رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۱۱
روشنک اومد کمک ماهور
بلند ک شد بدجوری دستش خونریزی داشت روشنک کمکش کرد رفتن اونور شیدا میخواست چیزی بگه گوشیش زنگ خورد
مرده یهویی برگشتو زد زیر دستم اسلحه افتاد یهویی از پشت دستشو گذاشت زیر گردنمو اسلحه شو گذاشت رو شقیقه م شیدا پوکر برگشت سمتمون گوشیو تو دستش خشکید
مرده همینجوری ک منو گرفته بود میرفت سمت در بادیدن شروین نفس راحتی کشیدم
شروین بااخم پیاده شدو سمتمون اومد
مرده ماشه رو کشید واقعا میخواست شلیک کنه شروین بی فکر اسلحه شو گرفت طرفش چشمامو بستمو صدای گلوله!
با ترس چشامو باز کردم و با مردی ک چند لحظه پیش اسلحه گذاشته بود رو سرم الان با سر پر خون کنارم رو زمین بود نگا کردم
دستم میلرزید شروین بغلم کرد: چیزی نیست من هیچوقت نمیذارم کسی بلایی سرت بیاره،هیچوقت!
سرم گیج رفت نفهمیدم چیشد...
ماهور
بازم دکتر بالا سرم بودو شیدا نگران راه میرفت
+بسه شیدا بیا یکم بشین خوبم
شیدا: عجب وضعی شدا
دکتر: بازم میگم بیشتر مراقب باشید
دستش قبلا بدجوری ضرب دیده درسته؟! شکستگی داشته؟
+چند سال پیش ی اتفاقی برام افتاد و ی مدت تو گچ بود بعدم ی بار ضرب دید خلاصه هر بلایی بوده سر همین دستم اومده
دکتر: اگ یبار تیر ب کتفت بخوره شاید نتونی دیگه دستتو تکون بدی پس مراقب باش
شیدا: دیگه قرار نیست تیراندازی پیش بیاد! ممنون دکتر
دکتر رفت بیرون
شیدا: ماهور دیگه اصلا تو کارای شروین دخالت نمیکنی نمیخوام بلایی سرت بیاد همینجوریشم وضعمون اینه!
+بهم آرامبخش زد درد داشتم الان بدجور بیحالم خوابم میاد
شیدا اومد کنارم: بخواب عشقم
خودشم کنارم خوابید
شیدا: ماهور
+بله؟
شیدا: خیلی ترسیدم چیزیت شه!
+بخیر گذشت خوبم! از وضع زندگیت راضی؟
شیدا: خداروشکر! اگه ب من بود ی زندگی ارومو ترجیح میدادم البته کنار تو!
اینم بدجور قاطی داره !
بی حرف چشامو بستم که سریع خوابم برد ...
*******
ترانه
یکم اوضاع آروم شده بود...
هنوزم اونروز جلو چشام بودو صحنه هاش تکرار میشد شروین سعی میکرد حالمو عوض کنه با بیرون رفتنو هرکاری از دستش برمیومد!
جدیدا بیشتر نگران اون بودم تا هرچیزیآلبومای قدیمی دوران دانشجوییش و مدرک دکترا حالا پسر 30 ساله ای ک درکنار درسش شده بود سردسته ی باند خلافکار!
برام غیرقابل باور بود! چرا یهویی! بدجوری کنجکاو بودم همه چیزو بفهمم از زبون خودش بشنوم زندگیشو اما زود بود ! اون بیشتر بهم اعتماد میکردو دوسم داشت متاسفانه واقعا عاشقم شده بود!
سه ماه شد که اومدیم، مدرک داریم! میخواستیم تمومش کنیم! اما وقتی قضیه ی معامله بزرگو رادوین شنید گفت بهتره صبر کنیم دوماه دیگه تو دبی! فقط همینقدر میدونیم!
وسط معامله بزرگش با شریکش گیر بیوفته بهتره!
یعنی این دوماهم روش! ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #عاشقانه #عشق #دخترونه #شیک
روشنک اومد کمک ماهور
بلند ک شد بدجوری دستش خونریزی داشت روشنک کمکش کرد رفتن اونور شیدا میخواست چیزی بگه گوشیش زنگ خورد
مرده یهویی برگشتو زد زیر دستم اسلحه افتاد یهویی از پشت دستشو گذاشت زیر گردنمو اسلحه شو گذاشت رو شقیقه م شیدا پوکر برگشت سمتمون گوشیو تو دستش خشکید
مرده همینجوری ک منو گرفته بود میرفت سمت در بادیدن شروین نفس راحتی کشیدم
شروین بااخم پیاده شدو سمتمون اومد
مرده ماشه رو کشید واقعا میخواست شلیک کنه شروین بی فکر اسلحه شو گرفت طرفش چشمامو بستمو صدای گلوله!
با ترس چشامو باز کردم و با مردی ک چند لحظه پیش اسلحه گذاشته بود رو سرم الان با سر پر خون کنارم رو زمین بود نگا کردم
دستم میلرزید شروین بغلم کرد: چیزی نیست من هیچوقت نمیذارم کسی بلایی سرت بیاره،هیچوقت!
سرم گیج رفت نفهمیدم چیشد...
ماهور
بازم دکتر بالا سرم بودو شیدا نگران راه میرفت
+بسه شیدا بیا یکم بشین خوبم
شیدا: عجب وضعی شدا
دکتر: بازم میگم بیشتر مراقب باشید
دستش قبلا بدجوری ضرب دیده درسته؟! شکستگی داشته؟
+چند سال پیش ی اتفاقی برام افتاد و ی مدت تو گچ بود بعدم ی بار ضرب دید خلاصه هر بلایی بوده سر همین دستم اومده
دکتر: اگ یبار تیر ب کتفت بخوره شاید نتونی دیگه دستتو تکون بدی پس مراقب باش
شیدا: دیگه قرار نیست تیراندازی پیش بیاد! ممنون دکتر
دکتر رفت بیرون
شیدا: ماهور دیگه اصلا تو کارای شروین دخالت نمیکنی نمیخوام بلایی سرت بیاد همینجوریشم وضعمون اینه!
+بهم آرامبخش زد درد داشتم الان بدجور بیحالم خوابم میاد
شیدا اومد کنارم: بخواب عشقم
خودشم کنارم خوابید
شیدا: ماهور
+بله؟
شیدا: خیلی ترسیدم چیزیت شه!
+بخیر گذشت خوبم! از وضع زندگیت راضی؟
شیدا: خداروشکر! اگه ب من بود ی زندگی ارومو ترجیح میدادم البته کنار تو!
اینم بدجور قاطی داره !
بی حرف چشامو بستم که سریع خوابم برد ...
*******
ترانه
یکم اوضاع آروم شده بود...
هنوزم اونروز جلو چشام بودو صحنه هاش تکرار میشد شروین سعی میکرد حالمو عوض کنه با بیرون رفتنو هرکاری از دستش برمیومد!
جدیدا بیشتر نگران اون بودم تا هرچیزیآلبومای قدیمی دوران دانشجوییش و مدرک دکترا حالا پسر 30 ساله ای ک درکنار درسش شده بود سردسته ی باند خلافکار!
برام غیرقابل باور بود! چرا یهویی! بدجوری کنجکاو بودم همه چیزو بفهمم از زبون خودش بشنوم زندگیشو اما زود بود ! اون بیشتر بهم اعتماد میکردو دوسم داشت متاسفانه واقعا عاشقم شده بود!
سه ماه شد که اومدیم، مدرک داریم! میخواستیم تمومش کنیم! اما وقتی قضیه ی معامله بزرگو رادوین شنید گفت بهتره صبر کنیم دوماه دیگه تو دبی! فقط همینقدر میدونیم!
وسط معامله بزرگش با شریکش گیر بیوفته بهتره!
یعنی این دوماهم روش! ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #عاشقانه #عشق #دخترونه #شیک
۳۵.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.