★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«18»
تهیونگ=تا اینکه جونگ سوک یه فکر احمقانه به سرش زد،فکرشم این بود که بچه 2 ماهه رو،دم پرورشگاه بزارن و فرار کنن!آنقدر از انجام این ایده مطمئن شده بود،که بچه رو برداشت و داشت از خونه میزد بیرون که اون رو دم پرورشگاه بزاره،وبعدشم فرار کنه،اونم بدون موافقت زنش!وقتی داشت میرفت،زنش یهو اونو دید و گفت:بچه رو کجا میبری؟و جونگ سوک نقشه اش رو مو به مو بهش گفت...بعد از تموم شدن حرف جونگ سوک،سوهیون زد زیر گریه و به التماس افتاد،جلوی پای جونگ سوک زانو میزد و میگفت:ترو خدا به بچم رحم کن،اون تنها ثمره عشق من و توعه!لطفاً ازم نگیرش...جونگ سوک چون سو هیون رو خیلی دوست داشت،بچه رو بغل سوهیون گذاشت...ولی بعد از گذشت یه مدت،فرار کردن خیلیی براشون سخت تر شده بود،با بزرگ شدن بچه،سو هیون دیگه دوست نداشت با جونگ سوک همکاری کنه و هی فرار کنه،میگفت بچم اذیت میشه،پس جونگ سوک سو هیون رو شکنجه میداد و کل بدنشو زخمی و پر کبودی و خون میکرد،یه شب که سو هیون خواب بود،جونگ سوک یه برگه آورد و مشخصات بچه اش رو روش نوشت،به جز اسم و فامیل خودش که پیداش نکنن،بعد مخفیانه،بچه رو داخل گهواره ای گذاشت و در یه پرورشگاه گذاشتش و فرار کرد...بعد از اون سو هیون وقتی بیدار شد و دید که بچه اش نیست،کلی گریه کرد و حتی دست به خود کشی زد،ولی ناموفق بود...بعد از اون دیگه خبری ازشون نشد،تا چند وقت بعد،جونگ سوک واسه فرار کردن،مجبور شد آدم بکشه،خبرش همه جا پخش شد،همه از جونگ سوک میترسیدن،بعد از به مدت دست از قتل برداشت و دیگه پیداش نشد...و پرونده اش همینطوری باز مونده،پلیسا هرچی گشتن نتونستن پیداش کنن...
میگما،،،تهیونگ،یه سوال!تو اینا رو از کجا میدونی؟
_...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«18»
تهیونگ=تا اینکه جونگ سوک یه فکر احمقانه به سرش زد،فکرشم این بود که بچه 2 ماهه رو،دم پرورشگاه بزارن و فرار کنن!آنقدر از انجام این ایده مطمئن شده بود،که بچه رو برداشت و داشت از خونه میزد بیرون که اون رو دم پرورشگاه بزاره،وبعدشم فرار کنه،اونم بدون موافقت زنش!وقتی داشت میرفت،زنش یهو اونو دید و گفت:بچه رو کجا میبری؟و جونگ سوک نقشه اش رو مو به مو بهش گفت...بعد از تموم شدن حرف جونگ سوک،سوهیون زد زیر گریه و به التماس افتاد،جلوی پای جونگ سوک زانو میزد و میگفت:ترو خدا به بچم رحم کن،اون تنها ثمره عشق من و توعه!لطفاً ازم نگیرش...جونگ سوک چون سو هیون رو خیلی دوست داشت،بچه رو بغل سوهیون گذاشت...ولی بعد از گذشت یه مدت،فرار کردن خیلیی براشون سخت تر شده بود،با بزرگ شدن بچه،سو هیون دیگه دوست نداشت با جونگ سوک همکاری کنه و هی فرار کنه،میگفت بچم اذیت میشه،پس جونگ سوک سو هیون رو شکنجه میداد و کل بدنشو زخمی و پر کبودی و خون میکرد،یه شب که سو هیون خواب بود،جونگ سوک یه برگه آورد و مشخصات بچه اش رو روش نوشت،به جز اسم و فامیل خودش که پیداش نکنن،بعد مخفیانه،بچه رو داخل گهواره ای گذاشت و در یه پرورشگاه گذاشتش و فرار کرد...بعد از اون سو هیون وقتی بیدار شد و دید که بچه اش نیست،کلی گریه کرد و حتی دست به خود کشی زد،ولی ناموفق بود...بعد از اون دیگه خبری ازشون نشد،تا چند وقت بعد،جونگ سوک واسه فرار کردن،مجبور شد آدم بکشه،خبرش همه جا پخش شد،همه از جونگ سوک میترسیدن،بعد از به مدت دست از قتل برداشت و دیگه پیداش نشد...و پرونده اش همینطوری باز مونده،پلیسا هرچی گشتن نتونستن پیداش کنن...
میگما،،،تهیونگ،یه سوال!تو اینا رو از کجا میدونی؟
_...
#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس#تهکوک
۶.۵k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.