★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
★𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆★
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«15»
~=پسرا همشون از دیدن صحنه روبروشون برگاشون ریخته بود،بعدش سریع همون طور که اومده بودن رفتن تو اتاق،ونقشه کشیدن که تا چند دقیقه،اگرم شد یک ساعت،قایم میشن و به کارای تهیونگ با اون پسره نگاه میکنن،پسرا فقط از پسره اطلاعات شو شنیده بودن،ازش چهره ای ندیده بودن و زیاد به چهرش توجه نکرده بودن،برای همین،منتظر موندن تا ببینن چیکار میکنه تهیونگ با اون پسره،بعد برن پایین و پسره رو ببینن،تهیونگ هم با این که مافیا بود به صدای بادم شک میکرد،الان کل تمرکزش،فکرو ذکرش شده بود جونگ کوک،و اصلا صدایی به جز صدای گریه جونگ کوک نمیشنید،پسرا،پشت در اتاق قایم شدن،و منتظر موندم ببینن چی میشه...
گریه های جونگ کوک تمومی نداشت،تهیونگ با هر قطره اشکی که جونگ کوک میریخت،چشماس رو روی هم فشار میداد،این برای پسرا هم عجیب بود،ولی با چیزی که پسرا دیدن،نزدیک بود دهنشون به زمین بچسبه!...
تهیونگ سر جونگ کوک رو محکم تر به سینش چسبود و محکم تر بغلش کرد،جوری که انگار تو بغل تهیونگ گم شده بود...
تهیونگ=محکم تر بغلش کردم،دیگه طاقت دیدن اشکاشو نداشتم،نمیدونم چرا ولی با هر قطره اشکی که جونگ کوک میریخت،قلبم تیر میکشید،و مجبور میشدم چشمام رو روی هم فشار بدم...این حس رو تا حالا نداشتم،ولی تنها چیزی که اون لحظه میدونستم،این بود که این پسر تنها کسیه که اخلاق منو اینطوری دیده و باعث شده من باهاش اینطوری مهربون باشم،الان کسی جز اون برام مهم نبود،من تا حالا عاشق نشده بودم که ببینم چه حسی داره،شاید این اولین بارم باشه،شایدم فقط یه هوسه،شایدم یه دلسوزیه،نمیدونم،گیج شده بودم،ولی این پسر بهم حسی رو میده که فکر میکنم تو بهشتم،این حسو خیلی دوست دارم...
#تهیونگ#جونگ_کوک#تهکوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس
♡𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤♡
«15»
~=پسرا همشون از دیدن صحنه روبروشون برگاشون ریخته بود،بعدش سریع همون طور که اومده بودن رفتن تو اتاق،ونقشه کشیدن که تا چند دقیقه،اگرم شد یک ساعت،قایم میشن و به کارای تهیونگ با اون پسره نگاه میکنن،پسرا فقط از پسره اطلاعات شو شنیده بودن،ازش چهره ای ندیده بودن و زیاد به چهرش توجه نکرده بودن،برای همین،منتظر موندن تا ببینن چیکار میکنه تهیونگ با اون پسره،بعد برن پایین و پسره رو ببینن،تهیونگ هم با این که مافیا بود به صدای بادم شک میکرد،الان کل تمرکزش،فکرو ذکرش شده بود جونگ کوک،و اصلا صدایی به جز صدای گریه جونگ کوک نمیشنید،پسرا،پشت در اتاق قایم شدن،و منتظر موندم ببینن چی میشه...
گریه های جونگ کوک تمومی نداشت،تهیونگ با هر قطره اشکی که جونگ کوک میریخت،چشماس رو روی هم فشار میداد،این برای پسرا هم عجیب بود،ولی با چیزی که پسرا دیدن،نزدیک بود دهنشون به زمین بچسبه!...
تهیونگ سر جونگ کوک رو محکم تر به سینش چسبود و محکم تر بغلش کرد،جوری که انگار تو بغل تهیونگ گم شده بود...
تهیونگ=محکم تر بغلش کردم،دیگه طاقت دیدن اشکاشو نداشتم،نمیدونم چرا ولی با هر قطره اشکی که جونگ کوک میریخت،قلبم تیر میکشید،و مجبور میشدم چشمام رو روی هم فشار بدم...این حس رو تا حالا نداشتم،ولی تنها چیزی که اون لحظه میدونستم،این بود که این پسر تنها کسیه که اخلاق منو اینطوری دیده و باعث شده من باهاش اینطوری مهربون باشم،الان کسی جز اون برام مهم نبود،من تا حالا عاشق نشده بودم که ببینم چه حسی داره،شاید این اولین بارم باشه،شایدم فقط یه هوسه،شایدم یه دلسوزیه،نمیدونم،گیج شده بودم،ولی این پسر بهم حسی رو میده که فکر میکنم تو بهشتم،این حسو خیلی دوست دارم...
#تهیونگ#جونگ_کوک#تهکوک#بی_تی_اس#فیک#فیک_بی_تی_اس
۶.۵k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.