رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۶۶

ارسلان: بخدا چیزی نیست پنبه رو آغشته به الکل کردم و روی پوست دستش مالیدم که به خودش لرزید آروم سوزن و تو بوستش فرو کردم

دیانا: دردی احساس نکردم نگاهی به دستم کردم که مطمئن شم زده که دیدم بله پس چرا من دردی احساس نکردم

اد: دستکش هارو درآوردم و تو دستم گرفتم دردی گفتم درد نداره خانم کوچولو این همه ترسیدی

دیانا: پر ذوق ازش تشکر کردم

ارسلان: لبخندی زدم و از در اتاقش بیرون اومدم

دیانا: اومد تو اتاق سویچ و از روی میز تحریرم برداشت و به سمت در رفت

ارسلان: با صدای گرفتش گفت

دیانا: دستت درد نکنه جبران میکنم

ارسلان: خنده ی آرومی کردم و خدافظی کردم
دیدگاه ها (۳)

رمان بغلی من پارت ۷۷... فردا ...دیانا: با صدای گوشیم چشامو ب...

رمان بغلی من پارت ۷۸دیانا: من کلی از طرحام مونده چرا همینجور...

رمان بغلی من پارت ۷۵ارسلان: قول میدم دردت نیاد باشه دیانا: ق...

رمان بغلی من پارت ۷۴ارسلان: لبخندی بهش زدم و روی سینش چرخوند...

رمان بغلی من پارت ۶۳دیانا: آره ارسلان: حالا من از حرفی که او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط