P

P9
ا.ت ویو
تقریبا آماده بودم و منتظر یونگی بودم امیدوارم که هرچی زود تر تموم بشه لباسم هم همانطور که گفته بود مناسب بود ، یک لباس بلند مشکی که پنجاه درصد جذب بود و خیلی خوشگل بود ولی آستین های حلقه ای داشت که دیگه اونم کاریش نمیشه کرد ، یونگی زنگ زد و گفت برم پایین ، کفش های پاشنه بلندم را پوشیدم و رفتم سوار ماشین شدم
ا.ت: سلام
یونگی بدون نگاه کردن به ا.ت سلامی کرد!
رفتیم و رسیدیم قبل از پیاده شدن گفت
یونگی: وانمود کن همون دوست داریم
این را گفت و پیاده شد در را برایم باز کرد و پیاده شدم برای طبیعی بودن بازویش را گرفتم و وارد مجلس شدیم می‌شد گفت همه نگاه ها روی ما بود انگار از قبل منتظر ما بودند ! سر میزی با چند تا زوجین رفتیم انگار یونگی آنها از می‌شناخت با تک تکشان دست دادم و احوال پرسی کردم که یونگی رو به من گفت
یونگی: بشین عزیزم!
ا.ت: لبخن فیک زدم و نشستم ، آنها شراب می‌خوردم و در مورد یک ماموریت صحبت میکردند من هم نشسته بودم و کمی شراب می‌خوردم که مرد عجیبی از جلوم رد شد خیلی برام آشنا بود کلاه داشت نتونستم صورتش را ببینم ولی آن بو......کجا حسش کرده بودم .....
.............
به سمت دستشویی رفتم ابی به صورتم زدم نفس نفس میزدم
امکان ندارد! نه حتما دارد اشتباه میکنم ! اشکام ریختن ! که کسی وارد شد خودم را جمع و جور کردم یک زن بود از اینه نگاهش کردم ولی وقتی برگشت ! سمتش برگشتم که دستمالی جلوی دهنم گذاشته شد و بعدش هم سیاهی........
دیدگاه ها (۵)

P10یونگی ویوا.ت خیلی وقت بود که رفته بود دیگه کم کم داشتم نگ...

P11ا.ت ویوچشمانم را آروم باز کردم سرم درد میکرد کمی که دقت ک...

P8ا.ت ویوتا ساعت ۱۲ ظهر بیمارستان بودم پدرم را دیدم و اوضاعش...

یونگی ویوخیلی عصبی بودم دلم میخواست همونجا بزنم لِهش کنم فکم...

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط