• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part46
#leoreza
رضا:وای به حالت نیکا اون چیزی که تو سرم نباشه فقط
خودشو جمع کرد
نیکا:نه داداش خب میدونستم بعدش چیکار میکنن بعدشم حواسم هست
عقب رفتم
رضا :همینطور باشه ولی غیر از این باشه
که توجه اش به حرف بیشتر شد
رضا : استخونای متین رو میشکونم این یادتون باشه خب
سری تکون داد و با یه لبخند رفت
سرم گذاشتم رو بالشت و چشام بستم که دو دقیقه ام نشده بود باز در زدن و پانیذ اومد تو
رضا:بلهه چی میگی تو چی میگی
اخم کرد درو بست اومد تو یکم اونوتر نشستم که اومد پیشم نشست
پانیذ:یه سوال میپرسم میرم مث ادم جواب بده
چشام تو حدقه چرخوندم که نگاش کردم با یه تاپ بندار با شلوار ست بود
و با پوستش تضاد خوبی داشت
کنج لبم کش اومد
با یه حرکت رو تخت خابوندمش چم شده بود
بزار بگم شیطنت کرده بودم میخاستن منو از اول صبح دیونم نکنم
پانیذ:داری چیکار میکنی پاشو از رو من میخام حرف بزنم
رضا:اینجوری بگو
هرم نفسامون داغ شده بود و بدنش رو سست کرده بود از حالت بدنش میشد فهمید
رضا:خب بگو دیگه
نفس عمیقی کشید که سرم بردم گودی گردنش
پانیذ:نکن میخام حرف بزنم
رضا:حرف بزن
پانیذ:نمیتونم اینجوری
لیسی به گردنش زدم به حالت قبلیم برگشتم ولی از روش بلند نشدم
رضا:خب
پانیذ:به نیکا چیز اضافه ای دیگه نگفتی
رضا:نه نگفتم
پانیذ:خوبه
رضا:همین
پانیذ:اره همین حالا پاشو کار دارم
رضا:چه کاری
پانیذ:به تو چه
رضا:عااا زدی سیم اخر که
پانید:باشه بابا میخام برم صبحونه بخورم میای
اینا که نمیذاشتن من بخابم پس پاشم برم اوهومی گفتم از جام پاشدم که بلند شدیم در باز کردم که
پانیذ:با این وضع میری پایین
رضا:اره خب
پانیذ:منو عصبی نکن برو یه تیشرت بپوش بریم به جز من اینجا ادمم هس
یه تای ابرم بالا رفت
رضا: باشن اونا حواسشو یه جا دیگه اس
پانیذ:اصن هر چی بازم بپوش
نفسی گرفتم به اجبار یه تیشرت پوشیدم با هم رفتیم پایین
همونطور که داشتم وسایل صبحونه میزاشتم رو میز
رضا:حسودی میکنی به من اره
لیوان قهوه هامون گذاشت رو میز و نشست
پانید:وا بر چی
نشستم و به چشماش زل زدم
رضا:اینکه کسی منو بدون تیشرت ببینه
پانید:هیچ ربطی نداشت بعدشم تو تازه از حموم اومدی بیرون درست نبود اینجوری بیای بیرون لبخندی زدم چیزی نگفتم این روزا خیلی به چشاش نگا میکردم
و وایب ارامش را میگرفتم
یه حس دوست داشتنی که عمق خاصی داشت که من رو به جنون میکشوند
رضا: بعد ناهار میریم دریا دوتایی
پانیذ : چیزی شده
رضا:نه همین جوری
پانیذ:خب با بقیه بریم دیگه چه کاریه
رضا:نه مزاحم میشن
سری تکون داد
لیوانم برداشتم تشکری کردم که رفتم حیاط و رو تاب نشستم
گوشیم زنگ خورد مامان زنگ میزد کم پیش میومد زنگ بزنه
ایکون سبز رو کشیدم و جواب دادم....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part46
#leoreza
رضا:وای به حالت نیکا اون چیزی که تو سرم نباشه فقط
خودشو جمع کرد
نیکا:نه داداش خب میدونستم بعدش چیکار میکنن بعدشم حواسم هست
عقب رفتم
رضا :همینطور باشه ولی غیر از این باشه
که توجه اش به حرف بیشتر شد
رضا : استخونای متین رو میشکونم این یادتون باشه خب
سری تکون داد و با یه لبخند رفت
سرم گذاشتم رو بالشت و چشام بستم که دو دقیقه ام نشده بود باز در زدن و پانیذ اومد تو
رضا:بلهه چی میگی تو چی میگی
اخم کرد درو بست اومد تو یکم اونوتر نشستم که اومد پیشم نشست
پانیذ:یه سوال میپرسم میرم مث ادم جواب بده
چشام تو حدقه چرخوندم که نگاش کردم با یه تاپ بندار با شلوار ست بود
و با پوستش تضاد خوبی داشت
کنج لبم کش اومد
با یه حرکت رو تخت خابوندمش چم شده بود
بزار بگم شیطنت کرده بودم میخاستن منو از اول صبح دیونم نکنم
پانیذ:داری چیکار میکنی پاشو از رو من میخام حرف بزنم
رضا:اینجوری بگو
هرم نفسامون داغ شده بود و بدنش رو سست کرده بود از حالت بدنش میشد فهمید
رضا:خب بگو دیگه
نفس عمیقی کشید که سرم بردم گودی گردنش
پانیذ:نکن میخام حرف بزنم
رضا:حرف بزن
پانیذ:نمیتونم اینجوری
لیسی به گردنش زدم به حالت قبلیم برگشتم ولی از روش بلند نشدم
رضا:خب
پانیذ:به نیکا چیز اضافه ای دیگه نگفتی
رضا:نه نگفتم
پانیذ:خوبه
رضا:همین
پانیذ:اره همین حالا پاشو کار دارم
رضا:چه کاری
پانیذ:به تو چه
رضا:عااا زدی سیم اخر که
پانید:باشه بابا میخام برم صبحونه بخورم میای
اینا که نمیذاشتن من بخابم پس پاشم برم اوهومی گفتم از جام پاشدم که بلند شدیم در باز کردم که
پانیذ:با این وضع میری پایین
رضا:اره خب
پانیذ:منو عصبی نکن برو یه تیشرت بپوش بریم به جز من اینجا ادمم هس
یه تای ابرم بالا رفت
رضا: باشن اونا حواسشو یه جا دیگه اس
پانیذ:اصن هر چی بازم بپوش
نفسی گرفتم به اجبار یه تیشرت پوشیدم با هم رفتیم پایین
همونطور که داشتم وسایل صبحونه میزاشتم رو میز
رضا:حسودی میکنی به من اره
لیوان قهوه هامون گذاشت رو میز و نشست
پانید:وا بر چی
نشستم و به چشماش زل زدم
رضا:اینکه کسی منو بدون تیشرت ببینه
پانید:هیچ ربطی نداشت بعدشم تو تازه از حموم اومدی بیرون درست نبود اینجوری بیای بیرون لبخندی زدم چیزی نگفتم این روزا خیلی به چشاش نگا میکردم
و وایب ارامش را میگرفتم
یه حس دوست داشتنی که عمق خاصی داشت که من رو به جنون میکشوند
رضا: بعد ناهار میریم دریا دوتایی
پانیذ : چیزی شده
رضا:نه همین جوری
پانیذ:خب با بقیه بریم دیگه چه کاریه
رضا:نه مزاحم میشن
سری تکون داد
لیوانم برداشتم تشکری کردم که رفتم حیاط و رو تاب نشستم
گوشیم زنگ خورد مامان زنگ میزد کم پیش میومد زنگ بزنه
ایکون سبز رو کشیدم و جواب دادم....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۱۱.۳k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.