دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#PART_8

_نگفتی، اسمت چیه؟
پوفی کشید و کلافه نگاهم کرد.
_چقدر گیری تو دختر.
باز با لج گفتم:
_خب بگو دیگه!
با حرص نگاهم کرد و گفت:
_امیر روز.
چند بار اسمش رو زیر لب تکرار کردم، اسم جالبی بود.
صدای بم و خش دارش بلند شد.
_اسم تو چیه جوجه؟
با حرص نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم نپرم بهش، می‌دونستم قصدش فقط اذیت کردن من بود که می‌گفت جوجه.
_دیانا.
سری تکون داد و به سوختن چوب‌ها چشم دوخت.
نمی‌دونم چرا دوست داشتم فقط باهاش صحبت کنم، انگار با شنیدن صداش آرامش می‌گرفتم.
_شما برای چی اومده بودید جنگل؟
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
_باید به تو جواب پس بدم؟
شوکه نگاهش کردم، هیچ توقع نداشتم اینجوری جوابم رو بده!
با حرص چشم غره‌ای بهش رفتم و روم رو ازش برگردوندم.
حقته دیانا خانم تا تو باشی سوال الکی از این کوه غرور نپرسی.
پتو رو محکم‌تر دور خودم پیچیدم، با وجود پتو هنوز هم سرمای هوا غیر قابل تحمل بود.
کم‌کم چشمام داشت خمار خواب می‌شد که با صدای امیر پریدم بالا.
_نخواب!
توجه‌ای به حرفش نکردم و چشمام رو بستم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
با شنیدن صدای آشنایی بدون اینکه به خودم زحمت بدم و چشمام رو باز کنم گوش سپردم بهش.
_دختره‌ی احمق میگم نخواب راحت‌تر چشماش رو می‌بنده، پوف این بچه دیگه از کجا تو راهم در اومد!
با همون چشمای بسته گفتم:
_بچه باباته.
وقتی صدایی ازش نشنیدم لبخندی رو لبم نشست که همون لحظه فکم اسیر مشت‌های قوی‌اش شد.
با صدای فوق العاده خشنی غرید:
_چه زری زدی؟
با ترس چشمام رو باز کردم که قفل شد تو چشمای به خون نشسته‌‌اش، آب دهنم رو با وحشت قورت دادم و با صدای لرزونی گفتم:
_ب...ببخشید!
دیدگاه ها (۶)

دلبر کوچولو#PART_9با بدی نگاهی بهم انداخت و محکم پرتم کرد او...

دلبر کوچولو#PART_10پوکر نگاهم کرد._چقدر تو خنگی، همین الان ج...

دلبر کوچولو#PART_7اینقدر قشنگ بود که با دهان باز رفتم داخل و...

دلبر کوچولو#PART_6بارون هم همچنان میومد و سرتا پا خیس شده بو...

شوهر دو روزه. پارت۸۲

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط