• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part44
#paniz
تو جام غلتی خوردم که با رضا مواجه شدم از ترس جیغی بنفشی کشیدم که افتاد زمین
و ناله ای کرد
نشستم رو تخت بزور دیشب رو یادم اومد نگاهی به خودم کردم و نفسی کشیدم
با نگرانی چشم دوختم به رضا
پانیذ:خوبی رضاا
رضا: بابا من چه گناهی کردم اخه هر سری میخام ثواب کنم کباب میشم
دلم براش سوخت تا حالا مرد 27 _ 28 ساله رو به غلط کردن نداخته بودم
پانیذ:ببخشید اخه ترسیدم یه لحظه
رضا:ای ای بدنمم ایی ببخشید تو به چه درد من میخوره
بر کمک بلند شدم از شونه اش گرفته بردم به سمت حموم
پانیذ:برو یه دوش بگیر بریم بچها نگران میشن
با غرغر هلش دادم تو حموم درم بستم گوشیم رو از پاتختی برداشتم تا ببینم ساعت چند
پانیذ:اوهاا 9
گوشیم چک کردم معلوم بود خوابیدن چون هیچکس زنگ نزده بود
رفتم سرویس صورتم شستم و بع موهام شونه ای زدم
تا رضا از حموم بیاد بیرون لباس های دیشب رو پوشیدم در تراس رو باز کردم
و هوای سردی بهم برخورد که حالمو تونست خوب کنه
رضا:پانیذذذذ لباسای من اون بیرونه
زیر لب زمزمه کردم
پانیذ:بیا اومدم یه لحظه ارامش بگیرم من
لباس هاش رو مبل بود برشون داشتم و پشت در حموم قرار گرفتم تقه ای به در زدم
که ثانیه نکشید درو باز کرد لباسو از دستم قاپید
به چشای گرد شد برگشتم
پانیذ:یا خدااا
5 دقیقه ام طول نکشید از حموم اومد بیرون اونم چی با موهای خیس که استایلش جذاب تر از قبل میکرد
رضا:بریممم
سری تکون دادم با هم از اتاق زدیم بیرون خدا میدونه دیشب باز چیکار کردم
یعنی چیکار کردم
اصن متوجه گذر زمان نبودم فقط میخاستم ببینم دیشب چه حرف های زدم
ماشین رو پارک که همزمان پیاده شدیم
رضا:چیشده تو فکری
یعنی بپرسم
پانیذ:من دیشب
رضا:خب
پانیذ:چیاا گفتم
با حرفی که زدم گوشه ی لبش به حالت خنده دراومد
دیگه واقعن مطمئن شدم دیشب یع سوتی های دادم
پانید:خب معلومه یه چیزایی گفتم بگو
وقتی پله های ویلا تموم شد و رسیده بودیم به طبقهی دومش
و با حرف من لبخندش کش اومد
پانیذ:بگو
چشمکی زد
رضا:بزار بمونه یادگاری
در اتاقش رو باز کرد که با صدای بلندی صداش کردم
پانیذ:ررضااا
با چشای گرد شده نگام کرد
رضا:چته وحشی الان همه بیدار میشن
بعد درو بست اوف اوففف
با لجبازی رفتم اتاقم درو محکم بستم
باز حرصم رو دراورده بود بیشعورر
یه دفعه در اتاق باز شد نیکا اومد تو
نیکا:الان اومدی
پانید:اره
نیکا:با کی بودی ورپریده
نشستم رو کاناپه اتاق که نشست کنارم
نیکا:با توامم
پانیذ:با داداشت بودم
نیکا:کجاا
پانیذ:بیرون
نیکا:کجای بیرونن
پانیذ:واای نیکاا هتل بودیممم
نیکا:عررر عمه شدم
چپ چپ نگاش کردم
پانیذ:برو گمشو بیرون
نیکا:خب حقیقت ها باید برملا میشد
پانیذ:نیکااا
نیکا:جانم زن داداش.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part44
#paniz
تو جام غلتی خوردم که با رضا مواجه شدم از ترس جیغی بنفشی کشیدم که افتاد زمین
و ناله ای کرد
نشستم رو تخت بزور دیشب رو یادم اومد نگاهی به خودم کردم و نفسی کشیدم
با نگرانی چشم دوختم به رضا
پانیذ:خوبی رضاا
رضا: بابا من چه گناهی کردم اخه هر سری میخام ثواب کنم کباب میشم
دلم براش سوخت تا حالا مرد 27 _ 28 ساله رو به غلط کردن نداخته بودم
پانیذ:ببخشید اخه ترسیدم یه لحظه
رضا:ای ای بدنمم ایی ببخشید تو به چه درد من میخوره
بر کمک بلند شدم از شونه اش گرفته بردم به سمت حموم
پانیذ:برو یه دوش بگیر بریم بچها نگران میشن
با غرغر هلش دادم تو حموم درم بستم گوشیم رو از پاتختی برداشتم تا ببینم ساعت چند
پانیذ:اوهاا 9
گوشیم چک کردم معلوم بود خوابیدن چون هیچکس زنگ نزده بود
رفتم سرویس صورتم شستم و بع موهام شونه ای زدم
تا رضا از حموم بیاد بیرون لباس های دیشب رو پوشیدم در تراس رو باز کردم
و هوای سردی بهم برخورد که حالمو تونست خوب کنه
رضا:پانیذذذذ لباسای من اون بیرونه
زیر لب زمزمه کردم
پانیذ:بیا اومدم یه لحظه ارامش بگیرم من
لباس هاش رو مبل بود برشون داشتم و پشت در حموم قرار گرفتم تقه ای به در زدم
که ثانیه نکشید درو باز کرد لباسو از دستم قاپید
به چشای گرد شد برگشتم
پانیذ:یا خدااا
5 دقیقه ام طول نکشید از حموم اومد بیرون اونم چی با موهای خیس که استایلش جذاب تر از قبل میکرد
رضا:بریممم
سری تکون دادم با هم از اتاق زدیم بیرون خدا میدونه دیشب باز چیکار کردم
یعنی چیکار کردم
اصن متوجه گذر زمان نبودم فقط میخاستم ببینم دیشب چه حرف های زدم
ماشین رو پارک که همزمان پیاده شدیم
رضا:چیشده تو فکری
یعنی بپرسم
پانیذ:من دیشب
رضا:خب
پانیذ:چیاا گفتم
با حرفی که زدم گوشه ی لبش به حالت خنده دراومد
دیگه واقعن مطمئن شدم دیشب یع سوتی های دادم
پانید:خب معلومه یه چیزایی گفتم بگو
وقتی پله های ویلا تموم شد و رسیده بودیم به طبقهی دومش
و با حرف من لبخندش کش اومد
پانیذ:بگو
چشمکی زد
رضا:بزار بمونه یادگاری
در اتاقش رو باز کرد که با صدای بلندی صداش کردم
پانیذ:ررضااا
با چشای گرد شده نگام کرد
رضا:چته وحشی الان همه بیدار میشن
بعد درو بست اوف اوففف
با لجبازی رفتم اتاقم درو محکم بستم
باز حرصم رو دراورده بود بیشعورر
یه دفعه در اتاق باز شد نیکا اومد تو
نیکا:الان اومدی
پانید:اره
نیکا:با کی بودی ورپریده
نشستم رو کاناپه اتاق که نشست کنارم
نیکا:با توامم
پانیذ:با داداشت بودم
نیکا:کجاا
پانیذ:بیرون
نیکا:کجای بیرونن
پانیذ:واای نیکاا هتل بودیممم
نیکا:عررر عمه شدم
چپ چپ نگاش کردم
پانیذ:برو گمشو بیرون
نیکا:خب حقیقت ها باید برملا میشد
پانیذ:نیکااا
نیکا:جانم زن داداش.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۲.۶k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.