فیک(سرنوشت )پارت۸۳
فیک(سرنوشت )پارت۸۳
آلیس ویو
مامان می سون از بچهگی مایا گفت..اتاق که الان مال منو مین جون بود اتاق مایا بود..
بابای مایا تو یکی از جنگ ها کشته میشه..چون سرباز بود جنگ که واسه تقسیم شدن کشور بین خاندان های سلطنتی صورت گرفت..
اون جنگ برمیگرده به سال ها قبل...شاید زمانیکه من ۱ سالم بود..
مامانم کم و بیش درموردش صحبت میکرد.. اما همیشه شبیه یه داستان واسم تعریف میکرد..
.
.
مامان می سون آدم مهربونی بود..از طرز حرف زدنش رفتارش فهميده میشد..که چجور آدمیه..
با دیدن مامان می سون..فهمیدم که مایا بیشتر شبیه به مامانش بوده..
مدت زیادی بود که سرصحبت بین من و مامان باز شده بود..
تونستم با خيال راحت باهاش حرف بزنم..اونم بدون اینکه قضاوتم کنه..به حرفام گوش میداد..
آلیس:شاید اینجا سریع بیتونم کار پیدا کنم..آدمای اطرافم آدمای خوبی ان..
اما حرفی که واسه جواب دادن سؤالم گفت کنجکاوم کرد.
می سون: هيچکی شبیه ظاهرش نیس..
آلیس: یعنی چی..؟
می سون: فقط... ظاهر آدما رو نبین..اینجا خیلیا با ظاهر مهربون و درون وحشی خشمگین زندگی میکنن..فقط دنبال یه فرصته..
آلیس:...
می سون: در اول باید ظاهرتو عوض کنی..چون اگه بیفهمن تو کیِ مطمئنم یه ثانیه ام صبر نمیکنن..و تورو دوباره برمیگردونه..
آلیس: اما چجوری ظاهرمو عوض کنم..
مامان می سون دستی روی موهام کشید.
می سون: در اول موهاتو کوتاه کن..و مقداری واست چتر بزن..و قیافه ات..میتونم چندتا خال واست بزنم..
آلیس: اینجوری فک میکنی کسی منو نمیشناسه
می سون: کسی ازت نه عکسی داره و نه تورو دیده...اونا فقط اسم تو شنیده ان و فقط چیزی رو میدونن که بقیه بهشون گفته..
آلیس:اگه میشه اینجوری که شما میگن اینجا زندگی کنم باشه..موهامو کوتاه میکنم..
می سون: باشه صبر کن..
از جاش بلند شد..یکی از کشو رو دید زد و دوباره برگشت کنارم تو دستش یه قیچی بود..
می سون: الان برگرد به پشت..میخام موهاتو کوتاه کنم
آلیس: میتونین
می سون: آره..
برگشتم..موهامو یجا جمع کرد..و شروع کرد به قیچی زدن..یکمی طول کشید که بلاخره گفت
می سون: تموم شد..
برگشتم سمتش که با کف اتاق که پُر از مو بود روبرو شدم..یجوری شدم که خاستم گریه کنم...
می سون: بغض نکن(لبخند )
آلیس: آخه..نگاه..من دوسشون دارم
می سون: کیه که دوسش نداشته باشه..رفتارت شبیه مایا عه..اونم اول مزاشت موهاشُ کوتاه کنم بعدش قهر میکرد
آلیس:مایا...نمیتونم تو چشماتون نگاه کنم..خجالت میکشم اون واسه من مُرد..
می سون: چرا این حرف رو میزنی..
آلیس: اون لارا..همش زیر سر اونه..همش..اول مامانم بعدش بابام و بعدش مایا..همشون رو ازم گرفت..
می سون: اما من فک نمیکنم تقصیر تو باشه..هرموقع زمان مُردن فرا برسه..انسان میمیره..و اینجا هيچکی مقصر نیس..نه من و نه تو..
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
آلیس ویو
مامان می سون از بچهگی مایا گفت..اتاق که الان مال منو مین جون بود اتاق مایا بود..
بابای مایا تو یکی از جنگ ها کشته میشه..چون سرباز بود جنگ که واسه تقسیم شدن کشور بین خاندان های سلطنتی صورت گرفت..
اون جنگ برمیگرده به سال ها قبل...شاید زمانیکه من ۱ سالم بود..
مامانم کم و بیش درموردش صحبت میکرد.. اما همیشه شبیه یه داستان واسم تعریف میکرد..
.
.
مامان می سون آدم مهربونی بود..از طرز حرف زدنش رفتارش فهميده میشد..که چجور آدمیه..
با دیدن مامان می سون..فهمیدم که مایا بیشتر شبیه به مامانش بوده..
مدت زیادی بود که سرصحبت بین من و مامان باز شده بود..
تونستم با خيال راحت باهاش حرف بزنم..اونم بدون اینکه قضاوتم کنه..به حرفام گوش میداد..
آلیس:شاید اینجا سریع بیتونم کار پیدا کنم..آدمای اطرافم آدمای خوبی ان..
اما حرفی که واسه جواب دادن سؤالم گفت کنجکاوم کرد.
می سون: هيچکی شبیه ظاهرش نیس..
آلیس: یعنی چی..؟
می سون: فقط... ظاهر آدما رو نبین..اینجا خیلیا با ظاهر مهربون و درون وحشی خشمگین زندگی میکنن..فقط دنبال یه فرصته..
آلیس:...
می سون: در اول باید ظاهرتو عوض کنی..چون اگه بیفهمن تو کیِ مطمئنم یه ثانیه ام صبر نمیکنن..و تورو دوباره برمیگردونه..
آلیس: اما چجوری ظاهرمو عوض کنم..
مامان می سون دستی روی موهام کشید.
می سون: در اول موهاتو کوتاه کن..و مقداری واست چتر بزن..و قیافه ات..میتونم چندتا خال واست بزنم..
آلیس: اینجوری فک میکنی کسی منو نمیشناسه
می سون: کسی ازت نه عکسی داره و نه تورو دیده...اونا فقط اسم تو شنیده ان و فقط چیزی رو میدونن که بقیه بهشون گفته..
آلیس:اگه میشه اینجوری که شما میگن اینجا زندگی کنم باشه..موهامو کوتاه میکنم..
می سون: باشه صبر کن..
از جاش بلند شد..یکی از کشو رو دید زد و دوباره برگشت کنارم تو دستش یه قیچی بود..
می سون: الان برگرد به پشت..میخام موهاتو کوتاه کنم
آلیس: میتونین
می سون: آره..
برگشتم..موهامو یجا جمع کرد..و شروع کرد به قیچی زدن..یکمی طول کشید که بلاخره گفت
می سون: تموم شد..
برگشتم سمتش که با کف اتاق که پُر از مو بود روبرو شدم..یجوری شدم که خاستم گریه کنم...
می سون: بغض نکن(لبخند )
آلیس: آخه..نگاه..من دوسشون دارم
می سون: کیه که دوسش نداشته باشه..رفتارت شبیه مایا عه..اونم اول مزاشت موهاشُ کوتاه کنم بعدش قهر میکرد
آلیس:مایا...نمیتونم تو چشماتون نگاه کنم..خجالت میکشم اون واسه من مُرد..
می سون: چرا این حرف رو میزنی..
آلیس: اون لارا..همش زیر سر اونه..همش..اول مامانم بعدش بابام و بعدش مایا..همشون رو ازم گرفت..
می سون: اما من فک نمیکنم تقصیر تو باشه..هرموقع زمان مُردن فرا برسه..انسان میمیره..و اینجا هيچکی مقصر نیس..نه من و نه تو..
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
۳۶.۳k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.