دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#PART_7

اینقدر قشنگ بود که با دهان باز رفتم داخل و مثل ندید پدیدا دور و اطراف رو نگاه کردم.
با شنیدن صدای اون مرد سعی کردم کمتر ادای ندید پدیدا رو در بیارم.
_بیا یکم گرم شو، وقت هست برای نگاه کردن.
برای اولین بار خجالت کشیدم و لب گزیدم.
با قدم‌های مورچه‌ای رفتم سمتش و سر به زیر کنارش نشستم.
با همون چندتا تیکه چوبی که درون شومینه بود یه آتیش کوچیک درست کرد.
برای گرم کردن خونه زیادی کوچیک بود ولی بلاخره از هیچی بهتر بود!
کلافه از سرمای بیش از حد خونه از بلند شدم.
با بلند شدنم نگاهش روم نشست.
_کجا؟
کلافه نگاهی بهش انداختم و گفتم:
_برم ببینم میتونم لباسی چیزی پیدا کنم، با این لباس های خیس تا صبح یخ می‌زنیم.
سری تکون داد و منم رفتم سمت در کوچیکی که تو همون‌کلبه بود.
آروم دستگیره در کلبه رو پایین کشیدم و وارد شدم.
با باز شدن در بوی نم و خاک زد زیر بینیم، عجیب بوی بدی می‌داد این کلبه، دستم رو گذاشتم رو بینیم و نگاهم رو دور تا دور اتاق چرخوندم.
تقریبا اتاق خالی خالی بود و فقط یه کمد گوشه اتاق بود به سمتش رفتم و در کمد رو باز کردم.
با دیدن دوتا پتو لب‌هام آویزون شد، ولی خب بازم خوب بود.
سریع همون هارو برداشتم و از اتاق خارج شدم.
یکی از پتوهارو پرت کردم سمت اون مرد که روی هوا گرفتش، ابرویی بالا انداختم.
_خب بگو ببینم اسمت چیه، خسته شدم از بس تو افکارم گفتم اون مرده.
با چشم‌های گرد نگاهم کرد و با بهت لب زد:
_تا به حال دختری به پرویی تو ندیده بودم.
شونه‌ای بالا انداختم و گفتم:
_حالا که دیدی، اسمت چیه گوریل؟
با حرص نگاهم کرد و زیر لب جوری که نفهمم البته بخاطر گوش‌های زیادی تیزم شنیدم گفت:
_موندم اگه بفهمه کیم هم همینجوری بلبل زبونی می‌کنه!
با تعجب از چیزی که شنیده بودم نگاهش کردم، مگه اون کی بود؟
متوجه نگاه متعجب‌ام شد که ابرویی بالا انداخت و گفت:
_چیه؟ چی تو صورتم دیدی اینجوری تعجب کردی بچه؟
با حرص از شنیدن بچه از زبونش نگاهش کردم و گفتم:
_من بچه نیستم!
نیشخندی زد و گفت:
_خیلی باشی پونزده سالته جوجه.
با غرور نگاهش کردم و گفتم:
_نخیر شانزده سالمه.
یکم نگاهم کرد و پقی زد زیر خنده، بین خنده‌هاش گفت:
_خیلی باحالی دختر.
بدون اینکه به حرفش توجه کنم گفتم:
دیدگاه ها (۰)

دلبر کوچولو#PART_8_نگفتی، اسمت چیه؟پوفی کشید و کلافه نگاهم ک...

دلبر کوچولو#PART_9با بدی نگاهی بهم انداخت و محکم پرتم کرد او...

دلبر کوچولو#PART_6بارون هم همچنان میومد و سرتا پا خیس شده بو...

دلبر کوچولو#PART_5بی‌توجه به اینکه تو این جنگل درندشت فقط من...

قهوه تلخویو چویا تقریبا رسیده بودیم نگاهم به چشمه وسط جنگل خ...

قلب سیاه نشان سرخ

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط