
&وای خوبی؟
نارا با نگاهی که توش میگفت من ۴ تا پله رو با پشت گرامیم اومدم تو میگی خوبم ؟ به هانا نگا کرد
+اتفاقاً کاملاً خوبم هانااااا کمرم شکست
جیمین که موفق شده هواسشونو پرت کن کشون کشون کوک رو سمت دستشویی برد البته از این بگذریم که کوک هنوزم خواب بود واقعا خرگوش خوابالویی بود از این سو تمام اعضا بیدار شده بودن ولی لعنتی این بوی چی بود که انقدر همشون رو جذب خودش کرده بود این بوی هرچی بود یه غذای بهشتی بود یونا متوجه این بو شد
تقریباً نزدیکای صبح شده بود و خب طبق عادت گوشی نارا دقیقا ساعت ۷ صبح توی دستای جیمین زنگ میخوره جیمین هول هولکی گوشی رو سریع میزاره کنار نارا جیمین به سرعت خودش زنگ رو قطع کرد و نارام با فکر اینکه قطع شد دور زد تا جایی راحت تر پیدا کن و بخوابه کوکم که خواب آلود بود آروم بلند شد از اتاق خارج شد جیمینم بعد عوض کردن لباسش از اونجا خارج شد جیمین بعد پایین اومدن از پله ها به سرعت تو حالت مرئی رفت ولی خب کوک انقدر خوابش میومد که روی مبل خوابش برده بود ولی اگه هانا میدید چی ؟مطمئنن بدبخت بودن بدون شک جیمین با دیدن یونا که از اتاق خارج میشد بدون فکر سمت کوک رفت و آون از روی مبل انداخت یونا ندیدش البته صدای انفجار بلندی توی خونه به وجود آورد که باعث بیدار شدن تمام اعضا شد یونا که گیج و منگ به اطراف نگاه میکرد که با هانا رو به رو شد که ترسیده از آشپزخانه خارج میشد هانا یه نگاه به یونا کرد و یه نگاه به اطراف
&چیو ترکوندی و قایمش کردی؟
*به جونم قسم هیچی فقط داشتم از حموم میومدم بیرون
&تو گفتی من باور نکردم
*باور کن نمیدونم صدای چی بود مگه مغز خر خوردم چیزی رو بشکنم
نارا با وحشت از پله پایین اومد البته از این نگذریم که تو پله های آخر لیز خورد و با پشت نازنینش افتاد رو زمین
+آخ نابود شدم
هانا به سرعت سمت نارا رفت
&وای خوبی؟
نارا با نگاهی که توش میگفت من ۴ تا پله رو با پشت گرامیم اومدم تو میگی خوبم ؟ به هانا نگا کرد
+اتفاقاً کاملاً خوبم هانااااا کمرم شکست
جیمین که موفق شده هواسشونو پرت کن کشون کشون کوک رو سمت دستشویی برد البته از این بگذریم که کوک هنوزم خواب بود واقعا خرگوش خوابالویی بود از این سو تمام اعضا بیدار شده بودن ولی لعنتی این بوی چی بود که انقدر همشون رو جذب خودش کرده بود این بوی هرچی بود یه غذای بهشتی بود یونا متوجه این بو شد
۶.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.