• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part47
#leoreza
رضا:بله فرانک خانوم خیر باشع زنگ زدی
مامان: سلامت خوردی رضا
رضا:اخ ببخشید فرانک جون
مامان : باشع مزه نریز کجایی
رضا:ازمیر جانم باز چیشده که یاد من کردین
مامان : بابات میخاد برات زن بگیره ولی میگه هر چی پسرم میگه ولی من میگم نه چون باید بچه داداشم بگیری کجایی تو پاشو یه سر بیا اینجا
رضا:اخ قربون حرف بابا
مامان:رضا پس نیلو چی میشع
قلپی از قهوه ام خوردم که مزه ی نیمه شیرینش تو دهنم پیچید این دخترم خوب بلده قهوه درس کنه افرین بهت
رضا:مامان قرار چی بشع اخه ول کن تروخدا
مامان:چی ول کن مامان چی بهتر از نیلو چی کم داره دخترم ، دختر به این خوبی....
نزاشتم حرفش ادامه پیدا کنه
رضا:مامان از بچه داداشت حرف نزن خیلی خوبه تو خبر نداری ولی اون چشم شون به ارث باباس پس ول کن ما رو طبق حرف بابا من با کسی ازدواج میکنم که خودم انتخاب کرده باشه
مامان:کی میای استانبول؟؟
رضا:فک کنم فردا اینا راه میوفتیم بر چی میپرسی
مامان:باید باهات حضوری حرف بزنم
رضا:ای مامان ما چه اینجوری حرف بزنیم چه حضوری اخرش به دعوا خطم میشه ول کن فعلا
مامان :خدافز
گوشی رو قطع کردم
رضا:اول صبحی چه ول وله ای به پا کردنا
پتوی روم انداخته شد و
پانیذ:کی به پا کرده بلاا
نشستم کنارم و با خنده نگام میکرد
یخ میزدم ولی الان کوره ی اتیش شده بودم تب دار
رضا:فرانک خانم
ابرویی بالا انداخت
پانیذ:اون دیگه کی
بدبخت از کجا میفهمید اخه
رضا:مامانم
اهانی زیر لب گف و مشغول به خوردن شدم وقتی تموم کردم رو گرفت که زل زده بود
به جای نامعلومی و در افکار خودش بود
رضا:پانیذذ
دستی تکوم دادم که حواسش بهم شد
پانیذ:ببخشید حواسم نبود
رضا:بابت قهوه ممنونم
پانیذ:خاهش
رضا:بیدار شدن ایناا
پانیذ:اره دارن میز رو جمع میکن
رضا:اهان الان شد پاشین جمع کنیم بریم سینمااا
چشای پانیذ گرد شد و شونه ای بالا انداختم
رضا:چیه
پانیذ:ساعت رو نگاه کردی 1 ظهر سینما میشع اخه
رضا:کجا بریم خب
پانیذ:بریمم ساحل بازی
این دفعه من تعجب کردم
رضا:انوقت خاله بازی کنیم
پانیذ : نه کودن بریم والیبال بلند شو ببینم
رضا:قرار بود تنهای حرف بزنیم
پانیذ:میزنیم
همینطور که قدم برمیداشتیم
رضا:خاله بازی هم بد نبودا فقط از یکی از افراد بچه دار میشدن
خنده ای کرد که لبخندی زدم
پانیذ: بی عضو منحرف نشو برو تو
در و باز کرد برام
رضا:فک کنم اشتباه شدها من باید باز میکردم
پانیذ:اینجوریه باشه پس
خودش رفت تو درم بسته شد که تک خنده ای کردم عجب گیری کردیم درو باز کردم و رفتم تو تا اعلام بازی کنیم......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part47
#leoreza
رضا:بله فرانک خانوم خیر باشع زنگ زدی
مامان: سلامت خوردی رضا
رضا:اخ ببخشید فرانک جون
مامان : باشع مزه نریز کجایی
رضا:ازمیر جانم باز چیشده که یاد من کردین
مامان : بابات میخاد برات زن بگیره ولی میگه هر چی پسرم میگه ولی من میگم نه چون باید بچه داداشم بگیری کجایی تو پاشو یه سر بیا اینجا
رضا:اخ قربون حرف بابا
مامان:رضا پس نیلو چی میشع
قلپی از قهوه ام خوردم که مزه ی نیمه شیرینش تو دهنم پیچید این دخترم خوب بلده قهوه درس کنه افرین بهت
رضا:مامان قرار چی بشع اخه ول کن تروخدا
مامان:چی ول کن مامان چی بهتر از نیلو چی کم داره دخترم ، دختر به این خوبی....
نزاشتم حرفش ادامه پیدا کنه
رضا:مامان از بچه داداشت حرف نزن خیلی خوبه تو خبر نداری ولی اون چشم شون به ارث باباس پس ول کن ما رو طبق حرف بابا من با کسی ازدواج میکنم که خودم انتخاب کرده باشه
مامان:کی میای استانبول؟؟
رضا:فک کنم فردا اینا راه میوفتیم بر چی میپرسی
مامان:باید باهات حضوری حرف بزنم
رضا:ای مامان ما چه اینجوری حرف بزنیم چه حضوری اخرش به دعوا خطم میشه ول کن فعلا
مامان :خدافز
گوشی رو قطع کردم
رضا:اول صبحی چه ول وله ای به پا کردنا
پتوی روم انداخته شد و
پانیذ:کی به پا کرده بلاا
نشستم کنارم و با خنده نگام میکرد
یخ میزدم ولی الان کوره ی اتیش شده بودم تب دار
رضا:فرانک خانم
ابرویی بالا انداخت
پانیذ:اون دیگه کی
بدبخت از کجا میفهمید اخه
رضا:مامانم
اهانی زیر لب گف و مشغول به خوردن شدم وقتی تموم کردم رو گرفت که زل زده بود
به جای نامعلومی و در افکار خودش بود
رضا:پانیذذ
دستی تکوم دادم که حواسش بهم شد
پانیذ:ببخشید حواسم نبود
رضا:بابت قهوه ممنونم
پانیذ:خاهش
رضا:بیدار شدن ایناا
پانیذ:اره دارن میز رو جمع میکن
رضا:اهان الان شد پاشین جمع کنیم بریم سینمااا
چشای پانیذ گرد شد و شونه ای بالا انداختم
رضا:چیه
پانیذ:ساعت رو نگاه کردی 1 ظهر سینما میشع اخه
رضا:کجا بریم خب
پانیذ:بریمم ساحل بازی
این دفعه من تعجب کردم
رضا:انوقت خاله بازی کنیم
پانیذ : نه کودن بریم والیبال بلند شو ببینم
رضا:قرار بود تنهای حرف بزنیم
پانیذ:میزنیم
همینطور که قدم برمیداشتیم
رضا:خاله بازی هم بد نبودا فقط از یکی از افراد بچه دار میشدن
خنده ای کرد که لبخندی زدم
پانیذ: بی عضو منحرف نشو برو تو
در و باز کرد برام
رضا:فک کنم اشتباه شدها من باید باز میکردم
پانیذ:اینجوریه باشه پس
خودش رفت تو درم بسته شد که تک خنده ای کردم عجب گیری کردیم درو باز کردم و رفتم تو تا اعلام بازی کنیم......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۱۲.۷k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.