نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۲۳
هیچ وقت فکر نمیکردم که پول دار بودن اینقدر سخت باشه ....!
از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق راهی شدم . موقع خواب همش به حرف های ارباب فکر میکردم که خوابم برد .
"ویو صبح"
صبح زود پاشدم تا صبحونه درست کنم که دیدم ارباب نشسته رو کاناپه خونه و داره تلویزیون میبینه. *پس یعنی حالش خوب شده*از پله ها پایین رفتم .
ا/ت:حالتون خوب شده ؟
تهیونگ: اره الان میتونم مثل قبل راه برم (جدی )
ا/ت:پس بعد صبحونه به سمت خونه میریم
تهیونگ:باشه(پامیشه میره سمت اتاق با همون حالت جدی)
ارباب یهو جدی شده بود ....:
ا/ت:چش شده؟دیروز که اونجوری باهام صمیمی بود الان چش شده ؟
به سمت آشپز خونه رفتم و شروع به آشپزی کردم.
موقع صبحونه حرفی بین منو ارباب زده نشد
"ویو به بعد ار صبحونه "
بعد خوردن صبحونه با ارباب به سمت خونه ی ارباب رفتیم .
بعد ازچند دقیقه راه رفتن و خسته شدن بالاخره رسیدیم به خونه ،در زدم اولش کسی جواب نداد ولی دومومین بار ،نیکیتا درو باز کرد و بدون توجه به من زود به سمت ارباب مثل چی دوید *دختره ی لوس*بیخیال به نیکیتا وارد خونه شدم که آجوما با دیدنم زود به سمتم دوید :
آجوما:ا/ت !بالاخره اومدی ارباب کجاست ؟
ا/ت:بیرون هستن ،دارن با نیکیتا حرف میزنن
آجوما: که اینطور ،صبحونه خوردی بیا برات صبحونه درست کردم
ا/ت:آجوما من غذا خوردم میرم بالا
آجوما:باشه
و به سمت اتاقم رفتم ....
"ویو تهیونگ "
توی این چند روز ا/ت رو خیلی خوب شناختم .نه تنها در تمام مراحل مسابقه برنده شد بلکه خیلی مراقبم بود و دنبال لوس بازی نبود ...از کجا معلوم شاید اون رو به عنوان همسر انتخاب کنم .
وقتی نیکیتا درو باز کرد به سمت دوید و خودشو چسبوند بهم *این دیگه اینجا چیکار میکنه*به ا/ت نگاه کردم بی توجه به من و نیکیتا رفت .خلاصه بعد از کلی لوس بازی نیکیتا به زور به سمت اتاقم رفتم ...
"ویو صبح "
از خواب بیدار شدم و به سمت حموم رفتم و یه دوش گرفتم و لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین تا صبحونه بخورم .
"ویو موقع خوردن صبحونه "
تهیونگ: آجوما ...(سرد وجدی )
آجوما:بله قربان !
تهیونگ: به خدمتکارای که توی مسابقه شرکت کردن بگو آماده بشن امروزهمسرم رو انتخاب میکنم
آجوما:چشم قربان
"ویو ا/ت "
کنار میز صبحانه ایستاده بودم که یهو ارباب گفت که قراره همسرش رو امروز انتخاب کنه .از یه طرف خیالم راحت بود که من انتخاب نمیشم و از یه طرف هم نگران بودم که نکنه ارباب سابیرینا رو انتخاب کنه و اموالش رو از دست بده و من دوباره مجبور بشم که یه کاره دیگه رو شروع کنم .به گفته ی ارباب به اتاقم رفتم تا آماده بشم
ا/ت:الان چطوری آماده بشم ؟باید از آجوما بپرسم
رفتم پایین تا از آجوما سوال کنم که از شانس بدم کنار ارباب بود :
ا/ت:الان چه غلطی....
ادامه دارد...
فردا نه پارت میزارم
#پارت۲۳
هیچ وقت فکر نمیکردم که پول دار بودن اینقدر سخت باشه ....!
از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق راهی شدم . موقع خواب همش به حرف های ارباب فکر میکردم که خوابم برد .
"ویو صبح"
صبح زود پاشدم تا صبحونه درست کنم که دیدم ارباب نشسته رو کاناپه خونه و داره تلویزیون میبینه. *پس یعنی حالش خوب شده*از پله ها پایین رفتم .
ا/ت:حالتون خوب شده ؟
تهیونگ: اره الان میتونم مثل قبل راه برم (جدی )
ا/ت:پس بعد صبحونه به سمت خونه میریم
تهیونگ:باشه(پامیشه میره سمت اتاق با همون حالت جدی)
ارباب یهو جدی شده بود ....:
ا/ت:چش شده؟دیروز که اونجوری باهام صمیمی بود الان چش شده ؟
به سمت آشپز خونه رفتم و شروع به آشپزی کردم.
موقع صبحونه حرفی بین منو ارباب زده نشد
"ویو به بعد ار صبحونه "
بعد خوردن صبحونه با ارباب به سمت خونه ی ارباب رفتیم .
بعد ازچند دقیقه راه رفتن و خسته شدن بالاخره رسیدیم به خونه ،در زدم اولش کسی جواب نداد ولی دومومین بار ،نیکیتا درو باز کرد و بدون توجه به من زود به سمت ارباب مثل چی دوید *دختره ی لوس*بیخیال به نیکیتا وارد خونه شدم که آجوما با دیدنم زود به سمتم دوید :
آجوما:ا/ت !بالاخره اومدی ارباب کجاست ؟
ا/ت:بیرون هستن ،دارن با نیکیتا حرف میزنن
آجوما: که اینطور ،صبحونه خوردی بیا برات صبحونه درست کردم
ا/ت:آجوما من غذا خوردم میرم بالا
آجوما:باشه
و به سمت اتاقم رفتم ....
"ویو تهیونگ "
توی این چند روز ا/ت رو خیلی خوب شناختم .نه تنها در تمام مراحل مسابقه برنده شد بلکه خیلی مراقبم بود و دنبال لوس بازی نبود ...از کجا معلوم شاید اون رو به عنوان همسر انتخاب کنم .
وقتی نیکیتا درو باز کرد به سمت دوید و خودشو چسبوند بهم *این دیگه اینجا چیکار میکنه*به ا/ت نگاه کردم بی توجه به من و نیکیتا رفت .خلاصه بعد از کلی لوس بازی نیکیتا به زور به سمت اتاقم رفتم ...
"ویو صبح "
از خواب بیدار شدم و به سمت حموم رفتم و یه دوش گرفتم و لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین تا صبحونه بخورم .
"ویو موقع خوردن صبحونه "
تهیونگ: آجوما ...(سرد وجدی )
آجوما:بله قربان !
تهیونگ: به خدمتکارای که توی مسابقه شرکت کردن بگو آماده بشن امروزهمسرم رو انتخاب میکنم
آجوما:چشم قربان
"ویو ا/ت "
کنار میز صبحانه ایستاده بودم که یهو ارباب گفت که قراره همسرش رو امروز انتخاب کنه .از یه طرف خیالم راحت بود که من انتخاب نمیشم و از یه طرف هم نگران بودم که نکنه ارباب سابیرینا رو انتخاب کنه و اموالش رو از دست بده و من دوباره مجبور بشم که یه کاره دیگه رو شروع کنم .به گفته ی ارباب به اتاقم رفتم تا آماده بشم
ا/ت:الان چطوری آماده بشم ؟باید از آجوما بپرسم
رفتم پایین تا از آجوما سوال کنم که از شانس بدم کنار ارباب بود :
ا/ت:الان چه غلطی....
ادامه دارد...
فردا نه پارت میزارم
۱۱.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.