عشق بی نهایت جونگ کوک پارت۶

کوک: فکر کنم عاشق شدم این دختره لپاش گول انداخته و انگار تو یه دنیا دیگس
#می چا
گوشیم از دستم اوفتا با روشن شدنش به خودم اومدم
جونگ کوک برش داشت زیر زبونی گفتم وای بدبخط شدم عکساش🤦‍♀️🤦‍♀️
#کوک
گوشیشو برداشتم که یهو دیدم ههی گالریش عکسای منه و هیونگا ولی بیشتر من بودم
فورا گوشیشو ازم گرفت ولی من اصلا به روم نیاوردم فقط گفتم عه خوشبختم ارمی🥰
جیا:عم ببخشید هیونگا میشه بپرسم نامجون کجاست؟
هیونگا فهمیدن جیا بایستش نامجونه
#می چا
دیگه باید میرفتیم
تو:واقعا ببخشید هیونگا ما دیگه باید بریم
که یهو عطسه زدم بعدش دوتا پشد سر هم که فهمیدم سرما خوردم
محکم زدم تو سرم گفتم جیا کشتمت ببین سرما خو بازم عطسه زدم و گفتم خوردم
جین:اوه سرما خوردی می چا بیا من سوپ درست کردم
تو:اوه جین ممنون ولی دیره باید بریم
که همشون گفتن کجا می چا لباسات خیسه سرماهم که خوردی😶 بمون
[یه چیزی کره جنوبی ۴ ساعت از ایران ساعتش جلوتره]
تو:باش ولی قبل ساعت ۳ باید بریم وگر نه باید تو کوچه خیابون بخوابیم🙍‍♀️
جیمین:جیا و می چا میشه خودتونو معرفی کنید ما فقط اسماتونو میدونیم قیافه اعضا به نشانه تعید😲
تو:ام من کیم می چا هستم ۱۸ سالمه و تو ایران متولد شدم ینی اونحام بزرگ شدم و ففط به خاطر شما اومدم فقط
جیا: ام مننم پارک جیا ۱۹ سالمه تو ایران به دنیا اومدم اونجام زندگی کردم و فقط برا نامجون اومدم
من به جیا چش قره رفتم و ممم کرد و گفت ینی به خاطر می چا
تو :جین واسم سوپ اورد خوردم لباسمم خشک شده بود گوشیمو نگاه کردم ساعت ۴ بود گفتم هیونگا بازم شرمنده ما دیگ رف زحمت میکنیم
که هوپی گفت: کجا ساعت ۸ شبه دوتا دختر تنها😐
منو جیا بهم نگاه کردیم و هم شکه بودیم هم خندمون گرفت گفتیم: مگه ساعت چهار نیستش😂😅
هیونگا :🤣وای خدا نه الان ساعت ۸ و شما انگار وقتی وارد کره شدیدی ساعتاتون رو تنظیم نکردین
تو جیا بهم نگاه کردین و گفتین: ینی ما ساعت ۳ بعد ظهر بیدار شدیم
دیدگاه ها (۲)

عشق بی نهایت جونگ کوک پارت ۷

این شما و این مین یونگی سلطان احساسات

عشق بی نهایت جونگ کوک پارت ۵

عشق بی نهایت جونگ کوک پارت ۴

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

رمان عشق و نفرت پارت ۹صبح شد آت خیلی درد داشت داشت بزور راه ...

رمان بغلی من پارت ۶۶دیانا: از خواب بیدار شدم بدنم کوفته بود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط