هوسخان

🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁

#هوس_خان👑
#پارت6







سیگار روی زمین انداختم و به خودم گفتم بخت بهت رو کرده
وقتی که دنبالش نبودی پیداش کردی!

رفتم کنارش نشستم و پرسیدم اینجا چرا نشستی ک گریه می کنی؟

ترسیده سرش رو بالا آوردو بهم خیره شد
دیدن اون چشماش واقعاً کاری می‌کرد که از دنیا دور بشم
نگاهم به چشماش بود که سریع از جاش بلند شد و گفت
_معذرت می خوام !

برای چی معذرت می خواست؟
برای اینکه گریه می کرد ؟
یا اینکه این جا گریه می کرد ؟

ایستادم دستام توی جیب شلوارم بردم و گفتم
جوابمو ندادی خواهرزن جان چرا داری گریه می کنی؟

نگاهی به اطراف انداختم هیچ کسی جز من اینجا نبود دیگ الان میخواستم لمسش کنم میخواستم بغلش کنم....
الان این تنهایی و شبی که با خواهرش نصفه گذرونده بودم کاری میکرد که اختیار از کف بدم!

لبشو با زبونش تر کرد و گفت

_ قراره از خواهرم جدا بشم گریه میکردم چون دلم براش تنگ میشه !

دل تنگ خواهرش می شد ؟
به سمتش رفتم دورش چرخی زدم و گفتم
خیلی خواهر تو دوست داری؟
اصلا چند سالش بود ۱۲،۱۳ پرسیدم چند سالته؟
کمی ترسیده جواب داد
_۱۳ آقا

۱۳ سالش بود مطمئنا تا به حال هیچ مردی حتی لمسش نکردا بود ومن اگر بغلش میکردم میشدم اولینش...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت7 ترس نگرانی و اضطراب و کنار گذاشتم ...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت8 قول و قرار گذاشته شد قرار شد من ای...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت5 عصبانیت و خشمم باعث نمی شد که دنبا...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت4 الان خواهرش کجا بود؟بی فکر پرسیدم...

Blackpinkfictions ۲۴ پارت

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۲

تک پارتی در خواستی تهیونگ وقتی مافیا هست و ات رو بزور دوست د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط