بسم الله الرحمن الرحيم
بسم الله الرحمن الرحيم
قسمت اول :
اساس عالم بر عقل و عشق استوار است که مظهر کامل آن، واقعه کربلاست. محرم، اوج زندگی، و واقعه کربلا، عصاره آن است. مسئله عقل و عشق، مسئله ای بنیادی است، زیرا انسان هر دو ویژگی را دارد. هم عاقل است و شاید تنها موجود عاقل در عالم باشد هم عاشق، و عشق نیز از ویژگی هایش به شمار می آید.
کدام عقل در انسان است که شهادت را می پذیرد؟
بعضی از ایات قرآن، بشر را تشویق به جهاد و شهادت می کند، مانند آنجایی که می فرماید: وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ ... (سوره انفال بخشی از آیه 74)
اینجا مخاطب، کدام عقل در انسان است و این عقل چه منافعی را جست و جو می کند که تسلیم می شود تا جهاد کند و شهید شود؟
این خطاب به همه مومنین است. همه آیات قرآن همه انسان ها را مورد خطاب قرار می دهد. وقتی امر، امر خداوند باشد مقتضای عقل، تسلیم شدن در برابر آن است و به طور اساسی همین تسلیم هم حکم عقل است.
تسلیم صفت عشق است یا عقل؟ : عقل تسلیم خداوند می شود، اتفاقا عشق، سرکش است.
عشق از اول سرکش و خونی بود تا گریزد هر که بیرونی بود (مثنوی مولوی)
مردم این گونه می اندیشند که عقل، سرکش است. عقل در مقابل خداوند تسلیم است و در جای خود کار می کند. بعضی دچار این اشتباه می شوند که عقل، متکبر است یا عقلا متکبرند در حالی که انسان بی عقل است که کبر می ورزد. انسان عاقل تکبر ندارد. کسی که به وحدت نامتناهی حق ایمان دارد و با عقلانیتش می فهمد که خداوند، محیط علی الاطلاق است و همه هستی، ظل وجود حق تعالی و پرتو نور خداوند است و احاطه قیوم لایتناهی را درک کرده، چنین کسی چگونه تسلیم نشود؟
تسلیم شدن در برابر حق، حکم عقل است. این طور نیست که نخست دین دار باشیم و بعد عقل پیدا کنیم، بلکه ابتدا باید عاقل بود تا دین دار شد. انسان به مقتضای عقل دین را می پذیرد نه به مقتضای بی عقلی. اگر به مقتضای بی عقلی دین را بپذیرد، دینش ارزشی نخواهد داشت.
قلب و عقل : انسان هم عقل دارد هم قلب. قلب انسان، عقل او نیست اما قلب زمانی سالم است که بر اساس عقل کار کند. اگر قلب انسان تقاضایی داشت و به مقتضای قلب بودن کار هایی انجام داد که از دایره عقلانیت و از حکم عقل خارج بود، آن کارها خوب نیستند.
کلمه قلب در فارسی، همان دل است. قلب یعنی چیزی که منقلب می شود، قلب آدمی هر لحظه دگرگون می شود و ثبات ندارد. بسیار حساس است و دگرگونی های فراوانی در آن اتفاق می افتد. قلب،لطیف ترین بخش وجودی انسان و درحقیقت، بخش اصلی هستی اوست، چه قلب معنوی چه قلب صنوبری.( ادامه دارد...)
قسمت اول :
اساس عالم بر عقل و عشق استوار است که مظهر کامل آن، واقعه کربلاست. محرم، اوج زندگی، و واقعه کربلا، عصاره آن است. مسئله عقل و عشق، مسئله ای بنیادی است، زیرا انسان هر دو ویژگی را دارد. هم عاقل است و شاید تنها موجود عاقل در عالم باشد هم عاشق، و عشق نیز از ویژگی هایش به شمار می آید.
کدام عقل در انسان است که شهادت را می پذیرد؟
بعضی از ایات قرآن، بشر را تشویق به جهاد و شهادت می کند، مانند آنجایی که می فرماید: وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ ... (سوره انفال بخشی از آیه 74)
اینجا مخاطب، کدام عقل در انسان است و این عقل چه منافعی را جست و جو می کند که تسلیم می شود تا جهاد کند و شهید شود؟
این خطاب به همه مومنین است. همه آیات قرآن همه انسان ها را مورد خطاب قرار می دهد. وقتی امر، امر خداوند باشد مقتضای عقل، تسلیم شدن در برابر آن است و به طور اساسی همین تسلیم هم حکم عقل است.
تسلیم صفت عشق است یا عقل؟ : عقل تسلیم خداوند می شود، اتفاقا عشق، سرکش است.
عشق از اول سرکش و خونی بود تا گریزد هر که بیرونی بود (مثنوی مولوی)
مردم این گونه می اندیشند که عقل، سرکش است. عقل در مقابل خداوند تسلیم است و در جای خود کار می کند. بعضی دچار این اشتباه می شوند که عقل، متکبر است یا عقلا متکبرند در حالی که انسان بی عقل است که کبر می ورزد. انسان عاقل تکبر ندارد. کسی که به وحدت نامتناهی حق ایمان دارد و با عقلانیتش می فهمد که خداوند، محیط علی الاطلاق است و همه هستی، ظل وجود حق تعالی و پرتو نور خداوند است و احاطه قیوم لایتناهی را درک کرده، چنین کسی چگونه تسلیم نشود؟
تسلیم شدن در برابر حق، حکم عقل است. این طور نیست که نخست دین دار باشیم و بعد عقل پیدا کنیم، بلکه ابتدا باید عاقل بود تا دین دار شد. انسان به مقتضای عقل دین را می پذیرد نه به مقتضای بی عقلی. اگر به مقتضای بی عقلی دین را بپذیرد، دینش ارزشی نخواهد داشت.
قلب و عقل : انسان هم عقل دارد هم قلب. قلب انسان، عقل او نیست اما قلب زمانی سالم است که بر اساس عقل کار کند. اگر قلب انسان تقاضایی داشت و به مقتضای قلب بودن کار هایی انجام داد که از دایره عقلانیت و از حکم عقل خارج بود، آن کارها خوب نیستند.
کلمه قلب در فارسی، همان دل است. قلب یعنی چیزی که منقلب می شود، قلب آدمی هر لحظه دگرگون می شود و ثبات ندارد. بسیار حساس است و دگرگونی های فراوانی در آن اتفاق می افتد. قلب،لطیف ترین بخش وجودی انسان و درحقیقت، بخش اصلی هستی اوست، چه قلب معنوی چه قلب صنوبری.( ادامه دارد...)
۱.۸k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.