Devil or Angel⁷
Devil or Angel⁷
ا/ت: من چی؟ دیگه دوسم نداره؟ مگه الان دوسم داره؟ اگه دوسم داشت چرا نیومد باهام حرف بزنه بدونه من میخوام یا نه اون حتی امروز به من یه زنگ هم نزد که کجام چرا نمیام امدم اینجا میبینم جمع شدن میخوان هرچه زودتر عروسی بگیرن پس من اینجا چیکارم وایی کاشکی هیچوقت جونگکوک نمیدیدم یا به حرفای میجون گوش میکردم که گفت خانوادهمون بهم نمیخوره ولی من احمق گوش نکردم گفتم ازدواج میکنم فک مامان و بابام هم از سرم میره ولی نشد که بشه بدترم شد من هیچوقت فک نمیکردم زندگی اینقدر سخت باشه اول کاران دوس پسر قبلیم بهم خیانت کرد بعد جونگکوک باهاش وارد رابطه شدم نمیدونستم به همچین جاهایی میکشه ولی خوشحالم که تورو دارم و تو مشکلی با من نداری جانگمی اگر تو هم با من مشکل داشتی دیگه کسیو نداشتم شوهرم که میخواد ازدواج کنه مادرشوهرم دنباله یه چیزه منو بیرون کنه و پدر شوهرم که نمیتونم بدون اجازش اب بخورم بازم خیلی خوشحالم ما باهم خوبیم من خواهر نداشتم ولی با وجود تو احساس یه خواهری دارم همیشه کنارمه
جانگمی: ا/ت جان پاشو حرف دلتو برن
ا/ت: نمیتونم احساس واقعیمو نشون بدم
جانگمی: چرا؟
ا/ت: خب اینجوری منو ضعیف تر میکنه میخوام جدی باشم نمیخوام خودمو ضعیف نشون بدم میخوام قوی باشم
اشکامو پاک کردم
ا/ت: میرم پایین معلومه گریه کردم
جانگمی: نه
رفتم پایین
ا/ت: پدرجان کاری با من داشتید؟
پ.ک: بله داشتم بیا بشین کنارمون شام بخوریم
ا/ت: نه ممنون منو سویون بیرون خوردیم
پ.ک: نوش جان
ا/ت:ممنون کار دیگه ای نیست؟
پ.ک: یه جمله میخواستم بگم حرف دلتو بگو یعنی راستشو بگو
ا/ت: من همیشه راستشو میگم تا حالا غیر از این بوده؟
پ.ک:نه نظرت درباره ازدواج جونگکوک و یونا چیه؟
ا/ت: شما که دور هم جمع هستید چه نیازی به نظر من دارید؟
پ.ک: اخه یه قسمت از این زندگی توهم میشه پس بگو؟
ا/ت: من مشکلی ندارم
#فیک
#سناریو
ا/ت: من چی؟ دیگه دوسم نداره؟ مگه الان دوسم داره؟ اگه دوسم داشت چرا نیومد باهام حرف بزنه بدونه من میخوام یا نه اون حتی امروز به من یه زنگ هم نزد که کجام چرا نمیام امدم اینجا میبینم جمع شدن میخوان هرچه زودتر عروسی بگیرن پس من اینجا چیکارم وایی کاشکی هیچوقت جونگکوک نمیدیدم یا به حرفای میجون گوش میکردم که گفت خانوادهمون بهم نمیخوره ولی من احمق گوش نکردم گفتم ازدواج میکنم فک مامان و بابام هم از سرم میره ولی نشد که بشه بدترم شد من هیچوقت فک نمیکردم زندگی اینقدر سخت باشه اول کاران دوس پسر قبلیم بهم خیانت کرد بعد جونگکوک باهاش وارد رابطه شدم نمیدونستم به همچین جاهایی میکشه ولی خوشحالم که تورو دارم و تو مشکلی با من نداری جانگمی اگر تو هم با من مشکل داشتی دیگه کسیو نداشتم شوهرم که میخواد ازدواج کنه مادرشوهرم دنباله یه چیزه منو بیرون کنه و پدر شوهرم که نمیتونم بدون اجازش اب بخورم بازم خیلی خوشحالم ما باهم خوبیم من خواهر نداشتم ولی با وجود تو احساس یه خواهری دارم همیشه کنارمه
جانگمی: ا/ت جان پاشو حرف دلتو برن
ا/ت: نمیتونم احساس واقعیمو نشون بدم
جانگمی: چرا؟
ا/ت: خب اینجوری منو ضعیف تر میکنه میخوام جدی باشم نمیخوام خودمو ضعیف نشون بدم میخوام قوی باشم
اشکامو پاک کردم
ا/ت: میرم پایین معلومه گریه کردم
جانگمی: نه
رفتم پایین
ا/ت: پدرجان کاری با من داشتید؟
پ.ک: بله داشتم بیا بشین کنارمون شام بخوریم
ا/ت: نه ممنون منو سویون بیرون خوردیم
پ.ک: نوش جان
ا/ت:ممنون کار دیگه ای نیست؟
پ.ک: یه جمله میخواستم بگم حرف دلتو بگو یعنی راستشو بگو
ا/ت: من همیشه راستشو میگم تا حالا غیر از این بوده؟
پ.ک:نه نظرت درباره ازدواج جونگکوک و یونا چیه؟
ا/ت: شما که دور هم جمع هستید چه نیازی به نظر من دارید؟
پ.ک: اخه یه قسمت از این زندگی توهم میشه پس بگو؟
ا/ت: من مشکلی ندارم
#فیک
#سناریو
۲۸.۰k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.