★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«16»
_این حسو خیلی دوست دارم...نمیدونم اون لحظه با خودم چه فکری کرده بودم ولی این پسر آنقدر یهویی برام مهم شده بود،که فقط دوست داشتم شاد باشه،سرشو نوازش میکردم که دستمو برداشتم و گذاشتم پشت کمرش و کمرشو ماساژ میدادم،بعدش سرشو،یعنی میشه گفت موهاشو،بوسیدم!خودمم از این کاری که کرده بودم تعجب کرده بودم!بعدش جونگ کوک خیلی آروم سرشو از روی سینم برداشت و با چشمای اشکیس بهم نگاه میکرد...
ا...الان هق هق ت...تو س...ر م...منو بوس کر...کردی؟«بچه ها این نقطه ها توی این قسمت هق هق جونگ کوکه مثلاً»
_آره!ولی خودمم نمیدونم چرا!
~=جونگ کوک که گونه های سرخ شده بود،سرشو دوباره محکم چسبوند به سینه تهیونگ،تهیونگ خنده مستطیلی کرد و سر جونگ کوک رو بلند کرد و بهش گفت...
_چی شده؟
هیچی!فقط خجالت کشیدم!
~=و سرشو با دستای پوشوند،تهیونگ که از این حجم کیوتی جونگ کوک دیگه نمیتونی تحمل کنه،زد زیر خنده،صدای خندش کل عمارت رو برداشته بود،تا حالا با پسرا اینطوری نخندیده بود که پسرا هم از اون پشت با دیدن اون صحنه خندیدن تهیونگ،خیلی تعجب کردم و اونا ناخواسته لبخند زدن...
جونگ کوک دستاشو از روی صورتش برداشت و به تهیونگ نگاه میکرد،اونم از دیدن تهیونگ خندش گرفت و بلند بلند و خرگوشی میخندید...تا چند لحظه فقط همینطوری میخندیدن و بعد چند لحظه تهیونگ با خنده گفت...
_تو دیگه چرا میخندی؟
من؟ یکمش به خاطر کار خودم بیشترش بخاطر خنده تو،نمیدونم چرا!«با یه حالت خیلی کیوت،بچه ها کلا جونگ کوک اینطوری کیوت حرف میزنه»
_یغلنمترناناایمازنایمتبمابناابمابنل«حرف های نامفهوم»تو چقدر کیوتییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!
~=تهیونگ یهو جونگ کوکو بغل کرد و تو هوا چرخوندش،جونگ کوک با اینکه خیلی تعجب کرده بود،ولی از این حرکت تهیونگ خندش گرفت و میخندید،تهیونگ هم میخندید،بعد چند لحظه تهیونگ دست از تو هوا چرخودنش برداشت و گذاشت زمین و محکم بغلش کرد و میگفت...
_خدایا تو چقدر کیوتییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!کوچولوووووووووووووووووووووووو!
تهیونگ=دست خودم نبود کارایی که میکردم،فقط رفتارم یه روزه و فقط با این پسرکوچولو این طوری شده بود،از الان دیگه دارم شک میکنم که عاشق این پسر شدم و این پسر میتونه زندگی منو تغییر بده...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«16»
_این حسو خیلی دوست دارم...نمیدونم اون لحظه با خودم چه فکری کرده بودم ولی این پسر آنقدر یهویی برام مهم شده بود،که فقط دوست داشتم شاد باشه،سرشو نوازش میکردم که دستمو برداشتم و گذاشتم پشت کمرش و کمرشو ماساژ میدادم،بعدش سرشو،یعنی میشه گفت موهاشو،بوسیدم!خودمم از این کاری که کرده بودم تعجب کرده بودم!بعدش جونگ کوک خیلی آروم سرشو از روی سینم برداشت و با چشمای اشکیس بهم نگاه میکرد...
ا...الان هق هق ت...تو س...ر م...منو بوس کر...کردی؟«بچه ها این نقطه ها توی این قسمت هق هق جونگ کوکه مثلاً»
_آره!ولی خودمم نمیدونم چرا!
~=جونگ کوک که گونه های سرخ شده بود،سرشو دوباره محکم چسبوند به سینه تهیونگ،تهیونگ خنده مستطیلی کرد و سر جونگ کوک رو بلند کرد و بهش گفت...
_چی شده؟
هیچی!فقط خجالت کشیدم!
~=و سرشو با دستای پوشوند،تهیونگ که از این حجم کیوتی جونگ کوک دیگه نمیتونی تحمل کنه،زد زیر خنده،صدای خندش کل عمارت رو برداشته بود،تا حالا با پسرا اینطوری نخندیده بود که پسرا هم از اون پشت با دیدن اون صحنه خندیدن تهیونگ،خیلی تعجب کردم و اونا ناخواسته لبخند زدن...
جونگ کوک دستاشو از روی صورتش برداشت و به تهیونگ نگاه میکرد،اونم از دیدن تهیونگ خندش گرفت و بلند بلند و خرگوشی میخندید...تا چند لحظه فقط همینطوری میخندیدن و بعد چند لحظه تهیونگ با خنده گفت...
_تو دیگه چرا میخندی؟
من؟ یکمش به خاطر کار خودم بیشترش بخاطر خنده تو،نمیدونم چرا!«با یه حالت خیلی کیوت،بچه ها کلا جونگ کوک اینطوری کیوت حرف میزنه»
_یغلنمترناناایمازنایمتبمابناابمابنل«حرف های نامفهوم»تو چقدر کیوتییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!
~=تهیونگ یهو جونگ کوکو بغل کرد و تو هوا چرخوندش،جونگ کوک با اینکه خیلی تعجب کرده بود،ولی از این حرکت تهیونگ خندش گرفت و میخندید،تهیونگ هم میخندید،بعد چند لحظه تهیونگ دست از تو هوا چرخودنش برداشت و گذاشت زمین و محکم بغلش کرد و میگفت...
_خدایا تو چقدر کیوتییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!کوچولوووووووووووووووووووووووو!
تهیونگ=دست خودم نبود کارایی که میکردم،فقط رفتارم یه روزه و فقط با این پسرکوچولو این طوری شده بود،از الان دیگه دارم شک میکنم که عاشق این پسر شدم و این پسر میتونه زندگی منو تغییر بده...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
۷.۷k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.