پارت 1۸ آخرین تکه قلبم
#پارت_1۸ #آخرین_تکه_قلبم
دستشو محکم کوبید روی میز .. کفری شدم و صدامو بردم بالا :
_چته؟با قلبم بد تا کردی حالا اومدی زندگیمو مچاله کنی؟؟؟
با صدایی بلند تر ازصدای من سرم داد زد:
_سر من داد نزن ، من واسه خودت میگم روانی!
_بسه نیما برا من فاز ننه غریبم بازی درنیار..
_منو تو باید بشینیم دو کلوم حرف حساب بزنیم ..
_اوهوع ، آقای همیشه احساسی یهو منطقی میشه..چیشدی یهو؟؟
ساعدمو گرفت و محکم فشار داد ، اخم و نگاه عصبیش دیگه نترسوند منو ، ولی لعنت به دلم، که هنوزم برا نگاهش میلرزه!
یه لحظه همه جا مبهم شد برام ، آره ، هاله ای از اشک توی چشمام جمع شده بود !
نتونستم نگهش دارم ، خیسی گونه ام دلمو رَنده کرد ، به خدا قسم من مرگ بابام رو تا الان احساس نکردم ، حتی دلمم براش تنگ نشده بود ، حتی سختم نشد از یتیم شدنم!
ولی این اشک کزایی منو از پا درآورد..
بغضم ترکید توی چشماش زل زدم، چشماش غم داشت ، قبلا میگفت میمیره اگه اشکمو ببینه !
_گریه نکن نیاز ، براچی گریه میکنی؟ دردت گرفت عشقم..؟الهی بمیرم ببخشید..
زار زدم واسه دختری که توی یه هفته هم پدرشو از دست داد هم عشق زندگیشو
_به من نگو عشقم ، عشق تو اونیه که حرفشو باور کردی ..
صداشو بر حسب عادت برد بالا:
_د مگه نمیگم گریه نکن ، گریه نکن بنم!
تو چشماش زل زدم و گفتم:
_بابام نیما ، بابام رفت .. دیدی آخر به آرزوم رسیدم؟؟
اشکام بی مهابا می ریخت روی گونه ام ؛
گاهی سرد و گاهی گرم ، گویی تکه ای ز آفتاب و قطره ای از برف..!
دستمو گرفت ، منو توی آغوشش، خونه ی امن و همیشگیم کشید ، انگار تازه یادم افتاده بود شدم یه دختر بیچاره و تنها ..
_گریه نکن زندگیم ، خودم پیشتم!
_نه نیستی ، نمیخوام باشی ، اگه بودی نمیرفتی ..
محکم تر فشارم داد توی بغلش..تو حصار دستاس محکم و مردونش ..
_هیس !
عین یه آدمی که چند وقته نخوابیده چشمام به سنگینی دخترای پاک و معصوم شد .
چشمامو بستم ، در گوشم شعر همیشگیمو که در گوشش زمزمه میکردم برام زمزمه وار خوند:
_تو حصار بغلت زندگی به کاممِ ، همه چیت مالِ منه ، سندش به ناممِ..
#نظر_فراموش_نشه
💕 🌙
دستشو محکم کوبید روی میز .. کفری شدم و صدامو بردم بالا :
_چته؟با قلبم بد تا کردی حالا اومدی زندگیمو مچاله کنی؟؟؟
با صدایی بلند تر ازصدای من سرم داد زد:
_سر من داد نزن ، من واسه خودت میگم روانی!
_بسه نیما برا من فاز ننه غریبم بازی درنیار..
_منو تو باید بشینیم دو کلوم حرف حساب بزنیم ..
_اوهوع ، آقای همیشه احساسی یهو منطقی میشه..چیشدی یهو؟؟
ساعدمو گرفت و محکم فشار داد ، اخم و نگاه عصبیش دیگه نترسوند منو ، ولی لعنت به دلم، که هنوزم برا نگاهش میلرزه!
یه لحظه همه جا مبهم شد برام ، آره ، هاله ای از اشک توی چشمام جمع شده بود !
نتونستم نگهش دارم ، خیسی گونه ام دلمو رَنده کرد ، به خدا قسم من مرگ بابام رو تا الان احساس نکردم ، حتی دلمم براش تنگ نشده بود ، حتی سختم نشد از یتیم شدنم!
ولی این اشک کزایی منو از پا درآورد..
بغضم ترکید توی چشماش زل زدم، چشماش غم داشت ، قبلا میگفت میمیره اگه اشکمو ببینه !
_گریه نکن نیاز ، براچی گریه میکنی؟ دردت گرفت عشقم..؟الهی بمیرم ببخشید..
زار زدم واسه دختری که توی یه هفته هم پدرشو از دست داد هم عشق زندگیشو
_به من نگو عشقم ، عشق تو اونیه که حرفشو باور کردی ..
صداشو بر حسب عادت برد بالا:
_د مگه نمیگم گریه نکن ، گریه نکن بنم!
تو چشماش زل زدم و گفتم:
_بابام نیما ، بابام رفت .. دیدی آخر به آرزوم رسیدم؟؟
اشکام بی مهابا می ریخت روی گونه ام ؛
گاهی سرد و گاهی گرم ، گویی تکه ای ز آفتاب و قطره ای از برف..!
دستمو گرفت ، منو توی آغوشش، خونه ی امن و همیشگیم کشید ، انگار تازه یادم افتاده بود شدم یه دختر بیچاره و تنها ..
_گریه نکن زندگیم ، خودم پیشتم!
_نه نیستی ، نمیخوام باشی ، اگه بودی نمیرفتی ..
محکم تر فشارم داد توی بغلش..تو حصار دستاس محکم و مردونش ..
_هیس !
عین یه آدمی که چند وقته نخوابیده چشمام به سنگینی دخترای پاک و معصوم شد .
چشمامو بستم ، در گوشم شعر همیشگیمو که در گوشش زمزمه میکردم برام زمزمه وار خوند:
_تو حصار بغلت زندگی به کاممِ ، همه چیت مالِ منه ، سندش به ناممِ..
#نظر_فراموش_نشه
💕 🌙
۶.۳k
۲۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.