عشقـ/مـافیایی
پارت بیست و هفتم
صب با صدای آجوما بیدار شدم
کنارمو نگاه کردم جیمین نبود...!
ا.ت:سلام...صب بخیر
اجوما:بیا صبحونه بخوریم دیر شد ساعت شیشه صبحه باید بری مدرسه
ا.ت:اه این چند روز غیبت داشتیم امروزم روش من نمیرم
اجوما:باید خودت جیمینو قانع کنی
ا.ت:الان میام صب کن
اجوما:باشه فقط زود باش
بعد چند مین از جام بلند شدم
دست و صورتمو شستم از اتاق بیرون اومدم دیدم جیمین داره از پله ها میاد بالا
صورتش داغون بود
ا.ت:من نمیام مدرسه و میخوام ترک تحصیل کنم
جیمین:باید بیای
ا.ت:تو کیه منی که واسم تعیین تکلیف کنی
جیمین:شوهرت
ا.ت:شوهر صیقه ای به چه دردم میخوره
تو فقط دو ماه منو داری
شوهرایی که موقت نیستن و رسمین اینجوری واسه زنشون تعیین تکلیف نمیکنن که شازده میکنن
جیمین:صداتو نبر بالا
ا.ت:وقتی داشتی من و از خونت مینداختی بیرون توام صداتو بالا بردی
جیمین:اون موقع اعصبانی بودم الانم بحثش و باز نکن
ا.ت:منم الان اعصبانیم
داشتم میرفتم پایین که دستمو گرفت کشید بالا
ا.ت:چیه
توی چشماش حاله ای از اشک بود
دلم براش سوخت
جیمین:میشه دعواهامونو تموم کنیم
ا.ت:منم دوست دارم اینکارو کنم ولی چطوری میتونی انقدر راحت از این قضیه بگذری
جیمین:من فقط سعی دارم همه چی رو عادی کنم
ا.ت: هوم...میشه ترک تحصیل کنم
دوست ندارم بقیه ببینن دستام خونیه
جیمین:ببین ا.ت...یه چیزی بگم نه نیار
ا.ت:بستگی داره
جیمین:ببین...تو چون اولین باره که قتل انجام میدی دچار توهم شدی
از دکتر شخصیم قرص گرفتم اینا رو بخوری به مرور زمان خوب میشی
ا.ت:نه من توهم...
جیمین:تو فقط به حرف من گوش بده...خوب میشه...لکه های خونه دستتم میره
ا.ت:هوم...!
جیمین:منو بخشیدی؟
ا.ت:فک کنم
جیمین:یه کاری میشه انجام بدم؟
ا.ت:چی کار
جیمین:بغلت کنم
ا.ت:هوم...باش
جیمین محکم بغلم کرد و منو بو میکشید
جیمین:دلم برات تنگ شده بود
ا.ت:......
جیمین ازم جدا شد و یه نگاه به لبام کرد یه نگا به چشمام ولی بغلم کرد
فهمیدم چی میخواد ولی بغلم کرد که یادش بره
ایندفعه منم بغلش کردم
جیمین:باشه...!
ا.ت:چی؟
جیمین:اجازه میدم هرکاری خواستی با تحصیلت کنی
ا.ت:نیازی به اجازه ات نداشتم
جیمین:کیوت
یهو جفتمون تو بغل یکی فرو رفتیم
بوش آشنا بود
یه نفر دیگه اضافه شد
سرم و بالا آوردم دیدم تهیونگ و کوکی ان
اجوما کیک به دست اومد بالا
تولدم بود:)
ا.ت:وای بچه ها مرسیی
کیک و ارودن جلوم
جیمین:یه آرزو تو دلت بکن یه آرزو هم بلند بگو
ا.ت:باش
خب اول توی دلم آروز میکنم
دعا کردم جیمین خودشو ثابت کنه تا بفهمم حسی که به من داره هوس نیس
ا.ت:خب آرزومو کردم...عوممم...باید بلند دعا کنم...همه خوشبخت شیم آجوما هم کمر دردش بهتر شه
اوک بون هم تیکه تیکه شه:)
کوکی:وای جررررر
راستی حالا که بابای اوک بون مرد چرا از هم جدا نمیشین
تهیونگ:اهم اهممم
ا.ت:راستی بچه ها جین هیونگ کو؟
جونگ کوک:عاممممم...چیزه....رفته سربازی:)
ا.ت:یعنی چی چرا انقدر بی خبر...
صب با صدای آجوما بیدار شدم
کنارمو نگاه کردم جیمین نبود...!
ا.ت:سلام...صب بخیر
اجوما:بیا صبحونه بخوریم دیر شد ساعت شیشه صبحه باید بری مدرسه
ا.ت:اه این چند روز غیبت داشتیم امروزم روش من نمیرم
اجوما:باید خودت جیمینو قانع کنی
ا.ت:الان میام صب کن
اجوما:باشه فقط زود باش
بعد چند مین از جام بلند شدم
دست و صورتمو شستم از اتاق بیرون اومدم دیدم جیمین داره از پله ها میاد بالا
صورتش داغون بود
ا.ت:من نمیام مدرسه و میخوام ترک تحصیل کنم
جیمین:باید بیای
ا.ت:تو کیه منی که واسم تعیین تکلیف کنی
جیمین:شوهرت
ا.ت:شوهر صیقه ای به چه دردم میخوره
تو فقط دو ماه منو داری
شوهرایی که موقت نیستن و رسمین اینجوری واسه زنشون تعیین تکلیف نمیکنن که شازده میکنن
جیمین:صداتو نبر بالا
ا.ت:وقتی داشتی من و از خونت مینداختی بیرون توام صداتو بالا بردی
جیمین:اون موقع اعصبانی بودم الانم بحثش و باز نکن
ا.ت:منم الان اعصبانیم
داشتم میرفتم پایین که دستمو گرفت کشید بالا
ا.ت:چیه
توی چشماش حاله ای از اشک بود
دلم براش سوخت
جیمین:میشه دعواهامونو تموم کنیم
ا.ت:منم دوست دارم اینکارو کنم ولی چطوری میتونی انقدر راحت از این قضیه بگذری
جیمین:من فقط سعی دارم همه چی رو عادی کنم
ا.ت: هوم...میشه ترک تحصیل کنم
دوست ندارم بقیه ببینن دستام خونیه
جیمین:ببین ا.ت...یه چیزی بگم نه نیار
ا.ت:بستگی داره
جیمین:ببین...تو چون اولین باره که قتل انجام میدی دچار توهم شدی
از دکتر شخصیم قرص گرفتم اینا رو بخوری به مرور زمان خوب میشی
ا.ت:نه من توهم...
جیمین:تو فقط به حرف من گوش بده...خوب میشه...لکه های خونه دستتم میره
ا.ت:هوم...!
جیمین:منو بخشیدی؟
ا.ت:فک کنم
جیمین:یه کاری میشه انجام بدم؟
ا.ت:چی کار
جیمین:بغلت کنم
ا.ت:هوم...باش
جیمین محکم بغلم کرد و منو بو میکشید
جیمین:دلم برات تنگ شده بود
ا.ت:......
جیمین ازم جدا شد و یه نگاه به لبام کرد یه نگا به چشمام ولی بغلم کرد
فهمیدم چی میخواد ولی بغلم کرد که یادش بره
ایندفعه منم بغلش کردم
جیمین:باشه...!
ا.ت:چی؟
جیمین:اجازه میدم هرکاری خواستی با تحصیلت کنی
ا.ت:نیازی به اجازه ات نداشتم
جیمین:کیوت
یهو جفتمون تو بغل یکی فرو رفتیم
بوش آشنا بود
یه نفر دیگه اضافه شد
سرم و بالا آوردم دیدم تهیونگ و کوکی ان
اجوما کیک به دست اومد بالا
تولدم بود:)
ا.ت:وای بچه ها مرسیی
کیک و ارودن جلوم
جیمین:یه آرزو تو دلت بکن یه آرزو هم بلند بگو
ا.ت:باش
خب اول توی دلم آروز میکنم
دعا کردم جیمین خودشو ثابت کنه تا بفهمم حسی که به من داره هوس نیس
ا.ت:خب آرزومو کردم...عوممم...باید بلند دعا کنم...همه خوشبخت شیم آجوما هم کمر دردش بهتر شه
اوک بون هم تیکه تیکه شه:)
کوکی:وای جررررر
راستی حالا که بابای اوک بون مرد چرا از هم جدا نمیشین
تهیونگ:اهم اهممم
ا.ت:راستی بچه ها جین هیونگ کو؟
جونگ کوک:عاممممم...چیزه....رفته سربازی:)
ا.ت:یعنی چی چرا انقدر بی خبر...
۴۰.۸k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.