رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
part. 14
جونگکوک. چیه؟ خوشت اومده*پوزخنده.با شنا رفتنش نفس هاش به گوش میرسید.*
ات. نه، فقط کنجکاو شدم.*هنوز دستش روی ماهیچه بازوی جونگکوک بود.*
جونگکوک. جوجه کوچولوم، خیلی کنجکاوه، که تا الان هم انگشتاشو برنداشته.
*ات سریع بلند شد و چند قدم عقب رفت.*
جونگکوک. جوجه. امشب مهمون داریم، آماده شو.
ات. کیه؟
جونگکوک. خالم.
ات. کی؟
جونگکوک. ساعت 5بعدازظهر.
ات. اها.
جونگکوک. اگه میخوای بیا دوباره دست بزن.
ات. چرا باید بخوام؟
جونگکوک. خیلی مشتاقانه به بدنم نگاه میکنی.
*جونگکوک ورزشش تموم شد،رفت و دوش گرفت.با حوله دور کمرش اومد بیرون شروع کرد به پوشیدن لباس. یه هودی و یک شلوار جین پوشید.سیع کردم خودمو با دستگیره صندلی سرگرم کنم که کمتر به بدنش نگاه کنم.*
جونگکوک. جوجه، بریم.
*ات دنبال جونگکوک رفت.و به در خروجی باشگاه رسیدن.*
جونگکوک. اول خانم کوچولو.
*ات از باشگاه خارج شد.*
ات. چرا این لقب ها رو بهم میدی.
جونگکوک. چون شبیه جوجه کوچولو ها هستی.
ات. من آدمم. و چرا؟
جونگکوک. من نگفتم که آدم نیستی، گفتم شبیه جوجه کوچولو ها هستی. و چون تو، بامزه، زیبا، باهوش، شیرین، کوچولو، و البته ریز اندام هستی.
*ات حرفی نزد و آنها وارد خانه شدند.جونگکوک روی میز صبحانه نشست،ات هم کنار جونگکوک نشت.*
اجوما. ات تو صبحانه خوردی؟!
ات. اره، ولی دوباره هم میخوام.
اجوما. باشه عزیزم.
*ات به آن لقمه کره پسته ای که جونگکوک میخورد نگاه میکرد.*
جونگکوک. چیه؟
ات. هیچی.
*جونگکوک دوباره همون لقمه را گرفت،و جلوی دهن ات دراز کرد.ات با دهن باز از لقمه استقبال کرد،و آن را میان دندان هایش له میکرد. ات وقتی لقمه رو خورد لباش به انگشت جونگکوک سابیده شد.*
ات. ممنون.(دهن پر.)
*جونگکوک با تکان دادن سر تشکر ات را پذیرفت.توی همیت لحضه ها،یک مرد وارد اتاق ناهار خوری شد.*
part. 14
جونگکوک. چیه؟ خوشت اومده*پوزخنده.با شنا رفتنش نفس هاش به گوش میرسید.*
ات. نه، فقط کنجکاو شدم.*هنوز دستش روی ماهیچه بازوی جونگکوک بود.*
جونگکوک. جوجه کوچولوم، خیلی کنجکاوه، که تا الان هم انگشتاشو برنداشته.
*ات سریع بلند شد و چند قدم عقب رفت.*
جونگکوک. جوجه. امشب مهمون داریم، آماده شو.
ات. کیه؟
جونگکوک. خالم.
ات. کی؟
جونگکوک. ساعت 5بعدازظهر.
ات. اها.
جونگکوک. اگه میخوای بیا دوباره دست بزن.
ات. چرا باید بخوام؟
جونگکوک. خیلی مشتاقانه به بدنم نگاه میکنی.
*جونگکوک ورزشش تموم شد،رفت و دوش گرفت.با حوله دور کمرش اومد بیرون شروع کرد به پوشیدن لباس. یه هودی و یک شلوار جین پوشید.سیع کردم خودمو با دستگیره صندلی سرگرم کنم که کمتر به بدنش نگاه کنم.*
جونگکوک. جوجه، بریم.
*ات دنبال جونگکوک رفت.و به در خروجی باشگاه رسیدن.*
جونگکوک. اول خانم کوچولو.
*ات از باشگاه خارج شد.*
ات. چرا این لقب ها رو بهم میدی.
جونگکوک. چون شبیه جوجه کوچولو ها هستی.
ات. من آدمم. و چرا؟
جونگکوک. من نگفتم که آدم نیستی، گفتم شبیه جوجه کوچولو ها هستی. و چون تو، بامزه، زیبا، باهوش، شیرین، کوچولو، و البته ریز اندام هستی.
*ات حرفی نزد و آنها وارد خانه شدند.جونگکوک روی میز صبحانه نشست،ات هم کنار جونگکوک نشت.*
اجوما. ات تو صبحانه خوردی؟!
ات. اره، ولی دوباره هم میخوام.
اجوما. باشه عزیزم.
*ات به آن لقمه کره پسته ای که جونگکوک میخورد نگاه میکرد.*
جونگکوک. چیه؟
ات. هیچی.
*جونگکوک دوباره همون لقمه را گرفت،و جلوی دهن ات دراز کرد.ات با دهن باز از لقمه استقبال کرد،و آن را میان دندان هایش له میکرد. ات وقتی لقمه رو خورد لباش به انگشت جونگکوک سابیده شد.*
ات. ممنون.(دهن پر.)
*جونگکوک با تکان دادن سر تشکر ات را پذیرفت.توی همیت لحضه ها،یک مرد وارد اتاق ناهار خوری شد.*
- ۱.۸k
- ۱۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط