hi
#تکپارتی_از_جین
یعنی خدا قهر کردن زنا رو نسیب گرگ بیابون نکنه... دیشب ساعت سه صبح از کمپانی اومدم و هی جو خانم هم باهام دعوا کرد صبح هم قهر بود رفت سرکارمنم اومدم کمپانی شب از دل کوچولوش درمیارم...
شب
یه دسته گل و گردنبد گرفتم نشستم تو ماشین و به سمت خونه حرکت کردم کلید انداختم و در ور وا کردم
🐹چاگیا؟ کجایی
جواب از سمت هی جو نشنیدم پس رفتم خونه رو گشتم رو میز نشسته بودو داشت لباس طراحی میکرد رفتم از پشت بغلش کردم و دم گوشش گفتم :قهری دخترم؟
سعی کرد از بغلم بیاد بیرون ولی نتونست
گل ور گرفتم جلوش و گفتم
🐹دخترم اینو بگیر تا حرف بزنیم
گل رو گرفت و اروم گرفت نشستم کنارشون گفتم
🐹ببخشید... دیشب من با استف ها دعوام شده بود پی دی نیم هم اعصابم رو خورد کرده بود... معذرت میخوام خانومم
🐇دیگه.... داد نمیزنی؟
🐹نه دیگه قول میدم داد نزنم قشنگم
🐇خب... حالا که اینطوریه... قبوله میبخشمت
🐹مرسی خانومم
بغلش کردم و گفتم
🐹بپوش بریم شام بیرون
🐇... باشه
رفتیم بیرون و سر میز نشستیم و غذا سفارش دادیم
🐹عا... راستی
گردنبد رو در اوردم از جیبم و رفتم پشتش و انداختم گردنش.... پایین پاش زانو زدم
🐹راستی دیشب میخواستی یه چیزی بگی چی میخواستی بگی بگو
🐇خب...
شورع کرد کندن پوست دستش... دستش ور گرفتم و گفتم
🐹چی شده دخترم؟
🐇خب... جین... چیزه... ای وای خجالت میکشم
از توی کیفش یه برگه دراورد و بهم نشون داد
با گیجی ازش گرفتم و خوندم.... وایسا.... بابا شدم؟ واقعییییییی از خوشحالی زیاد بغلش کردم و گفتم
🐹تو بهترینی... بیب مرسی... دیگه تو کاری نمیکنی.... دیگه نمیری سرکار نباید به خود... وای نمیدونم چی بگم
🐇اروم باش جین... بچه سکته کرد
🐹باشه ببخشید شامتو بخور بیب
بعد شام کلی رفتیم بیرون و دور زدیم
اون شب خوشحال بودم ولی به گریه ی شب اولش فکر نکرده بودم که تا صبح بیدارم موندم و هی جو هم گرفت خوابید اره دیگه برید بیشتراز این تو زندگیم فوضولی نکنید برید
END
یعنی خدا قهر کردن زنا رو نسیب گرگ بیابون نکنه... دیشب ساعت سه صبح از کمپانی اومدم و هی جو خانم هم باهام دعوا کرد صبح هم قهر بود رفت سرکارمنم اومدم کمپانی شب از دل کوچولوش درمیارم...
شب
یه دسته گل و گردنبد گرفتم نشستم تو ماشین و به سمت خونه حرکت کردم کلید انداختم و در ور وا کردم
🐹چاگیا؟ کجایی
جواب از سمت هی جو نشنیدم پس رفتم خونه رو گشتم رو میز نشسته بودو داشت لباس طراحی میکرد رفتم از پشت بغلش کردم و دم گوشش گفتم :قهری دخترم؟
سعی کرد از بغلم بیاد بیرون ولی نتونست
گل ور گرفتم جلوش و گفتم
🐹دخترم اینو بگیر تا حرف بزنیم
گل رو گرفت و اروم گرفت نشستم کنارشون گفتم
🐹ببخشید... دیشب من با استف ها دعوام شده بود پی دی نیم هم اعصابم رو خورد کرده بود... معذرت میخوام خانومم
🐇دیگه.... داد نمیزنی؟
🐹نه دیگه قول میدم داد نزنم قشنگم
🐇خب... حالا که اینطوریه... قبوله میبخشمت
🐹مرسی خانومم
بغلش کردم و گفتم
🐹بپوش بریم شام بیرون
🐇... باشه
رفتیم بیرون و سر میز نشستیم و غذا سفارش دادیم
🐹عا... راستی
گردنبد رو در اوردم از جیبم و رفتم پشتش و انداختم گردنش.... پایین پاش زانو زدم
🐹راستی دیشب میخواستی یه چیزی بگی چی میخواستی بگی بگو
🐇خب...
شورع کرد کندن پوست دستش... دستش ور گرفتم و گفتم
🐹چی شده دخترم؟
🐇خب... جین... چیزه... ای وای خجالت میکشم
از توی کیفش یه برگه دراورد و بهم نشون داد
با گیجی ازش گرفتم و خوندم.... وایسا.... بابا شدم؟ واقعییییییی از خوشحالی زیاد بغلش کردم و گفتم
🐹تو بهترینی... بیب مرسی... دیگه تو کاری نمیکنی.... دیگه نمیری سرکار نباید به خود... وای نمیدونم چی بگم
🐇اروم باش جین... بچه سکته کرد
🐹باشه ببخشید شامتو بخور بیب
بعد شام کلی رفتیم بیرون و دور زدیم
اون شب خوشحال بودم ولی به گریه ی شب اولش فکر نکرده بودم که تا صبح بیدارم موندم و هی جو هم گرفت خوابید اره دیگه برید بیشتراز این تو زندگیم فوضولی نکنید برید
END
۱.۱k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.