P

P10
یونگی ویو
ا.ت خیلی وقت بود که رفته بود دیگه کم کم داشتم نگران میشدم کاش با خودم نمیاوردمش تو این جای به این خطرناکی!در افکارم غرق بودم که یکی از بزرگ ترین دشمن هام با لیوان شرابی که دستش بود سمتم آمد
لویی: خیلی وقته ندیدمت مین!
یونگی نگاهش کرد و پوزخندی زد و گفت: دلیلی هم نداشتی که ببینیم !
لویی:چرا داشتم، سمتش چرخید و نگاهش کرد و گفت: عروسیت!
یونگی پوزخندی زد و گفت: فکر نمی‌کردم حضورت نیاز باشه!
لویی خندید و گفت: آره حق داری! ولی خوب‌چیزیه
یونگی سمتش برگشتو گفت: منظورت چیه؟
لویی: خوشگله ،خوش‌اندامه،و بنظر خوش اخلاق میاد
یونگی فکش را بهم فشرد و گفت: خفه شو ،نیومدم اینجا که دعوا کنم ! امروز صبح به اندازه کافی کتک خوردی!
لویی خندید و گفت: بیا گذشت و فراموش کنیم ! کوتاه بیا ! شرکت مال منه!
یونگی پوزخندی زد و گفت: من مثل پدرم نیستم که تورو به حال خودت بزارم ! اون مال وقتی بود که شرکت مال پدرم بود ! الان مال منه! پس بیا این بچه بازی هارو تموم کنیم برو پی زندگیت! تو با پدرم مشکل داشتی ولی منم وارد این بازی کردی!
لویی کوتاه خندید و با لحنی خشن و تند گفت: من با هرکسی که فامیلش«مینِ» مشکل دارم ! آخر جملشو آروم و خشن گفت :حتی زن تو !
یونگی بعد از شنیدن کلمه آخر خون تو رگاش‌ یخ زد نگاهش کرد و گفت: چی داری میگی؟
لویی با لبخندی دیوانه وار گفت: فکر کنم بدنش خیلی بهتر از چیزیه که فکرشو بکنم نه؟به هر حال اون الان پیش منه! یک امتحانی میکنم
یونگی خشکش زد لویی از آنجا رفت یونگی به سمت دستشویی دوید اما کسی را آنجا ندید ........
دیدگاه ها (۳)

P11ا.ت ویوچشمانم را آروم باز کردم سرم درد میکرد کمی که دقت ک...

P12ا.ت ویوهمه جا خونی بود دیگه جونی برای ایستادن نداشتم که ی...

P9ا.ت ویو تقریبا آماده بودم و منتظر یونگی بودم امیدوارم که ه...

P8ا.ت ویوتا ساعت ۱۲ ظهر بیمارستان بودم پدرم را دیدم و اوضاعش...

یونگی خندید. خنده‌ش نرم بود، مثل نسیم بین برگ‌ها. بعد کمکش ک...

سناریو،،، شوگاعلامت آت+علامت شوگا. _وقتی با یه پسر دیگه حرف ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط