پارت ۱۴۹ Blood moon
پارت ۱۴۹ Blood moon
بلند زدم زیر خنده و اومدم طبقه پایین
تو اشپزخونه داشتم ظرفای ناهارو که رو میز جمع نشده بود جمع میکردم
که صدایی از تو حیاط توجهمو به خودش جلب کردم
اولش توجهی بهش نکردم اما وقتی سایه ی یه نفرو از پشت پنجره ی اشپز خونه دیدم بلند جیغ زدم
اشکام از ترس رو صورتم میریخت
جونگکوک سریع اومد تو اشپزخونه و وقتی من و تو اون حال دید
با نگرانی گفت
کوک:ا/ت چی شده؟
فقط تونستم با انگشتم پنجره رو نشون بدم
خواست بره سمت پنجره که سریع دستشو گرفتم و گفتم
ا/ت:نرو خطرناکه
کوک:خوب بگو چی شده تو که من و کشتی
با ترس و لکنت گفتم
ا/ت:ی..یکی پشت پنجره....ب..ود
با گیجی نگام کردو گفت
کوک:مطمینی؟
سرمو چند بار بالا و پایین تکون دادم
دستمو گرفت و از اشپزخونه بیرونم اورد روی کاناپه نشوندم و گفت
کوک:بشین اینجا تا من برم یه نگاه به بیرون بندازم
سریع بلند شدم و دستشو گرفتم
ا/ت:نه تروخدا نرو خطرناکه
کوک:خیلی خب گریه نکن...با بم بم میرم
ا/ت:_منم باهات میام
کوک:باشه
دستمو گرفت
منم همونطور که دستم تو دستش بود خودمو بهش چسبوندن
وقتی که به حیاط رسیدیم تاریک تاریک بود
جونگکوک سوت زد بعدم چراغای حیاط و روشن کرد
بم بم با شنیدن سوت پارسی کردو به طرفمون اومد
دیگه ازش نمیترسیدم نقش یه محافظ و برامون داشت
بم بم پا به پامون میومد بعد از چند ثانیه که همه جارو چک کردیم
جونگکوک وقتی مطمئن شد کسی نیست
روبه من گفت
کوک:اینجا که کسی نیست حتما توهم زدی
که همون لحظه...
بلند زدم زیر خنده و اومدم طبقه پایین
تو اشپزخونه داشتم ظرفای ناهارو که رو میز جمع نشده بود جمع میکردم
که صدایی از تو حیاط توجهمو به خودش جلب کردم
اولش توجهی بهش نکردم اما وقتی سایه ی یه نفرو از پشت پنجره ی اشپز خونه دیدم بلند جیغ زدم
اشکام از ترس رو صورتم میریخت
جونگکوک سریع اومد تو اشپزخونه و وقتی من و تو اون حال دید
با نگرانی گفت
کوک:ا/ت چی شده؟
فقط تونستم با انگشتم پنجره رو نشون بدم
خواست بره سمت پنجره که سریع دستشو گرفتم و گفتم
ا/ت:نرو خطرناکه
کوک:خوب بگو چی شده تو که من و کشتی
با ترس و لکنت گفتم
ا/ت:ی..یکی پشت پنجره....ب..ود
با گیجی نگام کردو گفت
کوک:مطمینی؟
سرمو چند بار بالا و پایین تکون دادم
دستمو گرفت و از اشپزخونه بیرونم اورد روی کاناپه نشوندم و گفت
کوک:بشین اینجا تا من برم یه نگاه به بیرون بندازم
سریع بلند شدم و دستشو گرفتم
ا/ت:نه تروخدا نرو خطرناکه
کوک:خیلی خب گریه نکن...با بم بم میرم
ا/ت:_منم باهات میام
کوک:باشه
دستمو گرفت
منم همونطور که دستم تو دستش بود خودمو بهش چسبوندن
وقتی که به حیاط رسیدیم تاریک تاریک بود
جونگکوک سوت زد بعدم چراغای حیاط و روشن کرد
بم بم با شنیدن سوت پارسی کردو به طرفمون اومد
دیگه ازش نمیترسیدم نقش یه محافظ و برامون داشت
بم بم پا به پامون میومد بعد از چند ثانیه که همه جارو چک کردیم
جونگکوک وقتی مطمئن شد کسی نیست
روبه من گفت
کوک:اینجا که کسی نیست حتما توهم زدی
که همون لحظه...
۶.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.