P
P.1
صدای موسیقی بلند بود. نورهای رنگی، فضا رو پر کرده بودن و مهمونی توی یکی از عمارتهای بزرگ شهر، پر از آدمای قدرتمند و مهم بود.
شوگا با همون کتوشلوار تیره همیشگیش وارد سالن شد، اخماش مثل همیشه تو هم بود، نگاهش سرد و قاطع. فقط دنبال یه نفر میگشت...
تو.
چند قدم جلو رفت.
و همونجا ایستاد.
تو اونور بودی.
لبخند به لب، صدات توی خنده گم شده بود.
و بدتر از همه... کنار یکی از دشمنهای قدیمیش.
کسی که بارها پشت شوگا حرف زده بود.
کسی که توی تجارت، جلوی پاش سنگ انداخته بود.
و تو داشتی با اون میخندیدی. نزدیک. راحت. بیخبر.
دستای شوگا مشت شدن.
نه به خاطر دشمنش.
نه حتی به خاطر خطر.
به خاطر اون لبخند لعنتی روی صورتت، که قرار بود فقط مال خودش باشه.
آروم سمتتون اومد. دشمنش با دیدن شوگا مکثی کرد، اما قبل از اینکه حرفی بزنه، شوگا با صدای آروم ولی یخزدهای گفت:
– "خوش میگذره، ا.ت؟"
تو که تازه متوجه حضورش شده بودی، لبخندت یخ زد. حس کردی هوا یهدفعه سرد شد.
شوگا به دشمنش نگاه نکرد. فقط به تو.
– "اگه تموم شد... بیا. الان."
و بعد بدون اینکه منتظر جواب بمونه، برگشت و رفت.
تو پشت سرش رفتی...
صدای موسیقی بلند بود. نورهای رنگی، فضا رو پر کرده بودن و مهمونی توی یکی از عمارتهای بزرگ شهر، پر از آدمای قدرتمند و مهم بود.
شوگا با همون کتوشلوار تیره همیشگیش وارد سالن شد، اخماش مثل همیشه تو هم بود، نگاهش سرد و قاطع. فقط دنبال یه نفر میگشت...
تو.
چند قدم جلو رفت.
و همونجا ایستاد.
تو اونور بودی.
لبخند به لب، صدات توی خنده گم شده بود.
و بدتر از همه... کنار یکی از دشمنهای قدیمیش.
کسی که بارها پشت شوگا حرف زده بود.
کسی که توی تجارت، جلوی پاش سنگ انداخته بود.
و تو داشتی با اون میخندیدی. نزدیک. راحت. بیخبر.
دستای شوگا مشت شدن.
نه به خاطر دشمنش.
نه حتی به خاطر خطر.
به خاطر اون لبخند لعنتی روی صورتت، که قرار بود فقط مال خودش باشه.
آروم سمتتون اومد. دشمنش با دیدن شوگا مکثی کرد، اما قبل از اینکه حرفی بزنه، شوگا با صدای آروم ولی یخزدهای گفت:
– "خوش میگذره، ا.ت؟"
تو که تازه متوجه حضورش شده بودی، لبخندت یخ زد. حس کردی هوا یهدفعه سرد شد.
شوگا به دشمنش نگاه نکرد. فقط به تو.
– "اگه تموم شد... بیا. الان."
و بعد بدون اینکه منتظر جواب بمونه، برگشت و رفت.
تو پشت سرش رفتی...
- ۳۶.۰k
- ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط