پارت 121
#پارت_121
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
خوابالو دستی به چشمام کشیدم خدمه ها رو صدا زدم ولی هیچ کس در رو باز نمیکرد
_ معلوم نیست اینا کجان که هیچ وقت سر کارشون حاظر نمیشن
غر غر کنان سمت در رفتم در رو باز کردم با دیدن پیک ابرویی بالا انداختم
_ اقای احتشام ؟!
آرش : بله خودم هستم بفرمایید ...!!
سری تکون داد و پاکتی از جیبش بیرون اورد چ سمتم گرفت
چشمامو ریز کردم :
این چیه ؟!
_ از طرف دادگاست
پاکت رو از دستش گرفتم مشکوک شروع به بررسی کردم بهم گفت که برگه رو امضا کنم
برگه امضا کردم و در رو بستم تند پاکت رو باز کردم
با دیدن اظهارنامه دادگاه پاهام سست شد هر لحظه متعجب تر از قبل میشدم
یعنی واقعا مهسا حرفشو عملی کرد ؟ یعنی مهسا ...
برگه مچاله کردم ، دستمو محکم مشت کردم از شدت عصبانیت
تمام بدنم میلرزید نمیدونستم چه کنم
ناخداگاه عصبی قدم برداشتم از پله های مارپیچ عبور کردم
وارد اتاقمون شدم هنوز خواب بود
موهای لختش و رو صورتش پخش شده بود شدت عصبانیتم بیشتر شد
محکم چشمامو رو هم گذاشتم سعی کردم به خودم مسلط باشم
اما مگه میشد ؟ مگه میشد خشمم از بین بره ؟
مگه میشد بذارم دستی دستی عشقم بره نه نمیتونستم
چشمامو باز کردم همزمان با من مهسا هم چشماشو باز کرد اول گیج نگاهی به اطراف انداخت
چرخی زد که یهو نگاهش به من افتاد قفسه س.ینم تند تند بالا پایین میشد
ابرویی بالا انداخت و با صدای گرفته که براساس خواب الودگی بود گفت :
چیزی شده ؟!
نتونستم خشمو کنترل کنم و برگه رو پرت کردم تو صورتش و داد زدم ...
#پارت_122
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
داد زدم :
این کارا یعنی چی ها ؟ یعنی چی ؟! طلاق رو از کجا اوردی اصلا به دلیلی ازم میخوای طلاق بگیری ؟!
مکثی کردم زل زد تو چشمام با صدای اروم تری ادامه دادم :
برات چی کم گذاشتم ؟ خونه ؟ ماشین ؟ حساب بانکی ؟ محبت ؟ بگو چی کم گذاشتم
جوابی نداد و فقط نظارگر بود بازم نتونستم خشمو کنترل کنم و داد زدم:
د بگو لعنتی
برخلاف من اون خونسرد بود با بیخیالی زل زد تو چشمام
پوزخندی زد : درسته همه چی رو برام فراهم کردی اما یه چیزی رو هر روز داری ازم دریغ میکنی !!
کنجکاو پرسیدم : چیو ؟!
نگاهشو ازم گرفت :محبتتو ...
ابروهام بالا پرید گیج بهش نگاه کردم یعنی واسه محبت میخواد ازم طلاق بگیره ؟ اخه با عقل جور در میاد ؟
خواستم حرف بزنم که نذاشت و ادامه داد :
به هر حال تو دادگاه مببینمت
و بعد از اتاق رفت بیرون ...
( مهسا )
یک راست رفتم سمت بالکن در رو باز کردم وارد بالکن شدم
با خوردن هوای سرد لرزشی به بدنم افتاد اما من داغ تر از این حرفا بودم
دستامو بغل کردم ، تنها بهونه ایی که تونستم بیارم محبت بود
در حالی که من دلیل دیگه ایی برای طلاق داشتم اون دلیل رو هیچ وقت نباید آرش میفهمید
هیچ وقت نباید میفهمید من خیانت روشو فهمیدم هیچ وقت
تو فکر بودم که یهو در باز شد ترسیده به عقب برگشتم
یا دیدن قیافه سرخ از عصبانیت آرش یکه ایی خوردم که یهو ....#پارت_123
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
که یهو دستشو رو فکم گذاشت و محکم فشار داد از درد صورتم جمع شد اخی گفتم
بین دندنای کلید شده غرید :
میخوای از من طلاق بگیری بری یا کیوان درسته ؟ میخوای بری با کیوان ، اون باعث جدایی ما هست اره ؟!
ناباور بهش نگاه کرد با دیدن چشمام فشاری به فکم داد اخ ریزی گفتم داد زد :
اینجوری نگاهم نکن که انگار معصمومی اینجوری به من نگاه کن از راب. طه تون خبر دارم فهمیدی !!
از درد نمیدوستم چیکار کنم اصلا فرصت نمیداد حرف بزنم فقط فشار دستشو رو فکم ییشتر میکرد
تو همون حالت پوزخند نامحسوسی زدم ، نمیدونم از کجا این فکر به سرش اومده بود ولی خب میتونستم با این فکر عذابش بدم
همین طور که اون منو عذاب داد ،وقتی دید حرفی بهش نمیزنم
محکم ولم کرد و نتونستم خودمو کنترل کنم و محکم پرت شدم رو زمین
بی توجه به من داد زد :
د لعنتی حرف بزن !! بگو که با کیوان نیستی توروخدا بگو د یالا بگووو
زل زدم تو چشماش موهامو کنار زدم منتظر بهم خیره شده بود لبمو با زبون تر کردم
بلند شدم .
_ اتفاقا درست حدس زدی من بخاطر کیوان میخوام از تو جدا ش..
با سیلی که تو گوشم خورد حرفم نصف مونده ، سرم به طرف راست کج شد ، قلبم فشرده شد سرمو بلند کردم بهش نگاه کردم
بازم دستشو بالا اورد خواست بازم بزنه که دستشو مشت کرد
و تفی انداخت: حتی ارزش سیلی خوردنم نداری
نگاهی به سرتا پام انداخت : لیاقتت همون کیوان
این حرف رو زد و با قدمای بلند ازم دور شد ، دور شد ندید که برای بار هزارم قلبم شکست دور شد ندید که من دارم برای خوشبختی خودش
این کار رو انجام
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
خوابالو دستی به چشمام کشیدم خدمه ها رو صدا زدم ولی هیچ کس در رو باز نمیکرد
_ معلوم نیست اینا کجان که هیچ وقت سر کارشون حاظر نمیشن
غر غر کنان سمت در رفتم در رو باز کردم با دیدن پیک ابرویی بالا انداختم
_ اقای احتشام ؟!
آرش : بله خودم هستم بفرمایید ...!!
سری تکون داد و پاکتی از جیبش بیرون اورد چ سمتم گرفت
چشمامو ریز کردم :
این چیه ؟!
_ از طرف دادگاست
پاکت رو از دستش گرفتم مشکوک شروع به بررسی کردم بهم گفت که برگه رو امضا کنم
برگه امضا کردم و در رو بستم تند پاکت رو باز کردم
با دیدن اظهارنامه دادگاه پاهام سست شد هر لحظه متعجب تر از قبل میشدم
یعنی واقعا مهسا حرفشو عملی کرد ؟ یعنی مهسا ...
برگه مچاله کردم ، دستمو محکم مشت کردم از شدت عصبانیت
تمام بدنم میلرزید نمیدونستم چه کنم
ناخداگاه عصبی قدم برداشتم از پله های مارپیچ عبور کردم
وارد اتاقمون شدم هنوز خواب بود
موهای لختش و رو صورتش پخش شده بود شدت عصبانیتم بیشتر شد
محکم چشمامو رو هم گذاشتم سعی کردم به خودم مسلط باشم
اما مگه میشد ؟ مگه میشد خشمم از بین بره ؟
مگه میشد بذارم دستی دستی عشقم بره نه نمیتونستم
چشمامو باز کردم همزمان با من مهسا هم چشماشو باز کرد اول گیج نگاهی به اطراف انداخت
چرخی زد که یهو نگاهش به من افتاد قفسه س.ینم تند تند بالا پایین میشد
ابرویی بالا انداخت و با صدای گرفته که براساس خواب الودگی بود گفت :
چیزی شده ؟!
نتونستم خشمو کنترل کنم و برگه رو پرت کردم تو صورتش و داد زدم ...
#پارت_122
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
داد زدم :
این کارا یعنی چی ها ؟ یعنی چی ؟! طلاق رو از کجا اوردی اصلا به دلیلی ازم میخوای طلاق بگیری ؟!
مکثی کردم زل زد تو چشمام با صدای اروم تری ادامه دادم :
برات چی کم گذاشتم ؟ خونه ؟ ماشین ؟ حساب بانکی ؟ محبت ؟ بگو چی کم گذاشتم
جوابی نداد و فقط نظارگر بود بازم نتونستم خشمو کنترل کنم و داد زدم:
د بگو لعنتی
برخلاف من اون خونسرد بود با بیخیالی زل زد تو چشمام
پوزخندی زد : درسته همه چی رو برام فراهم کردی اما یه چیزی رو هر روز داری ازم دریغ میکنی !!
کنجکاو پرسیدم : چیو ؟!
نگاهشو ازم گرفت :محبتتو ...
ابروهام بالا پرید گیج بهش نگاه کردم یعنی واسه محبت میخواد ازم طلاق بگیره ؟ اخه با عقل جور در میاد ؟
خواستم حرف بزنم که نذاشت و ادامه داد :
به هر حال تو دادگاه مببینمت
و بعد از اتاق رفت بیرون ...
( مهسا )
یک راست رفتم سمت بالکن در رو باز کردم وارد بالکن شدم
با خوردن هوای سرد لرزشی به بدنم افتاد اما من داغ تر از این حرفا بودم
دستامو بغل کردم ، تنها بهونه ایی که تونستم بیارم محبت بود
در حالی که من دلیل دیگه ایی برای طلاق داشتم اون دلیل رو هیچ وقت نباید آرش میفهمید
هیچ وقت نباید میفهمید من خیانت روشو فهمیدم هیچ وقت
تو فکر بودم که یهو در باز شد ترسیده به عقب برگشتم
یا دیدن قیافه سرخ از عصبانیت آرش یکه ایی خوردم که یهو ....#پارت_123
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
که یهو دستشو رو فکم گذاشت و محکم فشار داد از درد صورتم جمع شد اخی گفتم
بین دندنای کلید شده غرید :
میخوای از من طلاق بگیری بری یا کیوان درسته ؟ میخوای بری با کیوان ، اون باعث جدایی ما هست اره ؟!
ناباور بهش نگاه کرد با دیدن چشمام فشاری به فکم داد اخ ریزی گفتم داد زد :
اینجوری نگاهم نکن که انگار معصمومی اینجوری به من نگاه کن از راب. طه تون خبر دارم فهمیدی !!
از درد نمیدوستم چیکار کنم اصلا فرصت نمیداد حرف بزنم فقط فشار دستشو رو فکم ییشتر میکرد
تو همون حالت پوزخند نامحسوسی زدم ، نمیدونم از کجا این فکر به سرش اومده بود ولی خب میتونستم با این فکر عذابش بدم
همین طور که اون منو عذاب داد ،وقتی دید حرفی بهش نمیزنم
محکم ولم کرد و نتونستم خودمو کنترل کنم و محکم پرت شدم رو زمین
بی توجه به من داد زد :
د لعنتی حرف بزن !! بگو که با کیوان نیستی توروخدا بگو د یالا بگووو
زل زدم تو چشماش موهامو کنار زدم منتظر بهم خیره شده بود لبمو با زبون تر کردم
بلند شدم .
_ اتفاقا درست حدس زدی من بخاطر کیوان میخوام از تو جدا ش..
با سیلی که تو گوشم خورد حرفم نصف مونده ، سرم به طرف راست کج شد ، قلبم فشرده شد سرمو بلند کردم بهش نگاه کردم
بازم دستشو بالا اورد خواست بازم بزنه که دستشو مشت کرد
و تفی انداخت: حتی ارزش سیلی خوردنم نداری
نگاهی به سرتا پام انداخت : لیاقتت همون کیوان
این حرف رو زد و با قدمای بلند ازم دور شد ، دور شد ندید که برای بار هزارم قلبم شکست دور شد ندید که من دارم برای خوشبختی خودش
این کار رو انجام
۷۷.۲k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.