Devil or Angel⁴⁴
Devil or Angel⁴⁴
ا/ت: سویون
سویون: زندایی
ا/ت: زنگ زدم به مامانت گفتن امشب هم نمیان جونگکوک تو برو اگه میخوای
کوک: میخوای بیرونم کنی؟
ا/ت: نه فقط خواستم بگم اگه خواستی
کوک: باشه پس من میرم
سویون: خدافظ
کوک: سویون من میخوام برم تا فردا نمیام
سویون: باشه ها نه نه دایی نرو خب ما اینجا سه نفریم منو زندایی دختر/پسر دایی دیگه کسی نیست اگه گرگ اومد مارو خورد چی؟
کوک: گرگ؟
ا/ت: 😂
سویون: خب دزد اومد چی؟ منو زندایی میترسیم
ا/ت: اره بمون
کوک: نه تو خودت گفتی من برم
سویون: دیگه باید بمونی
کوک: باشه
سویون: خب ما چهارتا امشب اینجاییم چه بازی کنیم؟
کوک: بازی؟
سویون: نگید نه که قهر میکنم
کوک: باشه
ا/ت: سویون جان فک نمیکنی ما برای اینکار دیگه بزرگ شدیم
سویون: شما به من قول دادین ولی باشه
بازی نکنیم
ا/ت: ببخشید باشه از یک تا بیست بشمار ما میریم قایم شیم
سویون: باشه
سویون چشماشو بست و شروع کرد به شمردن منم رفتم تو اشپزخونه قایم شدم
سویون: اومدم
ده دقیقه بعد
سویون هنوز پیدامون نکرده بود
سویون: زندایی پیدات کردم
ا/ت: خب حالا بریم جونگکوک پیدا کنیم
سویون: بریم
کوک: من اینجام لازم نیست دنبالم بگردین
ا/ت: چرا بازیو خراب میکنی؟
کوک: خودت باعث شدی؟
ا/ت: من چیکار کردم
کوک: قرص ضد بارداری میخوری؟
ا/ت: قبلا میخوردم ولی الان نه نمیخورم
کوک: از کجا معلوم که الان نمیخوری؟
ا/ت: نه نمیخورم دارم راستشو میگم
کوک: چرا اینجا موندی؟ مگه نمیخواستی ازم جدا شی؟
سویون: دایی
کوک: سویون بیا دایی
دستشو گرفت بردش بیرون
ا/ت: چیکارش کردی؟
کوک:به راننده گفتم برگرده پیش مامانش
ا/ت: من راس میگم
کوک: میدونم راس میگی
ا/ت: پس چی شده؟
کوک: یک سوال میپرسم راستشو بگو؟
ا/ت: باشه
کوک: منو دوست داری؟
ا/ت: چرا میپرسی؟
کوک: دوست دارم بدونم
ا/ت: خب اره دارم
کوک: چرا نمیخوای دیگه باهام زندگی کنی؟
ا/ت: من فقط خسته شدم همین
کوک: اگه میخوای با من باشی دوستیتو با جیسون بهم بزن
ا/ت: چرا بهم بزنم
کوک: همین که گفتم
ا/ت: نه جونگکوک نه
کوک: چرا نه؟
ا/ت: ما باهم دوستیم
کوک: اون دوست تو از کجا میدونی که دوست نداشته باشه
ا/ت: منو دوست نداره ما فقط باهم دوست صمیمی هستیم
کوک: مگه از قلب کسی خبر داری؟
ا/ت: نه من هرکیو نشناسم جیسون خوب میشناسم حالا چیشده حرف اونو میزنی
کوک: خیلی وقت بود میخواستم دربارش حرف بزنم
ا/ت: نه جیسون منو دوس نداره
کوک: همین الان زنگ بزن بهش
ا/ت: خب چرا؟
کوک:چرا یه پسر باید چندین سال دوستت باشه و خودش هیچ دوست دختری نداشته باشه زنگ بزن بهش همین که گفتم اگه من دروغ میگم باشه به دوستیت ادامه بده ولی اگه دوستت داشته باشه دیگه خودت میدونی
ا/ت: باشه الان بهش زنگ میزنم
کوک: سریع فقط
ا/ت: الو سلام جیسونی
#فیک
#سناریو
ا/ت: سویون
سویون: زندایی
ا/ت: زنگ زدم به مامانت گفتن امشب هم نمیان جونگکوک تو برو اگه میخوای
کوک: میخوای بیرونم کنی؟
ا/ت: نه فقط خواستم بگم اگه خواستی
کوک: باشه پس من میرم
سویون: خدافظ
کوک: سویون من میخوام برم تا فردا نمیام
سویون: باشه ها نه نه دایی نرو خب ما اینجا سه نفریم منو زندایی دختر/پسر دایی دیگه کسی نیست اگه گرگ اومد مارو خورد چی؟
کوک: گرگ؟
ا/ت: 😂
سویون: خب دزد اومد چی؟ منو زندایی میترسیم
ا/ت: اره بمون
کوک: نه تو خودت گفتی من برم
سویون: دیگه باید بمونی
کوک: باشه
سویون: خب ما چهارتا امشب اینجاییم چه بازی کنیم؟
کوک: بازی؟
سویون: نگید نه که قهر میکنم
کوک: باشه
ا/ت: سویون جان فک نمیکنی ما برای اینکار دیگه بزرگ شدیم
سویون: شما به من قول دادین ولی باشه
بازی نکنیم
ا/ت: ببخشید باشه از یک تا بیست بشمار ما میریم قایم شیم
سویون: باشه
سویون چشماشو بست و شروع کرد به شمردن منم رفتم تو اشپزخونه قایم شدم
سویون: اومدم
ده دقیقه بعد
سویون هنوز پیدامون نکرده بود
سویون: زندایی پیدات کردم
ا/ت: خب حالا بریم جونگکوک پیدا کنیم
سویون: بریم
کوک: من اینجام لازم نیست دنبالم بگردین
ا/ت: چرا بازیو خراب میکنی؟
کوک: خودت باعث شدی؟
ا/ت: من چیکار کردم
کوک: قرص ضد بارداری میخوری؟
ا/ت: قبلا میخوردم ولی الان نه نمیخورم
کوک: از کجا معلوم که الان نمیخوری؟
ا/ت: نه نمیخورم دارم راستشو میگم
کوک: چرا اینجا موندی؟ مگه نمیخواستی ازم جدا شی؟
سویون: دایی
کوک: سویون بیا دایی
دستشو گرفت بردش بیرون
ا/ت: چیکارش کردی؟
کوک:به راننده گفتم برگرده پیش مامانش
ا/ت: من راس میگم
کوک: میدونم راس میگی
ا/ت: پس چی شده؟
کوک: یک سوال میپرسم راستشو بگو؟
ا/ت: باشه
کوک: منو دوست داری؟
ا/ت: چرا میپرسی؟
کوک: دوست دارم بدونم
ا/ت: خب اره دارم
کوک: چرا نمیخوای دیگه باهام زندگی کنی؟
ا/ت: من فقط خسته شدم همین
کوک: اگه میخوای با من باشی دوستیتو با جیسون بهم بزن
ا/ت: چرا بهم بزنم
کوک: همین که گفتم
ا/ت: نه جونگکوک نه
کوک: چرا نه؟
ا/ت: ما باهم دوستیم
کوک: اون دوست تو از کجا میدونی که دوست نداشته باشه
ا/ت: منو دوست نداره ما فقط باهم دوست صمیمی هستیم
کوک: مگه از قلب کسی خبر داری؟
ا/ت: نه من هرکیو نشناسم جیسون خوب میشناسم حالا چیشده حرف اونو میزنی
کوک: خیلی وقت بود میخواستم دربارش حرف بزنم
ا/ت: نه جیسون منو دوس نداره
کوک: همین الان زنگ بزن بهش
ا/ت: خب چرا؟
کوک:چرا یه پسر باید چندین سال دوستت باشه و خودش هیچ دوست دختری نداشته باشه زنگ بزن بهش همین که گفتم اگه من دروغ میگم باشه به دوستیت ادامه بده ولی اگه دوستت داشته باشه دیگه خودت میدونی
ا/ت: باشه الان بهش زنگ میزنم
کوک: سریع فقط
ا/ت: الو سلام جیسونی
#فیک
#سناریو
۴۰.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.