پارت ۱۷
پارت ۱۷
*میگم هانا چی درست کردی انقدر بوش خوبه
&ها؟چیز خاصی درست نکردم یکی از دوستام ایرانی بود و فسنجون درست کردم خیلی خوشمزه است
+چی درست کردی؟ فسنجون چیه ؟
هانا به نارا نگاه کرد
&مامان تو ایرانیه بعد برات فسنجون درست نکرده؟
+تا جایی که میدونم نه
یونا بدون اهمیت دادن به حرف های هانا و نارا سمت آشپزخونه رفت
*اگه لطف کنین ببندین و بیایید تا باهم این غذا رو بخوریم راضیم
&اومدیم اومدیم تو هم پاشو خودتو زدی به موش مردگی
+خودمو نزدم به موش مردگی واقعا درد دارم چهار تا پله افتادم پایین اصن هرچی کنسرت در آینده داریم کنسل کن
&نمنه؟ کور خوندی رو صندلی میشینی براشون میخونی
هانا بعد گفتن این حرف سمت آشپزخونه رفت تا از غذای مورد علاقه اش کمی بخوره البته اگه نارا میذاشت
+یعنی چی من نمیفهمم تو داری منو مجبور می کنی؟ الان به فنا میگم میام پدرتو در میارن
&برو برو بگو ببینم
+نمیخوام
یونا به بحث خواهرش و نارا خندید همیشه این بحث رو نمیدید ولی خوب هر موقع میدید لبخند رو لبش میومد خیلی این بحثا رو دوست داشت ولی خوب براش ابراز علاقه سخت بود ولی خب با یسری کارا نشونش میداد مثل غذای مورد علاقه ی هانا رو درست میکرد و اگه هانل از کادویی خوشش میومد براش می گرفت همین چیزا نشون میداد که خواهر دوقلوش رو چقدر دوست داره و خب هانام متوجه میشد بالاخره بعد از کلی جر و بحثی که بین نارا و هانا شد نارا بلاخره تصمیم گرفت وارد آشپزخونه بشه و شروع کنه به خوردن البته بین خوردنشون گوشی هانا مزاحم شروع شد هانا گوشی رو برداشت
*میگم هانا چی درست کردی انقدر بوش خوبه
&ها؟چیز خاصی درست نکردم یکی از دوستام ایرانی بود و فسنجون درست کردم خیلی خوشمزه است
+چی درست کردی؟ فسنجون چیه ؟
هانا به نارا نگاه کرد
&مامان تو ایرانیه بعد برات فسنجون درست نکرده؟
+تا جایی که میدونم نه
یونا بدون اهمیت دادن به حرف های هانا و نارا سمت آشپزخونه رفت
*اگه لطف کنین ببندین و بیایید تا باهم این غذا رو بخوریم راضیم
&اومدیم اومدیم تو هم پاشو خودتو زدی به موش مردگی
+خودمو نزدم به موش مردگی واقعا درد دارم چهار تا پله افتادم پایین اصن هرچی کنسرت در آینده داریم کنسل کن
&نمنه؟ کور خوندی رو صندلی میشینی براشون میخونی
هانا بعد گفتن این حرف سمت آشپزخونه رفت تا از غذای مورد علاقه اش کمی بخوره البته اگه نارا میذاشت
+یعنی چی من نمیفهمم تو داری منو مجبور می کنی؟ الان به فنا میگم میام پدرتو در میارن
&برو برو بگو ببینم
+نمیخوام
یونا به بحث خواهرش و نارا خندید همیشه این بحث رو نمیدید ولی خوب هر موقع میدید لبخند رو لبش میومد خیلی این بحثا رو دوست داشت ولی خوب براش ابراز علاقه سخت بود ولی خب با یسری کارا نشونش میداد مثل غذای مورد علاقه ی هانا رو درست میکرد و اگه هانل از کادویی خوشش میومد براش می گرفت همین چیزا نشون میداد که خواهر دوقلوش رو چقدر دوست داره و خب هانام متوجه میشد بالاخره بعد از کلی جر و بحثی که بین نارا و هانا شد نارا بلاخره تصمیم گرفت وارد آشپزخونه بشه و شروع کنه به خوردن البته بین خوردنشون گوشی هانا مزاحم شروع شد هانا گوشی رو برداشت
۷.۲k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.