نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۲۴
ا/ت:الان چه غلطی بکنم ؟
یواش یواش به سمت آجوما رفتم و شروع به صدا زدنش کردم:
ا/ت:پیس ....پیس آجوما (خیلی خیلی آروم )
آجوما:ا/ت اونجا چیکار میکنی؟(آروم )
ا/ت:یه سوالی داشتم چطوری باید آماده بشم؟
آجوما:چی ؟
ا/ت:چه جوری ....آماده بشم؟
تهیونگ: یه لباس شیک بپوش و میکاپ کن و موهات رو درست کن
به جای آجوما ارباب جوابم رو داد که با اندوه و افسوس ا جام پا شدم و به جلوی کاناپه رفتم:
تهیونگ: چرا قایم شده بود ؟حالا برو آماده شو(جدی)
ا/ت:چشم
به سمت اتاقم رفتم،همین که درو بستم شروع کردم به فحش دادن به ارباب :
ا/ت:مرتیکه ی خود خواه &*$¥€£&٪(این داستان ادامه دارد😂😂)
بعد از کلی خالی کردن خودم به سمت کمدم رفتم. یکییکی لباسام رو رو تخت مینداختم تا انتخاب کنم .
ا/ت:میون این همه خوشگل کدوم انتخاب کنم ؟
خلاصه بعد از کلی زحمت کشیدن و اذیت کردن خودم یه لباس شیک انتخاب کردم و پوشیدم ،میکاپ و موهام رو درست کردم .داشتم تو آینه بهخودم نگاه میکردم که یهو تعجب کردم:
ا/ت:یه لحظه واستا ببینم من چرا اینقدر شیک کردم ؟حالم از خودم بهم خورد باید لباسام رو عوض کنم که یهو ....
تق ...تق ....تق ...تق
ا/ت:کیه؟
آجوما:ا/ت بیا همه دارن میرن پایین
ا/ت:باشه
دیگه راه برگشتی نبودکه لباسام رو عوض کنم واسه همین با همونا رفتم پایین که با لباس سابیرینا مواجه شدم :
ا/ت:از من بدترم پس هست !(زیر زبونی)
که سابیرینا اومد سمتم :
سابیرینا:ا/ت خانوم اینجور لباس پوشیدی فکر نکن ارباب تورو انتخاب میکنه ،مطمئنن ارباب منو انتخاب میکنه
ا/ت:بله بله ...درسته (با یه حالت تمسخر آمیز)
حقشه ....ارباب اومد واسه همین همه یه جا وایستادن و ارباب شروع کرد به راهرفتن جلومون انگار داشت رژه میرفت .(جنبه ی فانم روشن شده)که یهو جلو من ایستاد و بهم نگاه کرد ،دستش رو به سمتم دراز کرد .مثل پوکر فیس ها نمیدونستم چیکار کنم که ارباب با ابروشون(بله تهیونگ ما در این حد جذابه)بهم نشون داد که دستشو بگیرم ،منم عین چی انگار از خدام بود دستش رو گرفتم:
تهیونگ: از این به بعد ا/ت همسر منه هیچ کس حق زور گویی یا اذیت کردنش رو نداره
ا/ت:*جان ؟الان من همسر این آقا خود شیفته شدم ....وای خدا الان چه غلطی بکنم ؟...😭*
"ویو تهیونگ "
داشتم به سمت اتاقم میرفتم که یهو صدای...
ادامه دارد
#پارت۲۴
ا/ت:الان چه غلطی بکنم ؟
یواش یواش به سمت آجوما رفتم و شروع به صدا زدنش کردم:
ا/ت:پیس ....پیس آجوما (خیلی خیلی آروم )
آجوما:ا/ت اونجا چیکار میکنی؟(آروم )
ا/ت:یه سوالی داشتم چطوری باید آماده بشم؟
آجوما:چی ؟
ا/ت:چه جوری ....آماده بشم؟
تهیونگ: یه لباس شیک بپوش و میکاپ کن و موهات رو درست کن
به جای آجوما ارباب جوابم رو داد که با اندوه و افسوس ا جام پا شدم و به جلوی کاناپه رفتم:
تهیونگ: چرا قایم شده بود ؟حالا برو آماده شو(جدی)
ا/ت:چشم
به سمت اتاقم رفتم،همین که درو بستم شروع کردم به فحش دادن به ارباب :
ا/ت:مرتیکه ی خود خواه &*$¥€£&٪(این داستان ادامه دارد😂😂)
بعد از کلی خالی کردن خودم به سمت کمدم رفتم. یکییکی لباسام رو رو تخت مینداختم تا انتخاب کنم .
ا/ت:میون این همه خوشگل کدوم انتخاب کنم ؟
خلاصه بعد از کلی زحمت کشیدن و اذیت کردن خودم یه لباس شیک انتخاب کردم و پوشیدم ،میکاپ و موهام رو درست کردم .داشتم تو آینه بهخودم نگاه میکردم که یهو تعجب کردم:
ا/ت:یه لحظه واستا ببینم من چرا اینقدر شیک کردم ؟حالم از خودم بهم خورد باید لباسام رو عوض کنم که یهو ....
تق ...تق ....تق ...تق
ا/ت:کیه؟
آجوما:ا/ت بیا همه دارن میرن پایین
ا/ت:باشه
دیگه راه برگشتی نبودکه لباسام رو عوض کنم واسه همین با همونا رفتم پایین که با لباس سابیرینا مواجه شدم :
ا/ت:از من بدترم پس هست !(زیر زبونی)
که سابیرینا اومد سمتم :
سابیرینا:ا/ت خانوم اینجور لباس پوشیدی فکر نکن ارباب تورو انتخاب میکنه ،مطمئنن ارباب منو انتخاب میکنه
ا/ت:بله بله ...درسته (با یه حالت تمسخر آمیز)
حقشه ....ارباب اومد واسه همین همه یه جا وایستادن و ارباب شروع کرد به راهرفتن جلومون انگار داشت رژه میرفت .(جنبه ی فانم روشن شده)که یهو جلو من ایستاد و بهم نگاه کرد ،دستش رو به سمتم دراز کرد .مثل پوکر فیس ها نمیدونستم چیکار کنم که ارباب با ابروشون(بله تهیونگ ما در این حد جذابه)بهم نشون داد که دستشو بگیرم ،منم عین چی انگار از خدام بود دستش رو گرفتم:
تهیونگ: از این به بعد ا/ت همسر منه هیچ کس حق زور گویی یا اذیت کردنش رو نداره
ا/ت:*جان ؟الان من همسر این آقا خود شیفته شدم ....وای خدا الان چه غلطی بکنم ؟...😭*
"ویو تهیونگ "
داشتم به سمت اتاقم میرفتم که یهو صدای...
ادامه دارد
۱۰.۷k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.