عشق پر دردسر پارت ۴۸
#ارسلان
روی تخت دراز کشیده بودم که دلم یهو باز الکل خواست رفتم بیرون و به امیر گفتم که یه پنج یا شش تا شیشه دیگه بزاره توی اتاق منم رفتم طبقه ی بالا تا لباسم رو عوض کنم
بعد از چند مین اومدم پایین دیدم دیانا داره لباس میپوشه بهش کمک کردم وقتی لباس پوشیدنش تموم شد پرتش کردم روی تخت
دستام رو دور گردنش حلقه زدم و اونم دستاش رو دور گردن من حلقه زد
که یهو بی اختیار شروع کردم به میک زدن لباش هرچی بیشتر اینکارو میکردم حس میکردم که دوباره اونو مال خودم کردم
#ممد
من رو بردن بیرون انداختن
رفتم در رو باز کنم برم دیانا رو نجات بدم که دیدم در و فقط کردن
یهو از پست سرم یه صدایی شنیدم برگشتم دیدم بچه ها هستن
رفتم پیششون
همه خوشحال بودن به جز من
هرچی گشتم دیدم پانیذ نیست
متین گفت که پانیذ خونه هست و باید بریم پیشش
همه رفتیم خونه
به محض اینکه رفتم داخل دویدم سمت پانیذ و محکم بغلش کردم
#دیانا
خیلی تشنم شده بود
پاشدم رفتم سمت میز و یکی از بطری ها رو سر کشیدم
بعدش هم اومدم روی تخت
دیدم تن ارسلان لباس هست
دلم نمیخواست تنش لباس باشه
دکمه های لباسش رو یکی یکی باز کردم و بعد هم لباس رک از تنش در اوردم
بدن خیلی خوبی داشتم رفتم توی بغلش و خوابیدم
صبح روز بعد :
#ارسلان
بیدار شدم دیدم که دیانا توی بغلم خوابیده
یواش دستم رو از زیر دستش برداشتم و بلند شدم رفتم بیرون و تا یه دوشی بگیرم بعد از اینکه دوش گرفتم یه صبحونه حاضر کردم
یاد دیشب افتادم که خیلی بهم خوش گذشته بودم
صبحونه رو حاضر کردم و به این فکر افتادم که دوباره همون کار رو انجام بدم
یواش رفتم توی اتاق و یکی از شیشه ها رو برداشتم و اومدم بیرون
لیوان ابی که بغل قهوه بود رو خالی کردم و با الکل پرش کردم
#دیانا
با صدای ارسلان از خواب بیدار شدم
از تعجب داشتم شاخ در میوردم
خیلی ترسیده بودم
با ترس بهش سلام کردم و گفتش که صبحونه حاضره
پاشدم رفتم پایین و نشستم سر میز
خیلی گشنم بود قهوه رو خوردم همراه با آب بغلش
خیلی تشنم بود از بطری الکل یکم ریختم توی لیوانم و پرش کردم و بعد هم خوردم
بعد از صبحونه پاشدم رفتم سمت ارسلان و بلندش کردم
#ارسلان
دیانا چند تا پیک خورد و حسابی مست شد
بلند شد اومد سمتم و بلندم کرد
من رو برد طبقه ی بالا و توی یه اتاق که توی اتاق یه تخت دو نفره بود
منو نشوند روی اون تخت
تعجب کرده بودم رفت سمته میز بغل پنجره و یه لیوان شربت برام آورد
منم اونو خوردم
یهو دیانا افتاد روی من
توی اون لحظه دیانا لبشون گذشته بود رو لبم و منم همراهیش کردم
روی تخت دراز کشیده بودم که دلم یهو باز الکل خواست رفتم بیرون و به امیر گفتم که یه پنج یا شش تا شیشه دیگه بزاره توی اتاق منم رفتم طبقه ی بالا تا لباسم رو عوض کنم
بعد از چند مین اومدم پایین دیدم دیانا داره لباس میپوشه بهش کمک کردم وقتی لباس پوشیدنش تموم شد پرتش کردم روی تخت
دستام رو دور گردنش حلقه زدم و اونم دستاش رو دور گردن من حلقه زد
که یهو بی اختیار شروع کردم به میک زدن لباش هرچی بیشتر اینکارو میکردم حس میکردم که دوباره اونو مال خودم کردم
#ممد
من رو بردن بیرون انداختن
رفتم در رو باز کنم برم دیانا رو نجات بدم که دیدم در و فقط کردن
یهو از پست سرم یه صدایی شنیدم برگشتم دیدم بچه ها هستن
رفتم پیششون
همه خوشحال بودن به جز من
هرچی گشتم دیدم پانیذ نیست
متین گفت که پانیذ خونه هست و باید بریم پیشش
همه رفتیم خونه
به محض اینکه رفتم داخل دویدم سمت پانیذ و محکم بغلش کردم
#دیانا
خیلی تشنم شده بود
پاشدم رفتم سمت میز و یکی از بطری ها رو سر کشیدم
بعدش هم اومدم روی تخت
دیدم تن ارسلان لباس هست
دلم نمیخواست تنش لباس باشه
دکمه های لباسش رو یکی یکی باز کردم و بعد هم لباس رک از تنش در اوردم
بدن خیلی خوبی داشتم رفتم توی بغلش و خوابیدم
صبح روز بعد :
#ارسلان
بیدار شدم دیدم که دیانا توی بغلم خوابیده
یواش دستم رو از زیر دستش برداشتم و بلند شدم رفتم بیرون و تا یه دوشی بگیرم بعد از اینکه دوش گرفتم یه صبحونه حاضر کردم
یاد دیشب افتادم که خیلی بهم خوش گذشته بودم
صبحونه رو حاضر کردم و به این فکر افتادم که دوباره همون کار رو انجام بدم
یواش رفتم توی اتاق و یکی از شیشه ها رو برداشتم و اومدم بیرون
لیوان ابی که بغل قهوه بود رو خالی کردم و با الکل پرش کردم
#دیانا
با صدای ارسلان از خواب بیدار شدم
از تعجب داشتم شاخ در میوردم
خیلی ترسیده بودم
با ترس بهش سلام کردم و گفتش که صبحونه حاضره
پاشدم رفتم پایین و نشستم سر میز
خیلی گشنم بود قهوه رو خوردم همراه با آب بغلش
خیلی تشنم بود از بطری الکل یکم ریختم توی لیوانم و پرش کردم و بعد هم خوردم
بعد از صبحونه پاشدم رفتم سمت ارسلان و بلندش کردم
#ارسلان
دیانا چند تا پیک خورد و حسابی مست شد
بلند شد اومد سمتم و بلندم کرد
من رو برد طبقه ی بالا و توی یه اتاق که توی اتاق یه تخت دو نفره بود
منو نشوند روی اون تخت
تعجب کرده بودم رفت سمته میز بغل پنجره و یه لیوان شربت برام آورد
منم اونو خوردم
یهو دیانا افتاد روی من
توی اون لحظه دیانا لبشون گذشته بود رو لبم و منم همراهیش کردم
۲۱.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.