☆♡پارت: ۶۱♡☆
☆♡پارت: ۶۱♡☆
یکم بعد...
همه بجز جیمین که خواب بود بعد از یکم استراحت کردن رفتن توی اتاق حین و نامجون جمع شدن...
جونگ کوک: بنظرتون دیگه غذا سفارش ندیم؟؟ خیلی گشنمه!
جین: اره منم ضعف کردم!
سویونگ: راستی جیمین شی کجاست؟
تهیونگ: خسته بود تو اتاق خوابه...
سویونگ: حتما اونم گشنشه برم اونم بیدار کنم بیاد شام بخوره؟
جیهوپ: اره برو جیمینم بیار...
شوگا: برو بیدارش کن ولی لطفا پارچ آب رو سرش خالی نکن!
سویونگ: قول نمیدم😅... تهیونگ شی میشه کلید اتاقتون و بدی؟
تهیونگ: اره.. بیا..
سویونگ: مرسی...
سویونگ از اتاق رفت بیرون و رفت توی اتاق روبرویی که اتاق جیمین و تهیونگ بود... جیمین خیلی کیوت خوابیده بود... دلش نمیومد بیدارش کنه... اما باید بیدارش میکرد که بیاد شام بخوره...
سویونگ: جیمین شی(اروم حرف میزنه) جیمین شی... بیدارشو... جیمین شیی...
جیمین ی تکون ریز خورد و اروم چشماشو بازکرد...
جیمین: اوممم... هوم؟...
سویونگ: بیدار شو بیا بریم شام بخوریم.. حتما گشنه اته...
جیمین: عاا باشه...
از جاش بلند شد و نشست رو تخت...
جیمین: تو برو من دست و صورتم و بشورم میام...
سویونگ: باشه...
سویونگ از اتاق رفت بیرون و رفت پیش بقیه اعضا...
جیمینم بلند شد و دست و صورتشو شست و رفت پیش اعضا...
جیمین: غذا ها هنوز نیومدن؟ از گشنگی مردم!
نامجون: نه یکم دیگه سفارشامون میاد...
جیمین: اها.. راستی نوشیدنی ام سفارش دادین دیگه؟؟
جین: معلومه که اره.. بدون نوشیدنی که نمیشه!
اعضا: درسته!
.
.
.
*فردا صبح*
~سویونگ~
با احساس خفگی و سنگینی چیزی روم بیدار شدم و اروم چشمامو باز کردم... سردرد شدیدی داشتم و یکم گیج میزدم! خواستم بلندشم که ببینم کجام که متوجه دستی شدم که دورم حلقه شده بود!! ...
شرطا نرسیده بود ولی گذاشتم😔💜
گفتم که از این به بعد قراره داستان جالب بشه... خب فعلا یکم خماری بکشین😁🍷
شرطا:
لایک: ۴۵
کامنت: ۵۰
امیدوارم لذت برده باشید و از خماری لذت ببرید🫰
یکم بعد...
همه بجز جیمین که خواب بود بعد از یکم استراحت کردن رفتن توی اتاق حین و نامجون جمع شدن...
جونگ کوک: بنظرتون دیگه غذا سفارش ندیم؟؟ خیلی گشنمه!
جین: اره منم ضعف کردم!
سویونگ: راستی جیمین شی کجاست؟
تهیونگ: خسته بود تو اتاق خوابه...
سویونگ: حتما اونم گشنشه برم اونم بیدار کنم بیاد شام بخوره؟
جیهوپ: اره برو جیمینم بیار...
شوگا: برو بیدارش کن ولی لطفا پارچ آب رو سرش خالی نکن!
سویونگ: قول نمیدم😅... تهیونگ شی میشه کلید اتاقتون و بدی؟
تهیونگ: اره.. بیا..
سویونگ: مرسی...
سویونگ از اتاق رفت بیرون و رفت توی اتاق روبرویی که اتاق جیمین و تهیونگ بود... جیمین خیلی کیوت خوابیده بود... دلش نمیومد بیدارش کنه... اما باید بیدارش میکرد که بیاد شام بخوره...
سویونگ: جیمین شی(اروم حرف میزنه) جیمین شی... بیدارشو... جیمین شیی...
جیمین ی تکون ریز خورد و اروم چشماشو بازکرد...
جیمین: اوممم... هوم؟...
سویونگ: بیدار شو بیا بریم شام بخوریم.. حتما گشنه اته...
جیمین: عاا باشه...
از جاش بلند شد و نشست رو تخت...
جیمین: تو برو من دست و صورتم و بشورم میام...
سویونگ: باشه...
سویونگ از اتاق رفت بیرون و رفت پیش بقیه اعضا...
جیمینم بلند شد و دست و صورتشو شست و رفت پیش اعضا...
جیمین: غذا ها هنوز نیومدن؟ از گشنگی مردم!
نامجون: نه یکم دیگه سفارشامون میاد...
جیمین: اها.. راستی نوشیدنی ام سفارش دادین دیگه؟؟
جین: معلومه که اره.. بدون نوشیدنی که نمیشه!
اعضا: درسته!
.
.
.
*فردا صبح*
~سویونگ~
با احساس خفگی و سنگینی چیزی روم بیدار شدم و اروم چشمامو باز کردم... سردرد شدیدی داشتم و یکم گیج میزدم! خواستم بلندشم که ببینم کجام که متوجه دستی شدم که دورم حلقه شده بود!! ...
شرطا نرسیده بود ولی گذاشتم😔💜
گفتم که از این به بعد قراره داستان جالب بشه... خب فعلا یکم خماری بکشین😁🍷
شرطا:
لایک: ۴۵
کامنت: ۵۰
امیدوارم لذت برده باشید و از خماری لذت ببرید🫰
۱۴.۴k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.