Devil or Angel⁸
Devil or Angel⁸
کوک
ا/ت: من مشکلی ندارم
سریع رفتم پیش ا/ت
کوک: چی گفتی؟ دوباره بگو؟
ا/ت: گفتم من مشکلی با این ازدواج ندارم
کوک: واقعا خوبی نوشیدنی خوردی؟
ا/ت: نه میگم که خوبم
کوک: باورم نمیشه
ا/ت: مبارک باشه فقط قبلش یه شرط
پ.ک: بفرمایید
ا/ت: جونگکوک و یونا باید بیان همینجا زندگی کنن
یونا: قبوله هرچی ا/ت بگه
ا/ت: دستمو ول کن
کوک: ا/ت نظرتو پس بگیر
ا/ت: درباره شرطم؟
کوک: نه فقط بگو نمیزارم
ا/ت: خب واقعا مشکلی ندارم
کوک: مطمئنی؟
ا/ت: اره
جانگمی: ا/ت
ا/ت: بله
دستمو گرفت رفتیم تو اتاقم
جانگمی: این چه شرطی بود
ا/ت: من ادم بدی نیستم ولی میخوام بهش نشون بدم که من کیم
جانگمی: اوکیه میفهمم میدونم تو دختر قوی هستی ولی قبلش بیا باهم یه گروه شیم
ا/ت: باشه چه بهتره هیچی بهتر از دوستی دوتا دختر نمیشه
سویون: سه دختر منم هستم البته داداشیم هم هست ولی الان تو شکم مامانمه
جانگمی: تو کجا بودی؟ ما تورو نمیاریم
تو همه چیز میگی؟
سویون: نه مامان من قول میدم نمیگم اخه من بچم میتونم خیلی کارا کنم
ا/ت: من سویون قبول نمیکنم
سویون: چرا؟
ا/ت: اخه سوءاستفاده از بچه میشه
سویون: من خودم اینکارو میخوام کنم
ا/ت: باشه
جانگمی: عالیه
ا/ت: من یکم خوابم میاد میخوام بخوام
جانگمی: شب بخیر ا/ت جون
ا/ت: شب بخیر
سویون: زندایی خوشگل من
ا/ت: 😊
یک ساعت بعد
کوک
همه رفتن رفتم بالا از تصمیم ا/ت خیلی ناراحت بودم گفتم الان قبول نمیکنه همه چیز تموم میشه ولی فک کنم داره شروع میشه رفتم تو اتاق دیدم ا/ت رو مبل خوابیده
کوک: ا/ت اینکارو با من نکن حتی ازم بدت میاد که نمیخوای کنارم بخوابی؟
پتو گذاشتم روش و خودم رو تخت خوابیدم
#فیک
#سناریو
کوک
ا/ت: من مشکلی ندارم
سریع رفتم پیش ا/ت
کوک: چی گفتی؟ دوباره بگو؟
ا/ت: گفتم من مشکلی با این ازدواج ندارم
کوک: واقعا خوبی نوشیدنی خوردی؟
ا/ت: نه میگم که خوبم
کوک: باورم نمیشه
ا/ت: مبارک باشه فقط قبلش یه شرط
پ.ک: بفرمایید
ا/ت: جونگکوک و یونا باید بیان همینجا زندگی کنن
یونا: قبوله هرچی ا/ت بگه
ا/ت: دستمو ول کن
کوک: ا/ت نظرتو پس بگیر
ا/ت: درباره شرطم؟
کوک: نه فقط بگو نمیزارم
ا/ت: خب واقعا مشکلی ندارم
کوک: مطمئنی؟
ا/ت: اره
جانگمی: ا/ت
ا/ت: بله
دستمو گرفت رفتیم تو اتاقم
جانگمی: این چه شرطی بود
ا/ت: من ادم بدی نیستم ولی میخوام بهش نشون بدم که من کیم
جانگمی: اوکیه میفهمم میدونم تو دختر قوی هستی ولی قبلش بیا باهم یه گروه شیم
ا/ت: باشه چه بهتره هیچی بهتر از دوستی دوتا دختر نمیشه
سویون: سه دختر منم هستم البته داداشیم هم هست ولی الان تو شکم مامانمه
جانگمی: تو کجا بودی؟ ما تورو نمیاریم
تو همه چیز میگی؟
سویون: نه مامان من قول میدم نمیگم اخه من بچم میتونم خیلی کارا کنم
ا/ت: من سویون قبول نمیکنم
سویون: چرا؟
ا/ت: اخه سوءاستفاده از بچه میشه
سویون: من خودم اینکارو میخوام کنم
ا/ت: باشه
جانگمی: عالیه
ا/ت: من یکم خوابم میاد میخوام بخوام
جانگمی: شب بخیر ا/ت جون
ا/ت: شب بخیر
سویون: زندایی خوشگل من
ا/ت: 😊
یک ساعت بعد
کوک
همه رفتن رفتم بالا از تصمیم ا/ت خیلی ناراحت بودم گفتم الان قبول نمیکنه همه چیز تموم میشه ولی فک کنم داره شروع میشه رفتم تو اتاق دیدم ا/ت رو مبل خوابیده
کوک: ا/ت اینکارو با من نکن حتی ازم بدت میاد که نمیخوای کنارم بخوابی؟
پتو گذاشتم روش و خودم رو تخت خوابیدم
#فیک
#سناریو
۳۷.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.