نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۲۳
تهیونگ: خب من .....(حرفش رو تموم نکرده بود)
ا/ت:میون !تازه گی ها خیلی بی ادب شدی .
میون:ببخشید!
تهیونگ: نه چیزی نیست ....منو به خاطر ظاهرم مسخره میکردن واسه همین نقاب میزنم
میون:عا که اینطور .تو مدرسه ماهم یکی از بچه هارو به خاطر ظاهرش خیلی اذیتش میکنن
جونگکوک:چرا به پدر و مادرت نگفتی؟
تهیونگ: چی ؟
جونگکوک:پرسیدم چرا به پدر و مادرت اینو نگفتی؟....(روبه تهیونگ )
تهیونگ: میگفتم هم بهش اهمیت نمیدادن (جدی همراه با کمی بغض)
"ویو ا/ت"
بعد از شنیدن حرف های ارباب به این پی بردم که تنها من نیستم که سختی کشیدم .با کمک جونگکوک ارباب رو بردم به سمت اتاق و کمک کردم که لباس هاشون رو بپوشن !
ا/ت:دکتر گفت که حالت خیلی بهتر شده چند روز دیگه میتونید به اعصا راه برید ولی مدتی طول میکشه تا مثل قبل راه برید (اینا همزمان با کمک کردن به تهیونگ میگفت )
تهیونگ: باشه ....
خواستم از اتاق خارج بشم که صدای ارباب مانع رفتنم شد :
تهیونگ: ا/ت !میشه چند لحظه دیگه پیشم بمونی؟
به سمت ارباب برگشتم با یه لبخند بهشون جواب دادم:
ا/ت:حتما ....
رفتم سمت تخت و صندلی میز آرایشم رو کشیدم سمت تخت و نشستم روش. :
ا/ت:چیزی شده؟
تهیونگ: ا/ت راز دار خوبی هستی؟
ا/ت:اره ....تا الان که بودم چطور ؟
تهیونگ: اگه بهت یه رازی رو بگم به کسی که نمیگی ؟
ا/ت:من از همون.....(کمی مکث کرد)از همون بچگی یاد گرفتم که راز دار باشم
تهیونگ: خوبه!
ا/ت:ارباب چیزی میخواستید به من بگید؟
تهیونگ: نه چیز خاصی نیست ؛(نگاهش رو به سقف میدوزه)خونه ات خیلی بزرگه !خیلی جالبه ا/ت(با مهربانی و لطافت )
برام جالب بود تا حالا ارباب رو اینجوری ندیده بودم ؛باید چی میگفتم ؟یه صدای توی گوشم گفت" که حقیقت بهترین چیزه":
ا/ت: اره ....داداشم رو تو مدرسه دعوا میکردن بهش میگفتن که فقیره ،داداشم نمی تونست دوست هاش رو بیارن به خونه واسه همین یه همچین خونه ی رو خریدم که دیگه اذیت نشه
تهیونگ: چقدر هوای خانوادت رو داری!کاش منم اینجوری بود!
ا/ت:منظورتون چی بود ؟
تهیونگ: وقتی بچه بودم تنها غذا میخوردم و تنها بازی میکردم .مامان و بابام اکثر شبا میومدن خونه که اونم فقط به کار های خودشون میرسیدن(زبانم قاصر ؛قاصر میگن نمیدونم)برادرم جین هم که توی خارج درس میخوند و من نمیتونستم ببینمش .
با شنیدین تک تک حرف های ارباب به فکر فرو میرفتم یعنی انقدر پول دار بودن سخته؟هیچ وقت....
ادامه دارد
#پارت۲۳
تهیونگ: خب من .....(حرفش رو تموم نکرده بود)
ا/ت:میون !تازه گی ها خیلی بی ادب شدی .
میون:ببخشید!
تهیونگ: نه چیزی نیست ....منو به خاطر ظاهرم مسخره میکردن واسه همین نقاب میزنم
میون:عا که اینطور .تو مدرسه ماهم یکی از بچه هارو به خاطر ظاهرش خیلی اذیتش میکنن
جونگکوک:چرا به پدر و مادرت نگفتی؟
تهیونگ: چی ؟
جونگکوک:پرسیدم چرا به پدر و مادرت اینو نگفتی؟....(روبه تهیونگ )
تهیونگ: میگفتم هم بهش اهمیت نمیدادن (جدی همراه با کمی بغض)
"ویو ا/ت"
بعد از شنیدن حرف های ارباب به این پی بردم که تنها من نیستم که سختی کشیدم .با کمک جونگکوک ارباب رو بردم به سمت اتاق و کمک کردم که لباس هاشون رو بپوشن !
ا/ت:دکتر گفت که حالت خیلی بهتر شده چند روز دیگه میتونید به اعصا راه برید ولی مدتی طول میکشه تا مثل قبل راه برید (اینا همزمان با کمک کردن به تهیونگ میگفت )
تهیونگ: باشه ....
خواستم از اتاق خارج بشم که صدای ارباب مانع رفتنم شد :
تهیونگ: ا/ت !میشه چند لحظه دیگه پیشم بمونی؟
به سمت ارباب برگشتم با یه لبخند بهشون جواب دادم:
ا/ت:حتما ....
رفتم سمت تخت و صندلی میز آرایشم رو کشیدم سمت تخت و نشستم روش. :
ا/ت:چیزی شده؟
تهیونگ: ا/ت راز دار خوبی هستی؟
ا/ت:اره ....تا الان که بودم چطور ؟
تهیونگ: اگه بهت یه رازی رو بگم به کسی که نمیگی ؟
ا/ت:من از همون.....(کمی مکث کرد)از همون بچگی یاد گرفتم که راز دار باشم
تهیونگ: خوبه!
ا/ت:ارباب چیزی میخواستید به من بگید؟
تهیونگ: نه چیز خاصی نیست ؛(نگاهش رو به سقف میدوزه)خونه ات خیلی بزرگه !خیلی جالبه ا/ت(با مهربانی و لطافت )
برام جالب بود تا حالا ارباب رو اینجوری ندیده بودم ؛باید چی میگفتم ؟یه صدای توی گوشم گفت" که حقیقت بهترین چیزه":
ا/ت: اره ....داداشم رو تو مدرسه دعوا میکردن بهش میگفتن که فقیره ،داداشم نمی تونست دوست هاش رو بیارن به خونه واسه همین یه همچین خونه ی رو خریدم که دیگه اذیت نشه
تهیونگ: چقدر هوای خانوادت رو داری!کاش منم اینجوری بود!
ا/ت:منظورتون چی بود ؟
تهیونگ: وقتی بچه بودم تنها غذا میخوردم و تنها بازی میکردم .مامان و بابام اکثر شبا میومدن خونه که اونم فقط به کار های خودشون میرسیدن(زبانم قاصر ؛قاصر میگن نمیدونم)برادرم جین هم که توی خارج درس میخوند و من نمیتونستم ببینمش .
با شنیدین تک تک حرف های ارباب به فکر فرو میرفتم یعنی انقدر پول دار بودن سخته؟هیچ وقت....
ادامه دارد
۱۲.۷k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.