🍁
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت8
قول و قرار گذاشته شد قرار شد من این دختر و اینجا نگه دارم و اون برای من دوست خوبی بشه
اولین قدم برای نزدیک شدن بهش برداشته بودم حالا باید فکر بقیش رو میکردم
حالا وقتش بود که کاری کنم این دختر اینجا موندگار بشه
دستشو توی دستم گرفتم و به سمت خونه برگشتیم
هیچ کسی جز مادرم شکی در این نزدیکی منو این دختر نمیکرد جز مادرم کسی باخبر نبود که این دختر بدجوری چشم منو گرفته..
وقتی وارد خونه شدیم هیچ کسی شک برانگیز بهمون نگاه نکرد جز مادرم که با دیدن ما با چشمای گرد شده به سمت من اومد منو کناری کشید و گفت
_با این دختر چیکار داری ؟
ابروهام رو توی هم کشیدم و اخم آلود گفتم چیکار می خوام داشته باشم بیرون بود داشت گریه میکرد آوردمش داخل..
مادرم سرکی بین مهمونا کشید و گفت _گریه برای چی اتفاقی افتاده مگه؟
کلافه رو بهش گفتم به خاطر خواهرش نمیخواد از خواهرش جدا بشه داشت گریه می کرد قول دادم اینجا بمونه برای همین اومدم سراغ شما
شما باید کاری کنی که این دختر اینجا موندگار بشه چون من بهش قول دادم...
مادرم آهسته روی صورتش زد و گفت _این حرفا چیه که میزنی پسر یعنی چی که اینجا موندگار بشه ؟
مگا پدر و مادر نداره مگه خونه زندگی نداره؟
دوباره نگاهی به اون مخمل طلایی رنگ دورش که کنار دیوار ایستاده بود انداختم و گفتم اما اون خواهرش رو میخواد و من بهش قول دادم اینجا موندگارش می کنم
اینم دست شما رو میبوسه مادر من
باید هر کاری از دستتون برمیاد انجام بدید که اینجا موندگار بشه البته اگه میخواین تازه عروس تون توی این خونه جای پاش محکم بشه حالا خودت میدونی یا اینکه دوتا خواهر باهم میرن..
یا با هم می مونن
مادرم وحشت زده منو به اتاقی که همون نزدیکی بود کشید در قفل کرد و گفت
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت8
قول و قرار گذاشته شد قرار شد من این دختر و اینجا نگه دارم و اون برای من دوست خوبی بشه
اولین قدم برای نزدیک شدن بهش برداشته بودم حالا باید فکر بقیش رو میکردم
حالا وقتش بود که کاری کنم این دختر اینجا موندگار بشه
دستشو توی دستم گرفتم و به سمت خونه برگشتیم
هیچ کسی جز مادرم شکی در این نزدیکی منو این دختر نمیکرد جز مادرم کسی باخبر نبود که این دختر بدجوری چشم منو گرفته..
وقتی وارد خونه شدیم هیچ کسی شک برانگیز بهمون نگاه نکرد جز مادرم که با دیدن ما با چشمای گرد شده به سمت من اومد منو کناری کشید و گفت
_با این دختر چیکار داری ؟
ابروهام رو توی هم کشیدم و اخم آلود گفتم چیکار می خوام داشته باشم بیرون بود داشت گریه میکرد آوردمش داخل..
مادرم سرکی بین مهمونا کشید و گفت _گریه برای چی اتفاقی افتاده مگه؟
کلافه رو بهش گفتم به خاطر خواهرش نمیخواد از خواهرش جدا بشه داشت گریه می کرد قول دادم اینجا بمونه برای همین اومدم سراغ شما
شما باید کاری کنی که این دختر اینجا موندگار بشه چون من بهش قول دادم...
مادرم آهسته روی صورتش زد و گفت _این حرفا چیه که میزنی پسر یعنی چی که اینجا موندگار بشه ؟
مگا پدر و مادر نداره مگه خونه زندگی نداره؟
دوباره نگاهی به اون مخمل طلایی رنگ دورش که کنار دیوار ایستاده بود انداختم و گفتم اما اون خواهرش رو میخواد و من بهش قول دادم اینجا موندگارش می کنم
اینم دست شما رو میبوسه مادر من
باید هر کاری از دستتون برمیاد انجام بدید که اینجا موندگار بشه البته اگه میخواین تازه عروس تون توی این خونه جای پاش محکم بشه حالا خودت میدونی یا اینکه دوتا خواهر باهم میرن..
یا با هم می مونن
مادرم وحشت زده منو به اتاقی که همون نزدیکی بود کشید در قفل کرد و گفت
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۰.۹k
۱۵ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.