فیک تهیونگ پارت 9
فیک تهیونگ پارت 9
تهیونگ، داشتیم گیم میزدیم که صدای تیر اندازی اومد جاناتان و ات جیغ زدن
نگاه سوهی به جاناتان😒😐
سوهی، سریع برین به مخفی گاه بجنبین(از الان تا کلا بامداد هست حرف همشون)
ات، سوهی توهم بیا
تهیونگ، اون تموم آموزشارو دیده و برای خودش مافیایی هس من و سوهی میمونیم شما برین مخفی گاه
ات، اما
سوهی، تهیونگ، همین الان سریع برینننن
از زبان آدمین
ات و جاناتان رفتن مخفی گاه و سوهی و تهیونگ موندن و جنگ شروع شد که صدای تیر اندازی قط شد و صدای آشنایی به گوش تهیونگ خورد
شوگا، به بههههه پدر دختری اومدین بجنگین پس اون پسر بی اورزت کجاس 😏
سوهی، خفه شو عوضیییییی جرعت داری یبار دیگه بگو تا ببین چیکارت میکنم
شوگا، وایییی چقد ترسیدم مثلا چیکار میخای بکنی؟
سوهی، الان بهت میگم چیکار میخام بکنم رفتم روبه روش وایسادم و ی مشت محکم زدم به صورتش که پرت شد زمین
تهیونگ😏... چی شد شوگا خان هااا
شوگا، تویکی خفه اگه خودت جرعت داشتی میومدی جلو
تهیونگ تا خاس بره جلو سوهی جلوشو گرف
سوهی، الان نمیتونی بری خون ریزی داری ممکنه بمیری(دور از جون بچم عههههه)
تهیونگ، اههه.. باشه
شوگا، خوب انگار که فقط من و تو موندیم چطوره یکم شکنجه بشی کوچولو هوم
سوهی، دهنتو ببند عوضی نبین زیاد چیزی نمیگم دهنم باز شه دیگه بسته نمی شه..... بعد دیدم یچیز سفتی خورد توی سرم و چشام سیاهی رفت
تهیونگ، من خیلی خون ریزی داشتم سوهی بهم گفت برم مخفی گاه و خودش درست میکنه منم گفتم باشه رفتم مخفی گاه جاناتان و ات اونجا بودن داشتن از ترس میلرزیدن رفتم سمتش نو گفتم... همچی درس میشه تا چند دقیقه ی دیگه
ات، سوهی کو..... چرا زخمی چقد خون ازت رفته
تهیونگ، چیزی نیس.. آههه
سوهی رفت تا باشوگا مسعلرو درس کنه
ات، باشه
1ساعت بعد
ات، ته چرا سوهی نیومد یک ساعت شد
تهیونگ، بزار برم بیرون ببینم
رفتم سمت حال که با ی نامه مواجه شدم
نامه
خوب چی شد تهیونگ بزرگ الان دخترت دسته منه و قرار دیگه کلا پیش من باشه پی قید دختر تو بزن بای بای
تهیونگ، وقتی نامرو خوندم آنقدر عصبانی شدم که میتونستم صد تا آدمو و الان بکشم
شوگا ی عوضییییییییی(بچه ها بازم میگم این فقط و فقط ی فیکه و جدیش نگیرین) ات، جاناتان، چی شده
جاناتان برگه ی توی دست تهیونگ و گرفت خوند و شروع کرد به گریه کردن اتم که فهمید چی شده افتاد زمین و گریه میکرد
سوهی، با سردرد بدی مواجه شدم دیدم به یجا بسته شدم شدم و همه جا تاریکه حدس میزدم که انباری که در باز شد
شوگا، به به بلخره پرنسس از خواب شیرین بلند شدن
سوهی، ببند اون دهنو سرم رفت
شوگا، خیلی زبون درازی میکنیا بزار ی تنبیه درست و حسابی بکنم
سوهی، رفت ی سیم آورد با ی دستگاه که ی دکمه داشت متمعنم که برقه
هه فکردی من با ی شوک الکتریکی میمیرم
تهیونگ، داشتیم گیم میزدیم که صدای تیر اندازی اومد جاناتان و ات جیغ زدن
نگاه سوهی به جاناتان😒😐
سوهی، سریع برین به مخفی گاه بجنبین(از الان تا کلا بامداد هست حرف همشون)
ات، سوهی توهم بیا
تهیونگ، اون تموم آموزشارو دیده و برای خودش مافیایی هس من و سوهی میمونیم شما برین مخفی گاه
ات، اما
سوهی، تهیونگ، همین الان سریع برینننن
از زبان آدمین
ات و جاناتان رفتن مخفی گاه و سوهی و تهیونگ موندن و جنگ شروع شد که صدای تیر اندازی قط شد و صدای آشنایی به گوش تهیونگ خورد
شوگا، به بههههه پدر دختری اومدین بجنگین پس اون پسر بی اورزت کجاس 😏
سوهی، خفه شو عوضیییییی جرعت داری یبار دیگه بگو تا ببین چیکارت میکنم
شوگا، وایییی چقد ترسیدم مثلا چیکار میخای بکنی؟
سوهی، الان بهت میگم چیکار میخام بکنم رفتم روبه روش وایسادم و ی مشت محکم زدم به صورتش که پرت شد زمین
تهیونگ😏... چی شد شوگا خان هااا
شوگا، تویکی خفه اگه خودت جرعت داشتی میومدی جلو
تهیونگ تا خاس بره جلو سوهی جلوشو گرف
سوهی، الان نمیتونی بری خون ریزی داری ممکنه بمیری(دور از جون بچم عههههه)
تهیونگ، اههه.. باشه
شوگا، خوب انگار که فقط من و تو موندیم چطوره یکم شکنجه بشی کوچولو هوم
سوهی، دهنتو ببند عوضی نبین زیاد چیزی نمیگم دهنم باز شه دیگه بسته نمی شه..... بعد دیدم یچیز سفتی خورد توی سرم و چشام سیاهی رفت
تهیونگ، من خیلی خون ریزی داشتم سوهی بهم گفت برم مخفی گاه و خودش درست میکنه منم گفتم باشه رفتم مخفی گاه جاناتان و ات اونجا بودن داشتن از ترس میلرزیدن رفتم سمتش نو گفتم... همچی درس میشه تا چند دقیقه ی دیگه
ات، سوهی کو..... چرا زخمی چقد خون ازت رفته
تهیونگ، چیزی نیس.. آههه
سوهی رفت تا باشوگا مسعلرو درس کنه
ات، باشه
1ساعت بعد
ات، ته چرا سوهی نیومد یک ساعت شد
تهیونگ، بزار برم بیرون ببینم
رفتم سمت حال که با ی نامه مواجه شدم
نامه
خوب چی شد تهیونگ بزرگ الان دخترت دسته منه و قرار دیگه کلا پیش من باشه پی قید دختر تو بزن بای بای
تهیونگ، وقتی نامرو خوندم آنقدر عصبانی شدم که میتونستم صد تا آدمو و الان بکشم
شوگا ی عوضییییییییی(بچه ها بازم میگم این فقط و فقط ی فیکه و جدیش نگیرین) ات، جاناتان، چی شده
جاناتان برگه ی توی دست تهیونگ و گرفت خوند و شروع کرد به گریه کردن اتم که فهمید چی شده افتاد زمین و گریه میکرد
سوهی، با سردرد بدی مواجه شدم دیدم به یجا بسته شدم شدم و همه جا تاریکه حدس میزدم که انباری که در باز شد
شوگا، به به بلخره پرنسس از خواب شیرین بلند شدن
سوهی، ببند اون دهنو سرم رفت
شوگا، خیلی زبون درازی میکنیا بزار ی تنبیه درست و حسابی بکنم
سوهی، رفت ی سیم آورد با ی دستگاه که ی دکمه داشت متمعنم که برقه
هه فکردی من با ی شوک الکتریکی میمیرم
۵.۱k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.