هوسخان

🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁

#هوس_خان👑
#پارت5







عصبانیت و خشمم باعث نمی شد که دنبال اون دختر نگردم
هر قدمی که برمی داشتم نگاهم کاملاً به اطراف بود تا شاید بین این زنا بین این دخترا پیداش کنم
اما انگار این جا حضور نداشت بدبختانه حتی دایه ی مهتاب و نمی شناختم تا شاید از طریق اون بتونم اون دختر رو پیدا کنم
کلافه و سردرگم از پله ها پایین آمدم و به سمت حیاط رفتم باورش برای من سخت بود که من اینطور مجذوبه یه دختره کم سن و سال بشم که از قضا خواهره زن اجباریم باشه!

باورم نمیشد به خاطر یه دختر بچه از مهتابی که واقعا می تونستم بگم بی نقصه گذشتم و حتی مقلوب یه لذت زودگذر هم نشدم
احساس میکردم دیگه خودمو نمیشناسم دوباره سیگاری از جیبم بیرون کشیدم و روشن کردم زیر نور ماه کنار درخت ایستادم و به این فکر کردم چطور شد که من اینطور از اون سر دنیا اومدمو انقدر ساده گیر افتادم بین تصمیمات خانوادگی که بهشون اعتقادی نداشتم!

با صدای گریه کسی از فکر و خیال بیرون آمدم نگاهی به اطراف انداختم کنار پرچین یکی نشسته بود و گریه می کرد توی این تاریکی واضح دیده نمی شد که اون آدم کیه !
پس با چند قدم به جلو رفتم تا واضح‌تر ببینمش
با دیدن موهای بلند طلایی رنگ که دورش وگرفته بودن تشخیص اینکه همون گم شده ای که دنبالش میگردمه سخت نبود



🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت6 سیگار روی زمین انداختم و به خودم گ...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت7 ترس نگرانی و اضطراب و کنار گذاشتم ...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت4 الان خواهرش کجا بود؟بی فکر پرسیدم...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#عروس_خان👑#پارت3 دختر پررو و مغروری بود گفت_ من ...

part ۴جز یچیز از اون اتاق قدیمی بیرون اومدم رفتم وقتی بازش ک...

برده ﴾۴۶ part چشم هایش را باز کرد و چند دفعه ای پلک زد اما ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط